رنگ اشکم بی تو دارد ارغوانی می شود
سرفه هایم تازگیها آنچنانی می شود
انتظارت کار دارد دست چشمم می دهد
رفته رفته عینکم ته استکانی می شود
هرچه غم بود از دلم با اشک بیرون شد ولی
خاطراتت پشت پلکم بایگانی می شود
کوه طاقت هم که باشی عشق آبت می کند
شانه های مرد عاشق استخوانی می شود
گاه مثل بیژن و یوسف به چاهت می کشد
گاه جسمت مثل عیسا آسمانی می شود
شب به شب جنگست بین عقل من با عشق تو
نقش من هم این وسط پادرمیانی می شود
چشم و ابروی خشن از بس که می آید به تو
گاهی آدم عاشق نامهربانی می شود
صفحه ای از دفترم را باد با خودبرد و رفت
داستان عشق ما فردا جهانی می شود
بی تو اطرافم پر از ارواح سرگردان شده
برنگردی شاعرت قطعا روانی می شود
کار و بارِ آدم عاشق ندارد اعتبار
مردنش هم مثل اشکش ناگهانی می شود
#مرتضی_خدمتی
@golchine_sher
چشم و اَبروی خَشِن از بَس که میآیَد به تو
گاهی آدَم عاشقِ نامِهربانی میشَوَد
#مرتضی_خدمتی
@golchine_sher
چمدان بسته ام از هرچه منم دل بکنم
پیرو عقل شوم قید دلم را بزنم
چمدانبسته ام از "خواستنت" کوچ کنم
تا "نبودت" بروم ، گور خودم را بکنم
فصلپروانه شدن از سر من رد شده است
بی هدف پیله چرا بیشتر از این بِتَنم؟
با تو ام میوه ی روئیده درین خارستان!
زخمها دارم ازین عشق به اجزای تنم
دیگرازمرگهراسی بهدلم نیست،کههست
تاری از موی تو در جیب چپ پیرهنم
میروم گریه کنم تا کمی آرام شود
این جهنم که تو افروخته ای در بدنم
چمدان بسته ام..اما چه کنم دشوارست
فکر دل کندن از آغوش تو .. یعنی وطنم
میروم تا نکند گریه ی من فاش کند
که مسافر نشده ، فکر پشیمان شدنم
شرحدلتنگی من بیتو فقط یک جملهست:
"تا جنون فاصله ای نیست ازینجا که منم"
#مرتضی_خدمتی
@golchine_sher
تظاهر میڪنے شادی؛ ولے در اصل غمگینی
پر از مرگ است اطرافت، خودت عمداً نمیبینی
جهانت بوے وحشت، بوے آتش میدهد وقتی
درخت ڪوچڪے باشے ڪه در یک پمپبنزینی
هوا آلودگے دارد به احساسات مصنوعی
تو هم باور ڪنے یا نه؛ فقط یک قطعه ماشینی
براے ڪاجِ بیجنگل ڪه محڪوم تبر باشد
چه امیدے؟ چه ایمانے؟ چه قانونے؟ چه تضمینی؟
تصور میڪنے ڪه واقعاً خوشبخت و خوشحالی
حواست نیست انگارے ڪه در یک خوابِ شیرینی
حسابے یڪه خواهے خورد وقتے تازه میفهمی
حقیقے نیست تصویرے ڪه در آیینه میبینی...
#مرتضی_خدمتی
@golchine_sher
تظاهر میڪنے شادی؛ ولے در اصل غمگینی
پر از مرگ است اطرافت، خودت عمداً نمیبینی
جهانت بوے وحشت، بوے آتش میدهد وقتی
درخت ڪوچڪے باشے ڪه در یک پمپبنزینی
هوا آلودگے دارد به احساسات مصنوعی
تو هم باور ڪنے یا نه؛ فقط یک قطعه ماشینی
براے ڪاجِ بیجنگل ڪه محڪوم تبر باشد
چه امیدے؟ چه ایمانے؟ چه قانونے؟ چه تضمینی؟
تصور میڪنے ڪه واقعاً خوشبخت و خوشحالی
حواست نیست انگارے ڪه در یک خوابِ شیرینی
حسابے یڪه خواهے خورد وقتے تازه میفهمی
حقیقے نیست تصویرے ڪه در آیینه میبینی...
