خاطرش نیست ولی خوب به خاطر دارم
که در آغوش خودم
"قول نرفتن" می داد..
#محمد_عزیزی
@golchine_sher
بارشِ بی وقفه ی این چشم ها بی فایده است
آتشِ افتاده در سینه،
دوایش آب نیست...
#محمد_عزیزی
@golchine_sher
به من گفته ست یک مدت از او کمتر خبر گیرم
همین یعنی جدایی... منتها آهسته آهسته!!!
#محمد_عزیزی
@golchine_sher
دلی گرفته و چشمی به راه دارم من
مخواه بیتو بمانم؛
گناه دارم من..!
#محمد_عزیزی
@golchine_sher
رقیبم شانه خواهد زد ولی آشفته خواهد ماند
که موهایت فقط عادت به انگشتان من دارند
#محمد_عزیزی
@golchine_sher
دلی گرفته و چشمی به راه دارم من
مخواه بیتو بمانم؛
گناه دارم من..!
#محمد_عزیزی
@golchine_sher
دلم با عکس هایت حرفِ خود را میزند،اما
تو تا هستی چرا با عکس هایت گفتگو کردن؟!
#محمد_عزیزی
@golchine_sher
رقیبم شانه خواهد زد ولی آشفته خواهد ماند
که موهایت فقط عادت به انگشتان من دارند
#محمد_عزیزی
@golchine_sher
افسردهایم و خستهدل از هرچه هست و نیست
شاید به بویِ زلفِ تو، خود را دوا كنیم...
#محمد_عزیزی
@golchine_sher
افسردهایم و خستهدل از هرچه هست و نیست
شاید به بویِ زلفِ تو، خود را دوا كنیم
#محمد_عزیزی
@golchine_sher
بارشِ بی وقفه ی این چشم ها بی فایده است
آتشِ افتاده در سینه،
دوایش آب نیست...
#محمد_عزیزی
@golchine_sher
بارشِ بی وقفه ی این چشم ها بی فایده است
آتشِ افتاده در سینه،
دوایش آب نیست...
#محمد_عزیزی
@golchine_sher
دلی گرفته و چشمی به راه دارم من
مخواه بیتو بمانم؛
گناه دارم من..!
#محمد_عزیزی
@golchine_sher
به جز دل با کسی از شوق برگشتش نمیگویم
که تنها حرف یک دیوانه را دیوانه میفهمد
#محمد_عزیزی
@golchine_sher
خاطرش نیست ولی خوب به خاطر دارم
که در آغوش خودم
قول نرفتن می داد!
#محمد_عزیزی
@golchine_sher
برسانید به آن رود که رفته ست ز من
سر عهد خودش این کوه کماکان مانده
#محمد_عزیزی
@golchine_sher
خاطرش نیست ولی خوب به خاطر دارم
که در آغوش خودم
قول نرفتن می داد!
#محمد_عزیزی
@golchine_sher
من و توانِ بدونِ تو زیستن؟ هرگز!
تو دور باش! تو کمرنگ باش! اما باش..
#محمد_عزیزی
@golchine_sher
جدا از دیگران، در انزوا، آهستهآهسته
شدم با خویش هم ناآشنا
آهستهآهسته
سرم با عشق او گرم است و همچون شمع میگریم
که آبم میکنند این غصهها آهستهآهسته
چه در دل دارم از عشقش؟ حیا ایکاش بگذارد
که گویم با لبش این راز را آهستهآهسته
رقیب از من چه با او گفت در خلوت؟ نمیدانم
که آن اهل وفا شد بیوفا آهستهآهسته
به من گفته است: از هم چند روزی بیخبر باشیم
همین یعنی جدایی؛ منتهاآهستهآهسته
#محمد_عزیزی
@golchine_sher
هدایت شده از رباعی_تک بیت
صبور بودن ما بی نتیجه خواهد ماند
تو با گذشت زمان باوفا نخواهی شد!
#محمد_عزیزی
@robaiiyat_takbait
تو شاید! من ولی از یادِ تو غفلت نمیکردم
برایِ دوستی با غیرِ تو؛ رغبت نمیکردم
هزاران بار سویَت آمدم چون موج و برگشتم
برایِ گفتنِ حرفِ دلم جرأت نمیکردم
به جمعِ دردهایم؛ دردِ عشق افزوده کِی میشد؟
اگر آن روز در چشمانِ تو دقت نمیکردم
چنان در گیر وُ دارِ عشق افتادم؛ که بیاغراق
برایِ هیچ کارِ دیگری فرصت نمیکردم
از او با دیگران چیزی نمیگفتم ؛ من از غیرت
چنان دیوانهها ؛ جز با خودم صحبت نمیکردم
#محمد_عزیزی
@golchine_sher
جدا از دیگران، در انزوا، آهستهآهسته
شدم با خویش هم ناآشنا آهستهآهسته
سرم با عشق او گرم است و همچون شمع میگریم
که آبم میکنند این غصهها آهستهآهسته
چه در دل دارم از عشقش؟ حیا ایکاش بگذارد
که گویم با لبش این راز را آهستهآهسته
رقیب از من چه با او گفت در خلوت؟ نمیدانم
که آن اهل وفا شد بیوفا آهستهآهسته
به من گفته است: از هم چند روزی بیخبر باشیم
همین یعنی جدایی؛ منتها آهستهآهسته
#محمد_عزیزی
@golchine_sher
آخرین مرتبهی عشق اگر سوختن است
پس چرا صبر؟ بسوزانم و خاکستر کن
#محمد_عزیزی
@golchine_sher
سرم با عشقِ او گرم است و همچون شمع میگریم
که آبم میکند این غصهها آهسته آهسته...
#محمد_عزیزی
@golchine_sher
هدایت شده از رباعی_تک بیت
به من که زخمیِ عشقم بتاز! حرفی نیست
خوشا به روز جزا؛ روز بی حساب شدن...
#محمد_عزیزی
@robaiiyat_takbait
بهمن گفتهست یکمدت از او کمتر خبر گیرم
همین یعنی جدایی ، منتهی آهسته آهسته
#محمد_عزیزی
@golchine_sher
جدا از دیگران، در انزوا، آهستهآهسته
شدم با خویش هم ناآشنا آهستهآهسته
سرم با عشق او گرم است و همچون شمع میگریم
که آبم میکنند این غصهها آهستهآهسته
چه در دل دارم از عشقش؟ حیا ایکاش بگذارد
که گویم با لبش این راز را آهستهآهسته
رقیب از من چه با او گفت در خلوت؟ نمیدانم
که آن اهل وفا شد بیوفا آهستهآهسته
به من گفته است: از هم چند روزی بیخبر باشیم
همین یعنی جدایی؛ منتها آهستهآهسته
#محمد_عزیزی
@golchine_sher