و قول می دهم این شعر آخری باشد
که رو به وسعت تنهاییام دری باشد
من از بلند ترین کوه غرب آمده ام
و دختری که در او حس برتری باشد ـ
نمی تواند از آن بانوان محترمی
که اسم کوچک شان را نمیبری باشد!
چگونه موقع رقصیدن تو کل نکشد؟
زنی که تشنهٔ این شور بندری باشد!
پس از وزیدن تو گیسوان سرکش من
چگونه گوش به فرمان روسری باشد؟!
تو شاهزاده من! تا کجا نظر داری
به هر ترنج که آبستن پری باشد؟
حسود نیستم اما تحملش سخت است
که دست های تو در دست دیگری باشد!
نترس دارم ازاین شهر می روم آقا
و قول می دهم این شعر آخری باشد...
#پانتهآ_صفائی
@golchine_sher
هر چقدر این روزها دستان من تنهاترند
چشمهایت شب به شب زیباتر و زیباترند
رازداریهای من بیهوده است، این چشمها
از تمام تابلوهای جهان گویاترند
این چه تقدیری است که عشقِ من و انکارِ تو
هر دو از افسانه ی آشیل نامیراترند؟
من پَر کاهی به دست باد پاییزم ولی
چشمهای روشنت از کهربا گیراترند
یک قدم بردار و از طوفان آذر پس بگیر
برگهایی را که از شلاّق بارانها ترند
باد میآید، درخت نارون خم میشود
شاخههای لُخت از دستانِ من تنهاترند
#پانتهآ_صفائی
@golchine_sher