من میروم ز کوی تو و دل نمیرود
این زورق شکسته ز ساحل نمیرود
گویند دل ز عشقِ تو برگیرم ای دریغ
کاری که خود ز دستِ من و دل نمیرود!
گر بی تو سوی کعبه رود کاروانِ ما
پیداست آن که جز رهِ باطل نمیرود
در جست و جوی روی تو هرگز نگاهِ من
بی کاروانِ اشک ز منزل نمیرود
خاموش نیستم که چو طوطی و آینه
آن روی روشنم ز مقابل نمیرود
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
@golchine_sher
چو از این کویر وحشت
به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها ، به باران
برسان سلام ما را
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
@golchine_sher
تو میروی و دیده ی من مانده به راهت
ای ماهِ سفرکرده خدا پشت و پناهت
ای روشنیِ دیده سفر کردی و دارم
از اشکِ روان آینهای بر سرِ راهت
بازآی که بخشودم اگر چند فزون بود
در بارگهِ سلطنتِ عشق، گناهت
آیینه ی بختِ سیهِ من شد و دیدم
آینده ی خود در نگهِ چشمِ سیاهت
آن شبنمِ افتاده به خاکم که ندارم
بال و پرِ پرواز به خورشیدِ نگاهت
بر خرمنِ این سوخته ی دشتِ محبّت
ای برق! کجا شد نگهِ گاه به گاهت؟
#محمدرضا_شفيعی_كدكنی
@golchine_sher