eitaa logo
کانال گلچین تاپ ترینها
1.9هزار دنبال‌کننده
18.1هزار عکس
27.6هزار ویدیو
154 فایل
موضوع کانال: انگیزشی/داستان آموزنده/معلومات عمومی/تاریخی/ ایران شناسی/ روانشناسی/شعر/طنز/قوانین حقوقی/موسیقی/آشپزی/ خبرروز ای دی مدیر کانال و گروه جهت انتقاد یا پیشنهاد @bondar1357 @golchintap1
مشاهده در ایتا
دانلود
🧕👳‍♂داستان افرینش حوا و نحوه خواستگاری کردن آنها... زراره، روایت کرده است که گفت: از امام صادق علیه السلام پرسیدند: نسل حضرت آدم چگونه آغاز شد؟ چرا که مردمانی داریم که می‌گویند: خداوند تعالی به آدم وحی نمود که دخترانش را با پسرانش تزویج نماید. لذا ریشه همه این خلایق از آن خواهران و برادران است. امام صادق علیه السلام فرمود: خداوند از آن چه اینان می‌گویند، والاتر است. آن کس که چنین می‌گوید بر این باور است که خداوند، برگزیدگان خلق، و دوستداران و انبیا و پیامبران و زنان و مردان مؤمن و مسلمانش را از حرام آفریده و توانایی آفرینش آنها را از حلال نداشته، حال آن که خداوند با آنان عهد و پیمانی پاک و مقدس بسته است. به خدا سوگند، خبردار شدم که بعضی از حیوانات، خواهر خود را نشناخته و وقتی با او آمیزش کرد و انزال نمود، به نظرش آشنا آمد و وقتی که فهمید او خواهرش است، عورت خود را بیرون آورد و آن را به دندان گرفت و کشید تا این که آن را قطع کرد، و سپس بر زمین افتاد و مرد. زراره گفت: سپس از او در باره آفرینش حواء پرسیدند و به او گفتند: مردمانی داریم که می‌گویند: خداوند تعالی، حواء را از دنده چپ آدم آفرید. فرمود: خداوند از آن چه که می‌گویند، بزرگتر و والاتر است و معنی آن چه که اینان می‌گویند این است که خداوند تعالی توانایی آفرینش همسر آدم از چیزی غیر از دنده او را نداشته است و این سخن، راه را برای زشت گویی زشت گویان باز نموده و می‌گویند: اگر حواء از دنده آدم آفریده شده، پس آدم با خودش ازدواج نموده است. اینها را چه می‌شود؟ خداوند بین ما و آنها حکم نماید. سپس فرمود: خداوند، وقتی حضرت آدم علیه السلام را از گل آفرید، به فرشتگان دستور سجده داد و آنها نیز در مقابل آدم سجده کردند. آن گاه خداوند، آدم علیه السلام را به خوابی سنگین فرو برد و سپس برایش مخلوقی آفرید و او را در سوراخ مفصل ران که بین دو سرینش بود، قرار داد و آن به این دلیل است که زن، تابع مرد باشد. سپس آن مخلوق، شروع به حرکت کرد و آدم متوجه حرکت او شد. و زمانی که آدم متوجه شد، به آن مخلوق ندا رسید که از او دور شو، و آن گاه که آدم به آن مخلوق نگریست، دید که آن، مخلوقی است زیبا، شبیه خودش، اما از جنس مؤنث. پس با او سخن گفت و او نیز با زبان خودش با او سخن گفت. آدم از او پرسید: تو کیستی؟ گفت: همان طور که می‌بینی من مخلوقی هستم آفریده پروردگار. انگاه آدم گفت: پروردگارا! این مخلوق زیبا که همجواری و نگریستن به او مرا آرامش می‌بخشد، کیست؟ خداوند فرمود: این کنیز من، حواء است. آیا دوست داری که با تو باشد و تو را آرامش بخشد و با تو به گفتگو بنشیند و از دستورات تو فرمانبرداری کند؟ گفت: آری پروردگارا، و به شکرانه این نعمت تا زنده هستم، تو را حمد و ثنا گویم. خداوند تعالی فرمود: پس او را از من خواستگاری کن؛ چرا که او کنیز من است و گاهی برای شهوت جنسی نیز مناسب است. آن گاه، خداوند، غریزه شهوت را در او نهاد و قبل از آن، شناخت کافی را به او داد. آدم گفت: پروردگارا! او را از تو خواستگاری می‌کنم، رضای تو برای آن در چیست؟ خداوند سبحان فرمود: رضای من در این است که آموزه های دینم را به او بیاموزی. آدم گفت: پروردگارا! اگر تو خواستار آن باشی، پذیرفتم. خداوند تعالی فرمود: اراده من چنین است و او را به همسری تو در آوردم، پس او را نزد خود بیاور و در آغوشش بگیر. آدم نیز گفت: بیا. اما حواء گفت: نه، تو نزد من بیا. آن گاه، خداوند سبحان به آدم وحی کرد تا به سوی حواء برخیزد. آدم نیز برخاست و اگر چنین نبود، این زنان بودند که به خواستگاری مردان می‌رفتند. این است داستان حواء صلوات الله علیها. 📚تفسیر آیات ۱_۱۰ سوره نساء ✍ @hekayate_quran
💠سوال جواب اعرابی از رسول خدا(ص) می خواهم داناترین مردم باشم. حضرت فرمود: از خدا بترس. می خواهم همیشه  دل من روشن باشد. حضرت فرمود: مرگ را فراموش نکن. می خواهم همیشه در رحمت حق باشم. حضرت فرمود: با خلق خدا نیکی کن. می خواهم از دشمن به من آفتی نرسد. حضرت فرمود: توکل به خدا کن. می خواهم در چشم مردم خوار نباشم. حضرت فرمود: پرهیز گار باش. می خواهم عمر من طولانی باشد. حضرت فرمود: صله رحم کن. می خواهم روزی من وسیع گردد. حضرت فرمود: همیشه با وضو باش. می خواهم به آتش دوزخ نسوزم. حضرت فرمود: چشم و زبان خود را ببند. می خواهم بدانم گناهان من به چه چیز ریخته می شود. حضرت فرمود: به تضرع و توبه. می خواهم سنگین ترین مردم باشم. حضرت فرمود: از کسی چیزی مخواه. می خواهم پرده ی عصمتم دریده نشود. حضرت فرمود: پرده عصمت دیگران را ندر. می خواهم که گورم تنگ نباشد. حضرت فرمود: مداومت کن به خواندن سوره ی تبارک. می خواهم مال من بسیار شود. حضرت فرمود: سوره مبارکه واقعه را هر شب بخوان. می خواهم فردای قیامت ایمن باشم. حضرت فرمود: میان شام و خفتن مشغول ذکر باش. می خواهم خدای تعالی را در نماز حاضر یابم. حضرت فرمود: در وقت وضو ساختن دقت کن. می خواهم در نامه ی عمل من گناه نباشد. حضرت فرمود: به پدر و مادر نیکی کن. می خواهم برای من عذاب قبر نباشد. حضرت فرمود: جامه خود را پاک نگهدار. می خواهم از خاصان درگاه خدا باشم. حضرت فرمود: شب و روز قرآن بخوان و در کارها راستی و درستی پیشه کن.  🌿بر محمد و آل محمد صلوات. @hekayate_quran
پیامبر (صلی الله علیه و آله)- یهودیان پیش زنی یهودی به نام عبده آمدند و گفتند: «می‌دانی که محمّد (صلی الله علیه و آله) پایه‌ی بنی‌اسرائیل را و آیین یهودی را ویران‌کرده است؟ اینک بزرگان یهود می‌خواهند با این زهر او را غافلگیر کنند و این زهر را فراهم آورده‌اند و برای تو جایزه‌ای قرار داده‌اند که گوشت این گوسفند را با آن زهرآلوده کنی و محمّد (صلی الله علیه و آله) را مسموم سازی». عبده آن گوسفند را زهرآلوده و سپس سرخ کرد و همه‌ی سران یهود را در خانه خود گرد آورد و خود به حضور پیامبر (صلی الله علیه و آله) آمد و گفت: «احترام مرا می‌دانی، سران یهود در خانه‌ی من آمده‌اند. تو و برخی از یارانت هم خانه‌ی مرا زینت دهید». رسول خدا (صلی الله علیه و آله) برخاست و درحالی‌که امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و ابودجانه و ابوایّوب و سهل‌بن‌حنیف و تنی چند از مهاجران همراهش بودند به خانه‌ی عبده آمد. همین‌که ایشان آمدند و آن زن یهودی گوسفند زهرآلوده را حاضر کرد، یهودیان جلو بینی‌های خود را با پارچه‌های پشمی بستند و به‌پا خاستند و بر عصاهای خود تکیه زدند. پیامبر (صلی الله علیه و آله) به آنان فرمود: «بنشینید». گفتند: «هرگاه پیامبری به دیدار ما می‌آید هیچ‌کس از ما نمی‌نشیند و خوش نمی‌داریم که نفس ما به او برسد که مبادا ناراحت شود». و یهودیان که خدایشان لعنت کند دروغ می‌گفتند و این کار را از بیم تأثیر سمّ و بخاری که از آن برمی‌خاست کرده بودند. همین‌که گوسفند زهرآلوده را به حضور پیامبر (صلی الله علیه و آله) نهادند، شانه و کتف آن گوسفند سخن گفت: «ای احمد (صلی الله علیه و آله) دست نگهدار و از من مخور که من زهرآلوده و مسمومم». پیامبر (صلی الله علیه و آله) عبده را خواست و به او فرمود: «چه چیز تو را وادار به این کار کرد»؟ گفت: «با خود گفتم اگر پیامبر (صلی الله علیه و آله) باشد زیانش نمی‌رساند و اگر جادوگر و دروغگو باشد قوم خود را از او خلاص می‌کنم». دراین‌هنگام جبریل (علیه السلام) فرود آمد و به پیامبر (صلی الله علیه و آله) گفت: «خداوند به تو سلام می‌رساند و می‌فرماید: «بگو به نام آن خدایی که همه‌ی مؤمنان نام او را می‌برند و به‌وسیله‌ی آن نام همه مؤمنان عزیز هستند و به نور آن خدایی که آسمان‌ها و زمین را روشن کرده و به قدرت او که هر گردنکش منحرفی و هر شیطان سرکشی در مقابل آن خاضع هستند. مرا از شرّ سم و سحر و نیرنگ‌ها حفظ کن و به نام خداوند اعلی و یگانه مالک جهان که غیر از او خدایی نیست از قرآن، آنچه شفا و رحمت برای مؤمنان است، نازل می‌کنیم، ولی ستمکاران را جز خسران [و زیان] نمی‌افزاید». پیامبر (صلی الله علیه و آله) این سخنان را گفت و به یاران خود هم فرمود تا آن را بخوانند. آنگاه به ایشان فرمود: «از این بخورید». و سپس دستور داد حجامت کنند. تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۸، ص۳۳۲ بحارالأنوار، ج۱۷، ص۳۹۵/ مستدرک الوسایل، ج۱۶، ص۳۰۶؛ «بتفاوت لفظی» @hekayate_quran
🗣صحبت شیطان با نوح نبی(ع) ✅حضرت نوح(ع) هنگامي که حيوانات را سوار کشتي مي کرد، همه سوار شدند ولي در ميان آنها الاغ سوار نشد. نوح(ع) ترسيد آن حيوان غرق گردد و نسل الاغ از ميان برچيده شود، چند بار او را براي سوار شدن تحريک کرد، ولي او سوار نشد. نوح(ع) خشمگين شد و در حال خشم خطاب به الاغ گفت: اي شيطان سوار شو. شيطان اين سخن را از نوح شنيد، دُم الاغ را گرفت و همراه الاغ وارد کشتي شد. در اينجا بود که نوح(ع) تصور کرد به شيطان اجازه نداده و او در کشتي نيست. هنگامي که کشتي بر فراز آب قرار گرفت و حرکت کرد، نوح(ع) ناگاه ديد شيطان در صدر کشتي نشسته است؛ با خشم به او گفت: چه کسي به تو اجازه ورود به کشتي را داد؟! شيطان گفت: تو اجازه دادي، آنجا که گفتي؛ اي شيطان سوار شو! و بعد گفت: «اي نوح! تو به گردن من حق و نعمتي داري، مي خواهم آن را جبران کنم! نوح(ع) فرمود: آن حق و نعمت چيست؟ - تو بر قوم خود نفرين کردي، همه آنها در يک ساعت غرق و هلاک شدند، اگر آنها اکنون زنده بودند مايه زحمت براي من مي شدند، زيرا حيران بودم که چگونه آنها را گمراه کنم، ولي اکنون راحت شدم. - هنگامي که نوح(ع) اين شماتت و نيش تلخ شيطان را شنيد، بسيار ناراحت شد و گريه کرد و گريه اش در اين مورد ادامه يافت... در اين موقع خداوند به نوح وحي کرد: سخن شيطان را گوش کن و بپذير. نوح گفت: اي شيطان! اينک بگو سخنت چيست؟ شيطان: اي نوح! تو را از سه خصلت نهي مي کنم: 1- هيچ گاه متکبر و خودخواه نباش؛ زيرا نخستين چيزي که موجب گناه و نافرماني خدا شد، تکبّر بود. آنجا که خداوند به من فرمان داد تا پدرت آدم(ع) را سجده کنم، ولي تکبر باعث شد او را سجده نکردم، اگر او را سجده مي کردم خداوند مرا از جهان ملکوتيان و فرشتگان بيرون نمي کرد. 2- از حرص بپرهيز؛ زيرا خداوند همه نعمت هاي بهشت را براي پدرت (آدم) مباح کرد و تنها از خوردن يک درخت، او را نهي نمود، ولي حرص آدم باعث شد تا از آن درخت بخورد و در نتيجه به فرمان خدا از بهشت اخراج شود. 3- با زن نامحرم خلوت نکن، که در چنين حالي من بسيار به تو نزديک هستم تا تو را وسوسه کرده و به عمل منافي عفت وادارت کنم. خداوند به نوح(ع) وحي کرد: اين سه سخن شيطان را بپذير. و در روايت ديگر آمده: شيطان به نوح(ع) گفت: از سه خصلت بپرهيز: تکبر، حرص و حسد؛ زيرا تکبر موجب بدبختي من گرديد و رانده درگاه حق شدم. و حرص، موجب بيرون راندن آدم(ع) از بهشت شد. و حسد موجب شد که قابيل، پسر آدم(ع) برادرش هابيل را کشت. نوح(ع) به ابليس گفت: به من خبر بده در چه وقت قدرت تو بر گمراه کردن انسان و تسلط تو بر او بيشتر از وقت هاي ديگر است؟ شيطان در پاسخ گفت: هنگام خشم و غضب انسانها
👹شيطان و حضرت سليمان(ع) 👤حضرت سليمان علي نبينا و آله و عليه السلام عرض کرد: خدايا! تو مرا بر جن و انس و وحوش و طيور و ملائکه و ديوها مسلط کردي، ولي يک خواهشي از تو دارم و آن اينکه اجازه دهي بر شيطان هم مسلط شوم و او را زنداني و حبس کنم و به غل و زنجير بکشم که اين قدر مردم را به گناه و معصيت نيندازد. خطاب رسيد: اي سليمان! مصلحت نيست. عرض کرد: خدايا! وجود اين ملعون براي چه خوب است؟! ندا آمد: اگر شيطان نباشد کارهاي مردم معوق و معطل مي ماند، عقب مي افتد، کار مردم پيش نمي رود... عرض کرد: خدايا! من ميل دارم اين ملعون را چند روزي حبس کنم. خطاب رسيد: حالا که اصرار داري؛ بسم الله، او را بگير. حضرت سليمان(ع) فرستاد او را آوردند، غل و زنجير کردند و به زندان انداختند. حضرت کارش زنبيل بافي بود، زنبيل درست مي کرد و مي برد بازار مي فروخت و از اين راه نان خود را در مي آورد. يک روز زنبيل درست کرد و به نوکرها داد که ببرند بازار بفروشند و قدري آرد جو با پولش بخرند تا نان بپزد و تناول کند. (در حالي که در خبر است که هر روز چهار هزار شتر و پنج هزار گاو و شش هزار گوسفند در آشپزخانه حضرتش طبخ مي شد، با وجود اين خودش زنبيل بافي مي کرد و نان مي خورد) حضرت سليمان(ع) فرستاد زنبيل را بردند بازار بفروشند، خدمت گزاران ديدند بازارها بسته، خبر آوردند آقا بازارها بسته است. حضرت فرمود: مگر چه شده؟! براي چه بسته است؟ گفتند: نمي دانيم، زنبيل ها ماند، و حضرت آن روز را با آب افطار کرد. روز بعد غلامان را فرستاد زنبيل ها را به بازار ببرند و بفروشند، باز خبر آوردند که بازارها بسته و مردم به قبرستانها رفته و مشغول گريه و زاري هستند و تهيه سفر آخرت را مي بينند. خدايا چه شده مردم چرا دل به کاسبي نمي دهند؟! خطاب رسيد: اي سليمان! تو دلال بازار را گرفتي و زندان کردي، نگفتم: مصلحت نيست شيطان را زنداني کني؟ حضرت سليمان دستور داد، شيطان را آزاد کردند، صبح که شد ديد مردم صبح زود به در مغازه هايشان رفته اند و مشغول کسب و کار شده اند. پس اگر شيطان نباشد امورات دنيا نظم نمي گيرد، قدرت پروردگار را مشاهده مي کني، از همين دشمن براي نظم امور استفاده کرده چنانچه شاعري مي گويد: اگر نيک و بدي ديدي مزن دم که هم ابليس مي بايد هم آدم  
