من هرگز نمی گویم در هیچ لحظهای
از این سفر دشوار، گرفتار ناامیدی نباید شد.
من میگویم: به امید بازگردیم،
قبل از اینکه نا امیدی نابودمان کند!
#نادر_ابراهیمی
من هرگز نمی گویم در هیچ لحظهای
از این سفر دشوار، گرفتار ناامیدی نباید شد.
من میگویم: به امید بازگردیم،
قبل از اینکه نا امیدی نابودمان کند!
#نادر_ابراهیمی
هدایت شده از کانال گلچین تاپ ترینها
🔸ما برای یک زندگی گوسفندوار به این دنیا نیامدهایم!
روزی، در مجلس ختمی، مرد متین و موقری که در کنارم نشسته بود و قطره اشکی هم در چشم داشت، آهسته به من گفت: آیا آن مرحوم را از نزدیک میشناختید؟
گفتم: خیر قربان! خویشِ دور بنده بود و به اصرار خانواده آمدهام، تا متقابلا، در روز ختم من، خویشانِ ایشان، به اصرار خانواده بیایند.
حرفم را نشنید؛ چرا که میخواست حرفش را بزند.
پس گفت: بله ... خدا رحمتش کند! چه خوب آمد و چه خوب رفت. آزارش به یک مورچه هم نرسید. زخمی به هیچکس نزد. حرف تندی به هیچکس نگفت. اسباب رنجش خاطر هیچکس را فراهم نیاورد. هیچکس از او هیچ گله و شکایتی نداشت. دوست و دشمن از او راضی بودند و به او احترام میگذاشتند... حقیقتاً که چه خوب آمد و چه خوب رفت...
گفتم: این به راستی که بیشرمانه زیستن است و بیشرمانه مردن. با این صفاتِ خالی از صفت که جنابعالی برای ایشان برشمردید، نمیآمد و نمیرفت خیلی آسودهتر بود؛ چرا که هفتاد سال، به ناحق و به حرام، نان کسانی را خورد که به خاطر حقیقت میجنگند و زخم میزنند و زخم میخورند و درد میکشند و درد میآورند و میسوزانند و میسوزند و میرنجانند و رنج میکشند... و این بیچارهها که با دشمن، دشمنی میکنند و با دوست، دوستی، دائما گرسنهاند و تشنه؛ چرا که آب و نانشان را همین کسانی خوردهاند و میخورند که زندگی را "بی شرمانه مردن" تعریف میکنند.
آخر آدمی که در طول هفتاد سال عمر، آزارش به یک مدیر کل دزد خائن، به یک نخست وزیر آمریکایی منحرف، به یک شاه بدکار هرزه، به یک چاقوکش باج گیر محله هم نرسیده، چه جور جانوری ست؟!
آدمی که در طول هفتاد سال، یک ساواکی را از خود نرجانده و توی گوش یک خبرچین خودفروش نزده، با چنگ و دندان به جنگ یک رباخوار کلاه بردار نرفته، پسِ گردن یک گران فروش متقلب نزده، و تفی بزرگ به صورت یک سیاستمدار خودباختهی وابسته به اجنبی نینداخته، با کدام تعریف آدمیت و انسانیت تطبیق میکند و به چه درد این دنیا میخورد؟!
آقای محترم! ما نیامدهایم که بود و نبودمان هیچ تاثیری بر جامعه، بر تاریخ، بر زندگی و بر آینده نداشته باشد.
ما آمدهایم که با دشمنان #آزادی دشمنی کنیم و برنجانیمشان؛ و همدوش مردان با ایمان تفنگ برداریم و سنگر بسازیم؛ و همپای آدمهای عاشق، به خاطر اصالت و صداقت عشق بجنگیم.
ما باید وجودمان و نفس کشیدنمان، و راه رفتنمان و نگاه کردنمان و لبخند زدنمان هم مانند تیغ به چشم و گلوی بدکاران و ستمگران برود.
ما نیامدهایم فقط به خاطر آنکه همچون گوسفندی زندگی کرده باشیم که پس از مرگمان، گرگ و چوپان و سگ گله، هر سه ستایشمان کنند...
گمان میکنم که آن آقا خیلی وقت بود که از کنارم رفته بود، و شاید من هم، فقط در دل خویش سخن میگفتم تا مبادا یکی از خویشاوندان خوب را چنان برنجانم که در مجلس ختمم حضور به هم نرساند...
📚 #ابوالمشاغل
✍🏻 #نادر_ابراهیمی
دوست داشتن خوب است،،
عشق اما، عالی است.
دوست داشتن آرامش است،،
عشق غوغاست.
دوست داشتن دریاست
عشق، آتشفشانِ زندهی روح
بی عشق، جهان قبرستانیست
همهی قبرهایش خالیِ خالی؛
باغی، بوتههایش، درختهایش
همه خشکیده و پژمرده.
بی عشق، چشمه بی آب است
قلب، بدونِ راز...
#نادر_ابراهیمی
📝
تو را می خواهم ...!
برای
پنجاه سالگی !
شصت سالگی !
هفتاد سالگی ...!
تو را می خواهم ...!
برای خانهای که تنهاییم ...
تو را می خواهم برای چای عصرانه ...
تلفنهایی که میزنند و جواب نمیدهیم !
تو را می خواهم برای تنهایی ...!
تو را می خواهم وقتی باران است !