#مرتضی_خدمتی
@golchine_sher
چشم و ابروی خشن از بس که میآید به تو
گاهی آدم عاشق نامهربانی میشود...
#مرتضی_خدمتی
@golchine_sher
رنگ اشکم بی تو دارد ارغوانی می شود
سرفه هایم تازگیها آنچنانی می شود
انتظارت کار دارد دست چشمم می دهد
رفته رفته عینکم ته استکانی می شود
هرچه غم بود از دلم با اشک بیرون شد ولی
خاطراتت پشت پلکم بایگانی می شود
کوه طاقت هم که باشی عشق آبت می کند
شانه های مرد عاشق استخوانی می شود
گاه مثل بیژن و یوسف به چاهت می کشد
گاه جسمت مثل عیسا آسمانی می شود
شب به شب جنگست بین عقل من با عشق تو
نقش من هم این وسط پادرمیانی می شود
چشم و ابروی خشن از بس که می آید به تو
گاهی آدم عاشق نامهربانی می شود
صفحه ای از دفترم را باد با خودبرد و رفت
داستان عشق ما فردا جهانی می شود
بی تو اطرافم پر از ارواح سرگردان شده
برنگردی شاعرت قطعا روانی می شود
کار و بارِ آدم عاشق ندارد اعتبار
مردنش هم مثل اشکش ناگهانی می شود
#مرتضی_خدمتی
@golchine_sher
.
شوق دریا شدن و ... قطره ی شبنم بودن !
غیر اندوه چه دارد دلِ آدم بودن ؟
دست تقدیر ، تو را کاش به من پس بدهد
تا که باقیست کمی فرصت با هم بودن
بی تو ای میوه ی ممنوعه ! چه فرقی دارد
اهل فردوس برین یا که جهنّم بودن ؟!
دارم از بخشش تو اینهمه تنهایی را
حضرت عشق ! بس است اینهمه حاتم بودن
خار بودن ؛ به همه زخم زدن ، آسان است
ای خوشا زخم کسی را گلِ مرهم بودن ...
#مرتضی_خدمتی
@golchine_sher
رنگِ اشکم! بی تـو دارد ارغـوانی می شود
سرفـه هایم تـازگی ها آنچنـانی می شود
انتظارت کـار دارد دستِ چشمم می دهد
رفتـه رفتـه عینکم تـه استکـانی می شود
هرچه غم بود از دلم بااشک بیرون شد ولی
خاطراتت پشتِ پلکـم، بایگـانی می شود
کوهِ طاقت هم که باشی عشق آبت میکند
شانه های مَردِ عاشق، استخوانی می شود
صفحه ای از دفترم را باد با خود بُرد و رفت
داستـانِ عشقِ مـا فـردا جهـانی می شود
بی تـو اطرافم پُـر از ارواحِ سرگردان شده
بـرنگردی شـاعـرت قطعأ روانی می شود
کـار و بــارِ آدمِ عــاشـق ، نـدارد اعتـبـار
مُردنش هم مثلِ اشکش ناگهانی میشود
#مرتضی_خدمتی
@golchine_sher
دلم وا مانده در کاری که فکرش را نمیکردم
سرم خورده به دیواری که فکرش را نمیکردم
مدار جبر هستی را فقط بیهوده می گردم
اسیرم کرده تکراری که فکرش را نمیکردم
خرابم می کند با اخم و با لبخند می سازد
دلم را برده معماری که فکرش را نمیکردم
زمین را مثل اسکندر به حکم عشق او گشتم
شدم سرباز بیماری که فکرش را نمیکردم
ولی هر نقـطه ای رفتم شعاع درد دورم زد
به دستش داشت پرگاری که فکرش را نمی کردم
به هر دستی که دور گردنم افتاد دل بستم
مرا زد عاقبت ماری که فکرش را نمیکردم
#مرتضی_خدمتی
@golchine_sher