🔴 رضایت مادر موجب دیدار امام زمان علیه السلام شد جناب شیخ محمد علی ترمذی در ابتدای جوانی با دو نفر از دوستان اهل علمشان قرار میگذارند که برای تحصیل علم به شهر دیگری روند، شیخ برای گرفتن اجازه نزد مادر میرود اما ایشان رضایت نمیدهند. شیخ از رفتن منصرف میشود ولی حسرت آموختن علم در قلبش باقی است تا اینکه روزی در قبرستان نشسته بود و به دوستانش فکر میکرد ... ناگاه پیرمردی نورانی نزدش می آید و میپرسد چرا ناراحتی؟ شیخ شرح حال خود را میگوید. پیرمرد میگوید: میخواهی من هر روز به تو درس دهم؟ شیخ استقبال میکند و دو سال از محضر ایشان استفاده میکند و متوجه میشود که این پیرمرد جناب خضر میباشد. روزی جناب خضر به شیخ میگوید: حالا که‌ رضایت مادر را بر میل خود ترجیح دادی تو را به جایی میبرم که برایت موجب سعادت است ... با هم حرکت میکنند و بعد از چند لحظه به مکانی سرسبز میرسند که تختی در کنار چشمه ای واقع بود و حضرت صاحب الامر بر آن نشسته بودند ... از شیخ محمد علی پرسیدند: چطور این مقام را بدست آوردی که حضرت خضر تو را درس داده و به زیارت آقا ولیعصر ارواحنافداه مشرف شدی؟ شیخ گفت: آنچه پیدا کردم در اثر دعای مادر و رضایت او بود. 📚 شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام ✍یکی از راههای نزدیک شدن به وجود مقدس امام زمان علیه السلام عمل کردن به این دستور الهی است یعنی: احسان به والدین
♨️ سه سفارش امام زمان برای گشایش رزق 🔸ملا محمد صادقی در نهایت سختی و پریشانی و بدحالی بود. به هیچ وجه برای او گشایش نمی‌شد تا آن که شبی در عالم خواب خدمت حضرت حجت (عجل الله فرجه) رسید و عرض حال خود گفت. 🔸 حضرت فرمودند: به نزد سید محمد سلطان آبادی برو و به دستورالعمل آن عمل کن. دستورالعمل سیدمحمد این بود: ✅ ۱- بعد از فجر صبح دست بر سینه گذارد و هفتاد مرتبه بگوید "یا فَتّاح" ✅۲- مواظبت کن به خواندن: «لاحَوْلَ وَلاقُوَّهَ اِلاّ بِاللهِ تَوَکَّلْتُ عَلَی الْحَیِّ الَّذی لایَمُوتُ وَ اَلْحَمْدُللِهِ الَّذی لَمْ یَتَّخِذْ صاحِبَهً وَ لا وَلَداً وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَریکٌ فِی الْمُلْکِ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ کَبِّرْهُ تَکْبیراً.» ✅ ۳- بعد از هر نماز صبح این دعا را بخواند:«بِسْمِ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اُفَوِّضُ اَمْری اِلَی اللهِ اِنَّ اللهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ قَوْقاهُ الله سَیِّآتِ ما مَکَرُوا...» این دعا در کتاب مفاتیح الجنان در بخش تعقیبات نماز آمده و از مضامین ساده و بسیار زیبایی برخوردار است. ✍استاد شجاعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📝داستان زندگی حضرت علی (ع) - داستان که نمیتوانید جلوی اشک هاتون بگیرید ‼️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎈 عنوان ویدیو : ماجرای شکافته شدن قبر حضرت یوسف (ع) و عجوزه بنی اسرائیل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جواب کسایی که میگن مرد چهارتا زن باید بگیره چیه ؟ چهارتا زن لازمه تا یه مرد تربیت کنن.. هم اقایون هم خانوما از این کلیپ نگذرن..
