eitaa logo
کانال گلچین تاپ ترینها
2هزار دنبال‌کننده
18.1هزار عکس
28.1هزار ویدیو
159 فایل
موضوع کانال: انگیزشی/داستان آموزنده/معلومات عمومی/تاریخی/ ایران شناسی/ روانشناسی/شعر/طنز/قوانین حقوقی/موسیقی/آشپزی/ خبرروز ای دی مدیر جهت انتقاد یا پیشنهاد @golchintap1
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تصاویر بسیار زیبای گردنه حیران باآهنگ فوق العاده زیبای تقدیم. ب وجود نازنین تون
💕اجازه دهید کلماتتان باعث قوت قلب دیگران شود الهام بخش آنان باشد و مسیرشان را روشن کند اجازه دهید اعمالتان زنجیرهای دیگران را باز کند اجازه دهید دست هایتان چشم بند را از دید دیگران کنار بزند اجازه دهید عشقتان یک نمونه ی درخشان برای دیگران باشد و در پایان اجازه دهید محبت شما نمایشی از محبت خدا باشد..
چه مشتاقم به لبهایت بگویی لحظه ای "جانم" که این ناز و ادایت را من از چشم تو میخوانم تو امواج خروشان از تلاتم های دریایی تو میگویی به لبخندت, چرا پس من پریشانم شکارم کن به آغوشت ,چو صیدی با کمند خود چنان پیله مرا در تار و پود خود بپیچانم نگاه بی بدیلت میدهد فرمان به دستانم که هر شعری نویسم را ز چشمان تو میدانم
هرچقدر بزرگتر میشی، دنبال چیزای متفاوت‌تری در آدما میگردی، مثل وفادار بودن و صداقت داشتن. اما بیشتر از همه دنبال کسی میگردی که وقتی از همه‌چی خسته‌ای کنارت بایسته و دستتو بگیره. دقیقا همون لحظه‌ای که امیدت رو از همه‌چیز از دست دادی بغلت کنه، و خیالت راحت باشه از اینکه هواتو داره.🫀✨
Fereydoun Asraei - Deltang (128).mp3
2.93M
امروز دوباره دیدمش... بعد از ۱۸ سال! تو تاکسی، روی صندلی جلو نشسته بودم. تو دنیای خودم بودم که یه صدای خیلی خیلی آشنا گفت: مستقیم... فکر کنم قلبم برای چند لحظه از حرکت وایساد! راننده چند متر جلوتر توقف کرد. در ماشین باز شد و صاحب اون صدای آشنا نشست تو ماشین. جرأت این‌که برگردم عقب و نگاهش کنم رو نداشتم. از آینه بغل ماشین نگاه کردم. خودش بود... خشکم زد. توی یه لحظه کوتاه تموم بدنم بی‌حس شد. داشت به بیرون نگاه میکرد. یک لحظه سرش رو چرخوند و نگاهمون توی آینه ماشین به هم برخورد کرد. به سرعت نگاهش رو ازم گرفت. نمیدونم اونم من رو شناخت یا نه... توی تموم مسیر از توی آینه ماشین داشتم نگاهش میکردم. مثل همون موقع‌ها بود. فقط چنتا خط روی پیشونیش اضافه شده بود... کاش هیچ وقت به مقصد نمی‌رسیدیم، همون‌طور که ۱۸ سال پیش نرسیدیم... اما رسیدیم! - آقا، ممنون. پیاده میشیم. ماشین متوقف شد. در ماشین باز شد. در حالی که داشت کرایه‌رو به راننده میداد اسمم رو صدا زد! تموم بدنم یخ کرد. برگشتم. می‌خواستم به اندازه ۱۸ سال دلتنگی، با تموم وجودم بگم "جانم"... اما پسربچه‌ای که از ماشین پیاده شده بود زودتر از من گفت: بله مامان؟! لرزش اشک توی چشمام باعث شد تصویر پسرک رو تار ببینم. نگاهش کردم و بهش لبخند زدم. اونم نگاهم کرد، اونم لبخند زد... 👤 علیرضا نژاد صالحی جدید فریدون آسرایی / دلتنگ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا