اینکه از دور مرا زیر نظر داشتهای
یعنی از حال من زار خبر داشتهای
چون نسیمی که به تنهایی خود خو کرده است
تو هم از خانه خود قصد سفر داشتهای
فکر تردید به خود راه مده شرم مکن
تو به قدر نفسی بوسه جگر داشتهای
شاید از عشق به من نیز بگویی اما
در نهایت هوسی زودگذر داشتهای
از وفاداری من دم زدنت علت داشت
که فراموش کنم یار دگر داشتهای
مرگ را در نظرم خوار شمردی اما
شادم ای عشق همینقدر هنر داشتهای
#محمدحسن_جمشیدی
@golchine_sher
ناسزا از آشنایانم شنیدم از تو هم
از تمام دوستانم دل بریدم از تو هم
ناامید از دوستی با خلق رو کردم به تو
جز پریشانی ولی خیری ندیدم از تو هم
کوه را هم میتراشیدم اگر میخواستی
دست کم اسطورهای میآفریدم از تو هم
پایمال حرف مردم بودم و زخمزبان
بار دیگر با دل و جان میخریدم از تو هم
بعد از این ای مرگ! حرف صبر را کمتر بزن
رنج دوری را مگر من کم کشیدم؟ از تو هم
#محمدحسن_جمشیدی
@golchine_sher
بگذار پای عشق بمانم از این به بعد
دل را به صاحبش برسانم از این به بعد
یک عمر پای عقل نشستم ولی مخواه
خود را به نیستی بکشانم از این به بعد
هر بار رازی از تو شنیدم دلم شکست
بهتر که چیزی از تو ندانم از این به بعد
وقتی که مثل قبل به من خیره نیستی
حرف تو را چگونه بخوانم از این به بعد
در جادهای که مرگ در آن راهزن شده است
بیهوده خویش را ندوانم از این به بعد
ای غم به فکر غربت امروز من مباش
لبریز عشق اوست جهانم از این به بعد
#محمدحسن_جمشیدی
@golchine_sher
چگونه از نگاهِ تو ، بدونِ آه بگذرم؟
مرا چگونه یافتی؟ من از تو مبتلاترم!
به هیچکس نمیدهم حالِ خرابِ خویش را
ولی غمِ فراق را به جانِ خویش میخرم
قبول کن کنارِ تو ، به آسمان رسیدهام
که هرچه سنگ میزنی زِ بامِ تو نمیپرم
اگرچه بیوفایی و جنون به انتخاب نیست
دلِ خرابِ خویش را، جای دگر نمیبرم
به آب طعنه میزند زلالیِ نگاهِ تو
به دل مگیر گریه را، من از خودم مکدرم
چقدر واژه ساختم که موجِ زلفِ دوست را
مگر به جبرِ قافیه به نظم دربیاورم
#محمدحسن_جمشیدی
@golchine_sher
با اینکه به جز یاد تو در دل هوسی نیست
سرخوردهتر از من به خدا هیچکسی نیست
تا آمدم از معجزه عشق بگویم
گفتند به جز مرگ که فریادرسی نیست
ای غم تو کجایی که در این شهر به جز تو
با هیچکسی حوصله همنفسی نیست
امروز که در دام تو افتادهام، ای عشق!
گفتی که در این باغ پر از گل قفسی نیست
قانون من ای عشق! همان بود که گفتم:
در بند کسی باش که در بند کسی نیست
#محمدحسن_جمشیدی
@golchine_sher
میلم به گفتگوست ولی قیلوقال نه
عاشق سکوت میکند اما جدال نه
ما با دروغ راه به جایی نمیبریم
گفتی که میرسم به تو؟ با این روال نه!
