فکر میکردم اگر آتش بگیرد پیکرم
بعد از آن ققنوس برمیخیزد از خاکسترم
بعد ازین خاکستری در دستِ بادم، بگذریم
منتِ آتش فقط ماندهاست بر بال و پرم
شمع سوزانم که دارم گریه بر خود میکنم
بعد عمری، جایِ آب، آتش گذشتهست از سرم
تا دلم از قیدِ خاک و آفتاب آسوده شد
شبنشین خلوتِ مرداب شد نیلوفرم
من نه فرهادم نه مجنونم ولی در عاشقی
قهرمان دیگری در داستانی دیگرم ...!
#هادی_محمد_حسنی
@golchine_sher
خودیها دشمنند آخر چه امیدی به دیگرها
برادر را به چاه انداختند اینجا برادرها
نمیدانی چقدر از خواندن تاریخ بیزارم
پُرند از واقعیتهای ننگآمیز دفترها
چرا اینقدر مردم مثل موج و صخره در جنگند
خداوندا، نمیدانم چه سوداییست در سرها
به شوق روی باز دوستان رفتیم، اما حیف
که برخوردیم ناغافل به قفل بستهی درها
خبر دارند در بندند وقتی بازمیگردند
مگر آدم بیاموزد وفا را از کبوترها ...!
#هادی_محمد_حسنی
@golchine_sher
دیگر از حرف و حدیث دل و دین خسته شدم
از رجزخوانی تردید و یقین خسته شدم
عمر، سرگرمی طفلانهی روز و شب ماست
دیگر از بازی خورشید و زمین خسته شدم
بیهدف این همه چون باد دویدن تا کِی!
دلِ دیوانه کمی هم بنشین، خسته شدم
در پیِ صیدِ تو، ای مرغِ سعادت، همه عمر
بس که بیهوده نشستم به کمین، خسته شدم
دلْ نه دیوانهی عشق است، نه فرزانهی عقل
هم از آن رنج کشیدم، هم از این خسته شدم
#هادی_محمد_حسنی
@golchine_sher
مشتاق صمیمانهی دیدارِ شمایم
اما تو بفرما به چه تدبیر بیایم
هم سلسلهٔ مویِ تو بستهست به دستم
هم رشتهٔ گیسویِ تو پیچیده به پایم
آمیخته با آتش و بغض است گلویم
من گریهٔ شمعم که گرفتهست صدایم
گردِ من دلسوخته پروانه زیاد است
از این همه تنها تو دلت سوخت برایم
بگذار بگریم که بگریم که بگریم
ابریست که ابریست که ابریست هوایم
#هادی_محمد_حسنی
@golchine_sher
برای فتح تو ترفند من یقینی نیست
که ناشناختهتر از تو سرزمینی نیست
تو باردار هزار احتمال مجهولی
که در هوای تو امکان پیشبینی نیست
بیا به متن مضامین عشق برگردیم
مناسب من و تو حاشیهنشینی نیست
به گریه رفتم و گفتم که دوستت دارم
ولی به بدرقهی اشک آستینی نیست
تمام مردم دنیا به دین خود باشند
برای من که مقدستر از تو دینی نیست
#هادی_محمد_حسنی
@golchine_sher
اگر خاموش هم باشد، زبانی شعلهور دارد!
یکی پروانه را از شمع گریان برحذر دارد
فقط میخواست هم بالینِ عشقی آتشین باشد
نمیدانست در آغوشِ او خفتن خطر دارد
دلم چون موجِ ناآرام سر بر صخره میکوبد
خداوندا ! چه شوری باز این دریا به سر دارد
چقدر از لطفِ بیاندازه ساقی زمینگیرم
یکی باید مرا از گوشه میخانه بردارد...
کمی آیینه را هنگام بیتابی مدارا کن
که آهی مختصر بر روح عریانش اثر دارد
#هادی_محمد_حسنی
@golchine_sher
کسی خیره بر من در آیینههاست
برایم چقدر این نگاه آشناست
بگویم منم! اشتباهیست محض
بگویم تویی! باز حرفم خطاست
ندانستم آخر که بود و چه گفت
شبیه من است آنگه از من جداست
بگو کشتی غرقه در موجها!
در این ورطه تنها خدا ناخداست
منم شمعِ گریانِ آتشزبان
صدایی ندارم، سکوتم رساست
به من گفت در گریه گاهی بخند
عجیب است این هم از آن حرفهاست
#هادی_محمد_حسنی
@golchine_sher
اگرچه مرحمتش مرهم است و دلداریست
بگو طبیب نکوشد که زخم من کاریست
به یک نگاه سپردم دل و ندانستم
که شیوه تو و چشم تو مردم آزاریست
چگونه خانه و میخانه را تمیز دهم
منی که خونِ دلِ تاک در رگم جاریست
هزار یوسف مصری به سکهای بستان
بساطِ شهر پر از دلبرانِ بازاریست
برای ما که پر و بال خویش را چیدیم
رها شدن زِ قفس اولِ گرفتاریست
#هادی_محمد_حسنی
@golchine_sher
از معرفت فقط به قلم دست یافتیم
بسیار خواستیم و به کم دست یافتیم
با عشق لحظهلحظه دویدیم و عاقبت
با هم نفسنفس به عدم دست یافتیم
دنبال آفتاب که ذره ذره گفتهاند
دل را شکافتیم و به غم دست یافتیم
چون شمع در هوای تو آنقدر سوختیم
تا عاقبت به خاک قدم دست یافتیم
خاکستر مرا و تو را باد برد و بعد...
بعد از هزار سال به هم دست یافتیم
#هادی_محمد_حسنی
@golchine_sher
گاه در دست نوازشگر صاحب کرمت
گاه در قبضهی بیرحمی شمشیر غمت
بخدا دوست ندارم ز غمت شکوه کنم
چه کنم نیست سزاوار تحمل ستمت
سالها غم عوض شادیِ یکدم ستم است
خستهام خستهام از بیشوکمت بیشوکمت
روی آیینهی عمرم نکشیدی جز آه
بشکند بشکند ای بخت الهی قلمت
بر حذر باش و بر آیینه ی دل پا مگذار
آه اگر بشکند این شیشه به زیر قدمت
#هادی_محمد_حسنی
@golchine_sher
با هرچه سخت، سختم و با ساده، سادهام
من با صفات آینه همخانوادهام
غیرت نمیگذاشت کمر خم کنم ببخش
افتادهام به خاک، ولی ایستادهام
آیینه هیچوقت دروغی به من نگفت
من خویش را درست نشانش ندادهام
لب بر شراب میزنم، اما نه از هوس
محنت کشیدهام که پیِ جامِ بادهام
یک لحظه نیز تاب تحمل نداشتید
این داغ را که من به دل خود نهادهام
#هادی_محمد_حسنی
@golchine_sher
زخود بیخود شدن وقتی که بیاندازه میگردد ...
به زودی طعم مستی طعمهی خمیازه میگردد
دلم دشت شقایقهای دلخون است اما باز
نمیدانم چرا دنبال داغی تازه می گردد !
برای گردبادی مثل من حیران و سرگردان
فقط آوارگی، چون آشیان شیرازه میگردد
دل کمطاقتم همواره سر بر سینه میکوبد
در این زندان جاویدان پیِ دروازه میگردد
فقط آتش خودش از غربت هیزم خبر دارد
که من میسوزم اما او بلند آوازه می گردد
#هادی_محمد_حسنی
@golchine_sher