دلم می خواست تا یک شب دل و جان را بسوزانم
به یادت قلب غمگین پشیمان را بسوزانم
چنان باران اشکم تر کند این دشت و دامان را
که از سوز تمنا دست و دامان را بسوزانم
تنم لاغر شد از بس خودخوری کردم چرا باید
که عمری فرصت دیدار پنهان را بسوزانم
شبی در خلوتی از سوز دل با دانه ی اشکی
تمام زحمت یک عمر شیطان را بسوزانم
شبیه شعله ای سرکش به جان خرمن افتاده
چنان آه از نهاد دل، گناهان را بسوزانم
شنیدم بلبلی از گل به آوازی حزین نالد
که از عشق تو کم مانده که بستان را بسوزانم
پشیمانم اگر جز تو کسی مقصود شعرم شد
به فکر افتاده ام بعد از تو دیوان را بسوزانم
#مهدی_رضایی
#عضو_کانال
@golchine_sher
در گوش جهان صدای ما پیچیده
در نغمه ی نی نوای ما پیچیده
ای دلبرکم! ببین که ديگر همه جا
شیرینی ماجرای ما پیچیده !
#مهدی_رضایی
@golchine_sher
ای دوست بیا همیشه با هم باشیم
تا آخر خط رفيق و همدم باشیم
تا همدل و یکرنگ شدن تا به ابد
هر لحظه شریک شادی و غم باشیم
#مهدی_رضایی
#عضوکانال
@golchine_sher