عمری به حال عالم و آدم گریستی
اما به حال این دلِ آشفتهحال نه
ای برکهای که بوسه به مهتاب میزنی
نازکخیال باش ولی خوشخیال نه
بیچاره من که موجم و ساحل تویی، ببین:
حق میدهی به رفتنم اما مجال نه
ای دل بلند باد غرورت که پای عشق
خونت حلال گشت ولی پایمال نه
گفتی شبیه آینه و آه، با همیم
شاید مناسبیم ولی ایدهآل نه
#محمدحسن_جمشیدی
@golchine_sher
از شب رفتن تو پیر شدم روز به روز
از تماشای جهان سیر شدم روز به روز
فکر دریاشدن از خاطر من رفت که رفت
مثل مرداب زمینگیر شدم روز به روز
از سراشیبی هستی به تو رو آوردم
به عدم گرچه سرازیر شدم روز به روز
گرچه یک عمر به تحسین تو لب وا کردم
بیشتر پیش تو تحقیر شدم روز به روز
منم آن بیدل سرگشته که از فرط جنون
به سر کوی تو زنجیر شدم روز به روز
شب به شب شکر کنم قسمت خود را ای عشق
گرچه بازیچهی تقدیر شدم روز به روز
#محمدحسن_جمشیدی
@golchine_sher
با اینکه به جز یاد تو در دل هوسی نیست
سرخوردهتر از من به خدا هیچکسی نیست
تا آمدم از معجزه عشق بگویم
گفتند به جز مرگ که فریادرسی نیست
ای غم تو کجایی که در این شهر به جز تو
با هیچکسی حوصله همنفسی نیست
امروز که در دام تو افتادهام، ای عشق!
گفتی که در این باغ پر از گل قفسی نیست
قانون من ای عشق! همان بود که گفتم:
در بند کسی باش که در بند کسی نیست
#محمدحسن_جمشیدی
@golchine_sher
زندگی چیست بهجز راهی پاییزشدن
مثل میخانهی بیمست غمانگیزشدن
کار دل نیست دم از عشق زدن تا نرسد
به مقام عدم و ذرهی ناچیز شدن
ای دل بیخبرم غیر بلا نیست در این
جام می بودن و از وسوسه لبریزشدن
همچو فرهاد سر از کوه درآوردن ما
بهتر از یکسره با خویش گلاویزشدن
آنچنان از سر شب آه کشیدم بیتو
که دگر نیست به تن نای سحرخیزشدن
من خود از جام غمت دست کشیدم ای دوست
ورنه زود است چنین وارد پرهیزشدن
#محمدحسن_جمشیدی
@golchine_sher
بعد از این حالِ تو زار است، ببین کِی گفتم
تازه این اوّلِ کار است، ببین کِی گفتم
شیر هر قدر به آهو بسپارد دل و جان
خصلتش باز شکار است، ببین کِی گفتم
خواستی روز و شب از عشق بگویی، امّا
پاسخت چوبهی دار است، ببین کِی گفتم
اینکه هرگز نچشد باغْ شکوفایی را
بهتر از داغِ بهار است، ببین کِی گفتم
حرفِ خودشیفتگی نیست، ولی پای غمت
چون من انگشتشمار است... ببین کِی گفتم...
#محمدحسن_جمشیدی
@golchine_sher
اینکه از دور مرا زیر نظر داشتهای
یعنی از حال من زار خبر داشتهای
چون نسیمی که به تنهایی خود خو کرده است
تو هم از خانه خود قصد سفر داشتهای
فکر تردید به خود راه مده شرم مکن
تو به قدر نفسی بوسه جگر داشتهای
شاید از عشق به من نیز بگویی اما
در نهایت هوسی زودگذر داشتهای
از وفاداری من دم زدنت علت داشت
که فراموش کنم یار دگر داشتهای
مرگ را در نظرم خوار شمردی اما
شادم ای عشق! همینقدر هنر داشتهای
#محمدحسن_جمشیدی
@golchine_sher
چگونه از نگاهِ تو ، بدونِ آه بگذرم؟
مرا چگونه یافتی؟ من از تو مبتلاترم!
به هیچکس نمیدهم حالِ خرابِ خویش را
ولی غمِ فراق را به جانِ خویش میخرم
قبول کن کنارِ تو ، به آسمان رسیدهام
که هرچه سنگ میزنی زِ بامِ تو نمیپرم
اگرچه بیوفایی و جنون به انتخاب نیست
دلِ خرابِ خویش را، جای دگر نمیبرم
به آب طعنه میزند زلالیِ نگاهِ تو
به دل مگیر گریه را، من از خودم مکدرم
چقدر واژه ساختم که موجِ زلفِ دوست را
مگر به جبرِ قافیه به نظم دربیاورم
#محمدحسن_جمشیدی
@golchine_sher