برای راهپیمایی آهستهی دوتایی !
نیمکت های سراسر پارک های شهر ...!
برای پنجرهی بسته ...!
و وقتی سرما بیداد می کند ...!
تو را می خواهم ...!
برای پرسه زدن های شب عيد ...!
نشان كردن يك جفت ماهی قرمز ...!
تو را می خواهم ...!
برای صبح ...
برای ظهر ...
برای شب ... برای همه ی عمر ...!
👤#نادر_ابراهيمی
💟 کانال هوای حوا @Havaye_Havva
📝
تو را می خواهم ...!
برای
پنجاه سالگی !
شصت سالگی !
هفتاد سالگی ...!
تو را می خواهم ...!
برای خانهای که تنهاییم ...
تو را می خواهم برای چای عصرانه ...
تلفنهایی که میزنند و جواب نمیدهیم !
تو را می خواهم برای تنهایی ...!
تو را می خواهم وقتی باران است !
برای راهپیمایی آهستهی دوتایی !
نیمکت های سراسر پارک های شهر ...!
برای پنجرهی بسته ...!
و وقتی سرما بیداد می کند ...!
تو را می خواهم ...!
برای پرسه زدن های شب عيد ...!
نشان كردن يك جفت ماهی قرمز ...!
تو را می خواهم ...!
برای صبح ...
برای ظهر ...
برای شب ... برای همه ی عمر ...!
👤#نادر_ابراهيمی
هدایت شده از کانال گلچین تاپ ترینها
🔸ما برای یک زندگی گوسفندوار به این دنیا نیامدهایم!
روزی، در مجلس ختمی، مرد متین و موقری که در کنارم نشسته بود و قطره اشکی هم در چشم داشت، آهسته به من گفت: آیا آن مرحوم را از نزدیک میشناختید؟
گفتم: خیر قربان! خویشِ دور بنده بود و به اصرار خانواده آمدهام، تا متقابلا، در روز ختم من، خویشانِ ایشان، به اصرار خانواده بیایند.
حرفم را نشنید؛ چرا که میخواست حرفش را بزند.
پس گفت: بله ... خدا رحمتش کند! چه خوب آمد و چه خوب رفت. آزارش به یک مورچه هم نرسید. زخمی به هیچکس نزد. حرف تندی به هیچکس نگفت. اسباب رنجش خاطر هیچکس را فراهم نیاورد. هیچکس از او هیچ گله و شکایتی نداشت. دوست و دشمن از او راضی بودند و به او احترام میگذاشتند... حقیقتاً که چه خوب آمد و چه خوب رفت...
گفتم: این به راستی که بیشرمانه زیستن است و بیشرمانه مردن. با این صفاتِ خالی از صفت که جنابعالی برای ایشان برشمردید، نمیآمد و نمیرفت خیلی آسودهتر بود؛ چرا که هفتاد سال، به ناحق و به حرام، نان کسانی را خورد که به خاطر حقیقت میجنگند و زخم میزنند و زخم میخورند و درد میکشند و درد میآورند و میسوزانند و میسوزند و میرنجانند و رنج میکشند... و این بیچارهها که با دشمن، دشمنی میکنند و با دوست، دوستی، دائما گرسنهاند و تشنه؛ چرا که آب و نانشان را همین کسانی خوردهاند و میخورند که زندگی را "بی شرمانه مردن" تعریف میکنند.
آخر آدمی که در طول هفتاد سال عمر، آزارش به یک مدیر کل دزد خائن، به یک نخست وزیر آمریکایی منحرف، به یک شاه بدکار هرزه، به یک چاقوکش باج گیر محله هم نرسیده، چه جور جانوری ست؟!
آدمی که در طول هفتاد سال، یک ساواکی را از خود نرجانده و توی گوش یک خبرچین خودفروش نزده، با چنگ و دندان به جنگ یک رباخوار کلاه بردار نرفته، پسِ گردن یک گران فروش متقلب نزده، و تفی بزرگ به صورت یک سیاستمدار خودباختهی وابسته به اجنبی نینداخته، با کدام تعریف آدمیت و انسانیت تطبیق میکند و به چه درد این دنیا میخورد؟!
آقای محترم! ما نیامدهایم که بود و نبودمان هیچ تاثیری بر جامعه، بر تاریخ، بر زندگی و بر آینده نداشته باشد.
ما آمدهایم که با دشمنان #آزادی دشمنی کنیم و برنجانیمشان؛ و همدوش مردان با ایمان تفنگ برداریم و سنگر بسازیم؛ و همپای آدمهای عاشق، به خاطر اصالت و صداقت عشق بجنگیم.
ما باید وجودمان و نفس کشیدنمان، و راه رفتنمان و نگاه کردنمان و لبخند زدنمان هم مانند تیغ به چشم و گلوی بدکاران و ستمگران برود.
ما نیامدهایم فقط به خاطر آنکه همچون گوسفندی زندگی کرده باشیم که پس از مرگمان، گرگ و چوپان و سگ گله، هر سه ستایشمان کنند...
گمان میکنم که آن آقا خیلی وقت بود که از کنارم رفته بود، و شاید من هم، فقط در دل خویش سخن میگفتم تا مبادا یکی از خویشاوندان خوب را چنان برنجانم که در مجلس ختمم حضور به هم نرساند...
📚 #ابوالمشاغل
✍🏻 #نادر_ابراهیمی