خوش برآمد آن گل صدبرگ من
سبزتر شد سبزه زارم اندکی
صبحدم آن صبح من زد یک نفس
زان نفس من برقرارم اندکی
#مولانا❣
.
گر صید خدا شوی ز غم رسته شوی
ور در صفت خویش روی بسته شوی
میدان که وجود تو حجاب ره تست
با خود منشین که هر زمان خسته شوی
#مولانا
3.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هزاربار گر پیاده طواف کعبه کنی
قبول حق نشود
گر دلی بیازاری
#مولانا🍃🌸🍃
3.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هزاربار گر پیاده طواف کعبه کنی
قبول حق نشود
گر دلی بیازاری
#مولانا🍃🌸🍃
به جُز عشق
به جُز عشق
دِگَر کار نداریم
دَرین خاک
دَرین خاک
دَرین مَزرعهٔ پاک
به جُز مِـهْر
به جُز عشق
دِگَر تُخم نکاریم
#مولانا
روزگارتون پراز مهر و محبت💕
🙏🏼❤
امروز روز شادی و امسال سال گل
نیکوست حال ما که نکو باد حال گل
گل را مدد رسید ز گلزار روی دوست
تا چشم ما نبیند دیگر زوال گل
مستست چشم نرگس و خندان دهان باغ
از کر و فر و رونق و لطف و کمال گل
سوسن زبان گشاده و گفته به گوش سرو
اسرار عشق بلبل و حسن خصال گل
#مولانا
3.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کوی نومیدی مرو، امیدهاست
سوی تاریکی مرو خورشیدهاست
حضرت #مولانا
سلام🙋♂
حال دلتون همی خوب🌷
عصرتون پراز انرژی مثبت خدا 🌷
🍂🌸🍃🌺🍂🌸
📝داستانی زیبا و پندآموز از مولانا
🔸اندر حکایت شکر و ناشکریهای ما آدم ها
✍پیرمرد تهیدستی زندگی را در فقر و تنگدستی میگذراند. و به سختی برای زن و فرزاندانش قوت و غذایی ناچیز فراهم میساخت.
از قضا یکروز که به آسیاب رفته بود
دهقانی مقداری گندم در دامن لباسش ریخت.
پیرمرد خوشحال شد و گوشه های دامن را گره زد و به سوی خانه دوید !!!!
🔸در همان حال با پرودرگار از مشکلات خود سخن می گفت، و برای گشایش آنها فرج می طلبید و تکرار میکرد.
ای گشاینده گره های ناگشوده,
عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای
پیرمرد در همین حال بود که ناگهان گره ای از گره هایش باز شد.
و تمامی گندمها به زمین ریخت.
🔹او به شدت ناراحت و غمگین شد و رو به خدا کرد و گفت :
من تو را کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز؟؟
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود ؟؟
پیرمرد بسیار ناراحت نشست تا گندمها را از زمین جمع کند.
🔸ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی ظرفی از طلا ریخته اند.
#مولانا
تو مبین اندر درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاح راه