داستان نصوح، مردیکه کارگر حمام زنانه بود مردی که سالیان سال همه را فریب داده بود نصوح نام داشت. نصوح مردى بود شبیه زنها ،صدایش نازک بود صورتش مو نداشت و اندام زنانه داشت. او مرد شهوتران بود و  با سواستفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار مى کرد. هیچ کسى از وضع نصوح خبر نداشت، او از این راه هم امرارمعاش می کرد و . . . نصوح چندین بار به حکم وجدان از کارش توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست. او دلاک و کیسه کش حمام زنانه بود. آوازه تمیزکارى و زرنگى او به گوش همه رسیده و زنان و دختران و رجال دولت و اعیان و اشراف دوست داشتند که وى آنها را دلاکى کند. آوازه ی صفاکاری نصوح تا کاخ شاهی آن شهر رسیده بود و روزى در کاخ شاه صحبت از او به میان آمد. دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد. از قضا گوهر گرانبهاى دختر پادشاه در آن حمام مفقود گشت. از این حادثه دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه کارگران را تفتیش کنند تا شاید آن گوهر ارزنده پیدا شود. کارگران را یکى بعد از دیگرى مورد جستجو قراردادند تا اینکه نوبت به نصوح رسید، او از ترس رسوایى، حاضر نـشد که وى را تفتیش ‍ کنند، لذا به هر طرفى که مى رفتند تا دستگیرش کنند، او به طرف دیگر فرار مى کرد و این عمل او سوء ظن دزدى را در مورد او تقویت مى کرد و لذا مأمورین براى دستگیرى او بیشتر سعى مى کردند. نصوح هم تنها راه نجات را در این دید که خود را در میان خزینه حمام پنهان کند، ناچار به داخل خزینه رفته و همین که دید مأمورین براى گرفتن او به خزینه آمدند و دیگر کارش از کار گذشته و الان است که رسوا شود به خداى تعالى متوجه شد و از روى اخلاص توبه کرد در حالی که بدنش مثل بید می‌لرزید با تمام وجود و با دلی شکسته گفت: “خداوندا گرچه بارها توبه‌ام بشکستم، اما تو را به مقام ستاری ات این بار نیز فعل قبیحم بپوشان تا زین پس گرد هیچ گناهی نگردم”. نصوح این بار از ته دل توبه واقعی نمود. ناگهان از بیرون حمام آوازى بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد.محافظین از او دست برداشتند و نصوح خسته و نالان شکر خدا به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص ‍ شد و به خانه خود رفت.او عنایت پرودگار را مشاهده کرد. این بود که بر توبه اش ثابت قدم ماند و فوراً از آن کار کناره گرفت. چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد، ولی نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مالی نیستم و دیگر هم نرفت. هر مقدار مالى که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و چون زنان شهر از او دست بردار نبودند، دیگر نمى توانست در آن شهر بماند و از طرفى نمى توانست راز خودش را به کسى اظهار کند، ناچار از شهر خارج و در کوهى که در چند فرسنگی آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید. نصوح شبی در خواب دید که کسی به او می گوید:”ای نصوح! تو چگونه توبه کرده اى و حال آنکه گوشت و پوست تو از فعل حرام روئیده شده است؟ تو باید چنان توبه کنى که گوشتهاى حرام از بدنت بریزد.” همین که نصوح از خواب بیدار شد با خودش قرار گذاشت که سنگ هاى سنگین حمل کند تا گوشت هاى حرام تنش را آب کند. نصوح این برنامه را مرتب عمل مى کرد تا در یکى از روزها همانطورى که مشغول به کار بود، چشمش به میشى افتاد که در آن کوه چرا می کرد. از این امر به فکر فرو رفت که این میش از کجا آمده و از کیست؟ عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعاً از شبانى فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستى من از آن نگهدارى کنم تا صاحبش پیدا شود . لذا آن میش را گرفت و نگهدارى نمود. آن میش زاد ولد کرد و نصوح از شیر آن بهره مند مى شد تا سرانجام کاروانى که راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگى نزدیک به هلاکت بودند عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و او به جاى آب به آنها شیر مى داد که همگى سیر شده و راه شهر را از او پرسیدند. وى راهى نزدیک را به آنها نشان داده و آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانى کردند و او در آنجا قلعه اى بنا کرده و چاه آبى حفر نمود و کم کم در آنجا منازلى ساخته و شهرکى بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا آمده و در آن محل سکونت اختیار کردند، همگى به چشم بزرگى به او مى نگریستند. رفته رفته، آوازه خوبى و حسن تدبیر نصوح به گوش پادشاه آن عصر رسید که پدر همان دختر بود که جواهرش در حمام زنانه مفقود شده بود و باعث توبه نصوح شده بود. شاه از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده، دستور داد تا وى را از طرف او به دربار دعوت کنند. همین که دعوت شاه به نصوح رسید، نپذیرفت و گفت: “من کارى و نیازى به دربار شاه ندارم” و از رفتن نزد سلطان عذر خواست.
