eitaa logo
کانال گلچین تاپ ترینها
2.3هزار دنبال‌کننده
20.5هزار عکس
35هزار ویدیو
185 فایل
موضوع کانال: انگیزشی/داستان آموزنده/معلومات عمومی/تاریخی/ ایران شناسی/ روانشناسی/شعر/طنز/قوانین حقوقی/موسیقی/آشپزی/ دارو گیاهی/پزشکی/خبرروز ای دی مدیر کانال @golchintap1 کانال دوم ،کانال زاپاس @golchinbehtarin
مشاهده در ایتا
دانلود
خوش برآمد آن گل صدبرگ من سبزتر شد سبزه زارم اندکی صبحدم آن صبح من زد یک نفس زان نفس من برقرارم اندکی ❣ .
گر صید خدا شوی ز غم رسته شوی ور در صفت خویش روی بسته شوی میدان که وجود تو حجاب ره تست با خود منشین که هر زمان خسته شوی
3.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هزاربار گر پیاده طواف کعبه کنی قبول حق نشود گر دلی بیازاری 🍃🌸🍃
3.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هزاربار گر پیاده طواف کعبه کنی قبول حق نشود گر دلی بیازاری 🍃🌸🍃
به جُز عشق به جُز عشق دِگَر کار نداریم دَرین خاک دَرین خاک دَرین مَزرعهٔ پاک به جُز مِـهْر به جُز عشق دِگَر تُخم نکاریم       روزگارتون پراز مهر و محبت💕 🙏🏼❤
امروز روز شادی و امسال سال گل نیکوست حال ما که نکو باد حال گل گل را مدد رسید ز گلزار روی دوست تا چشم ما نبیند دیگر زوال گل مستست چشم نرگس و خندان دهان باغ از کر و فر و رونق و لطف و کمال گل سوسن زبان گشاده و گفته به گوش سرو اسرار عشق بلبل و حسن خصال گل
3.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کوی نومیدی مرو، امیدهاست سوی تاریکی مرو خورشیدهاست حضرت سلام🙋‍♂ حال دلتون همی خوب🌷 عصرتون پراز انرژی مثبت خدا 🌷
🍂🌸🍃🌺🍂🌸 📝داستانی‌ زیبا و پندآموز از مولانا 🔸اندر حکایت شکر و ناشکریهای ما آدم ها ✍پیرمرد تهیدستی زندگی را در فقر و تنگدستی میگذراند. و به سختی برای زن و فرزاندانش قوت و غذایی ناچیز فراهم میساخت. از قضا یکروز که به آسیاب رفته بود دهقانی مقداری گندم در دامن لباسش ریخت. پیرمرد خوشحال شد و گوشه های دامن را گره زد و به سوی خانه دوید !!!! 🔸در همان حال با پرودرگار از مشکلات خود سخن می گفت، و برای گشایش آنها فرج می طلبید و تکرار میکرد. ای گشاینده گره های ناگشوده, عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای پیرمرد در همین حال بود که ناگهان گره ای از گره هایش باز شد. و تمامی گندمها به زمین ریخت. 🔹او به شدت ناراحت و غمگین شد و رو به خدا کرد و گفت : من تو را کی گفتم ای یار عزیز کاین گره بگشای و گندم را بریز؟؟ آن گره را چون نیارستی گشود این گره بگشودنت دیگر چه بود ؟؟ پیرمرد بسیار ناراحت نشست تا گندمها را از زمین جمع کند. 🔸ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی ظرفی از طلا ریخته اند. تو مبین اندر درختی یا به چاه تو مرا بین که منم مفتاح راه ‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎ ‌‌‌