گرچه من سوخته ام دم به دم از تنهایی
دور از آغوش تو یخ بسته ام از تنهایی
خانه در خویش فرو رفته و من خاموشم
رونق تازه گرفته ست غم از تنهایی
نیمه شب لحظه ی یادآوری لب هایت
بوسه بر باد هوا می زنم از تنهایی
همه ی عمر به جز نام تو را مشق نکرد
نکشیده ست چه ها این قلم از تنهایی
امشب اما دو قدم آمده ای سمت دلم
تا که من دور شوم صد قدم از تنهایی
#محمد_رضا_طاهری
@golchine_sher
شاخه ای بی طاقتم در ازدحام لانه ها
کوچه ای غمگین که عمری خفته بین خانه ها
عنکبوتی پیر روی استخوان سینه ام
تار می بافد که شاید باز هم پروانه ها
نیمه شب دیوانه ام می خواستی، یادت نبود
روزگارت بر حذر می دارد از دیوانه ها
عاشقی در شهر ممکن نیست، باید کوچ کرد
عشق را باید برافرازیم بر ویرانه ها
دوست دارم بعد مرگم باد تشییع ام کند
تا نباشم بیش از این باری به روی شانه ها
#محمد_رضا_طاهری
@golchine_sher
شاخه ای بی طاقتم در ازدحام لانه ها
کوچه ای غمگین که عمری خفته بین خانه ها
عنکبوتی پیر روی استخوان سینه ام
تار می بافد که شاید باز هم پروانه ها
نیمه شب دیوانه ام می خواستی، یادت نبود
روزگارت بر حذر می دارد از دیوانه ها
عاشقی در شهر ممکن نیست، باید کوچ کرد
عشق را باید برافرازیم بر ویرانه ها
دوست دارم بعد مرگم باد تشییع ام کند
تا نباشم بیش از این باری به روی شانه ها
#محمد_رضا_طاهری
@golchine_sher
شاخه ای بی طاقتم در ازدحام لانه ها
کوچه ای غمگین که عمری خفته بین خانه ها
عنکبوتی پیر روی استخوان سینه ام
تار می بافد که شاید باز هم پروانه ها
نیمه شب دیوانه ام می خواستی، یادت نبود
روزگارت بر حذر می دارد از دیوانه ها
عاشقی در شهر ممکن نیست، باید کوچ کرد
عشق را باید برافرازیم بر ویرانه ها
دوست دارم بعد مرگم باد تشییع ام کند
تا نباشم بیش از این باری به روی شانه ها
#محمد_رضا_طاهری
@golchine_sher
کسی پای دلم را ابتدای راه می گیرد
زبانم در ادای بای بسم الله می گیرد
نمی دانم خوشی هایم چرا اینقدر کوتاه است
چرا هرگاه می خندم، دلم ناگاه می گیرد؟
چرا وقتی پلنگ من هوای آسمان دارد
همیشه ابر می آید، همیشه ماه می گیرد؟
خزان می خیزد و با پنجه های خشک و چوبینش
گلوی سبز را در بطن رستنگاه می گیرد
دلم در حسرت بالاترین سیبِ درخت توست
ولی دستم به خار شاخه ای کوتاه می گیرد
تو در بالاترین جای جهانی ماه من، اما
چرا چشمم سراغت را ز قعر چاه می گیرد؟
#محمد_رضا_طاهری
@golchine_sher