مامورین چون این سخن را به شاه رساندند شاه بسیار تعجب کرد و اظهار داشت حال که او نزد ما نمی آید ما مى رویم او را ببینیم. شاه همراه با درباریانش به سوى نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد، پس پادشاه در آنجا سکته کرد و نصوح چون خبردار شد که شاه براى ملاقات و دیدار او آمده بود، در مراسم تشییع او شرکت و آنجا ماند تا او را به خاک سپردند و چون پادشاه پسرى نداشت، ارکان دولت مصلحت دیدند که نصوح را به تخت سلطنت بنشانند. نصوح چون به پادشاهى رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترش داد و بعد با همان دختر پادشاه که ذکرش رفت، ازدواج کرد و چون شب زفاف و عروسى رسید، در بارگاهش ‍ نشسته بود که ناگهان شخصى بر او وارد شد و گفت “چند سال قبل، میش من گم شده بود و اکنون آن را نزد تو یافته ام، مالم را به من برگردان.” نصوح گفت : درست است و دستور داد تا میش را به او بدهند. آن شخص گفت که چون میش مرا نگهبانى کرده اى هرچه از منافع آن استفاده کرده اى، بر تو حلال ولى باید آنچه مانده با من نصف کنى. نصوح گفت: درست است و دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند. آن شخص گفت: بدان اى نصوح، نه من شبانم و نه آن میش است بلکه ما دو فرشته براى آزمایش تو آمده ایم. تمام این ملک و نعمت اجر توبه راستین و صادقانه ات بود که بر تو حلال و گوارا باد، و از نظر غایب شدند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
AUD-20220829-WA0016.mp3
5.93M
✨دعای عهد با مرور سریع✨ هر صبح فقط و فقط 6 دقیقه وقت بذار و باامام زمان (عج) عهد و پیمان ببند🌸 ⭐️از امام صادق (علیه‌السلام) روایت شده: هرکه چهل صبحگاه این عهد را بخواند، از یاوران قائم ما باشد و اگر پیش از ظهور آن حضرت از دنیا برود، خدا او را از قبر بیرون آورد که در خدمت آن حضرت باشد و حق‌تعالی بر هر کلمه هزار حسنه به او کرامت فرماید و هزار گناه از او محو سازد و آن عهد این است👆 اللهـم_عجل_لولیڪ_الفـرج
@zekrroozane ذڪـر روزانہ - دوشنبه‌زیارت‌امام‌حسن‌ۖحسینۖ .mp3
1.02M
زیارت حضرت امام حسن مجتبی (عليه‌السلام) و حضرت امام حسین علیه‌السلام(عليه‌السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 (ص) ♨️دنیای اسلام و محنت‌های بزرگ 👌 بسیار شنیدنی 🎙رهبر معظم انقلاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰روز دوشنبه روز زیارتی امام حسن علیه السلام امام حسین علیه السلام التماس دعا🤲 ༄ུ💐🌺💐༄ུ💐🌺💐༄ུ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🕊🌺الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌🤲 🌹🌹🌹
هفته وحدت مبارک میلاد پیامبر خاتم الانبیائ حضرت محمد صلی الله علیه و اله به شما و خانواده محترمتان تهنیت باد