eitaa logo
کانال گلچین تاپ ترینها
2هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
29.7هزار ویدیو
164 فایل
موضوع کانال: انگیزشی/داستان آموزنده/معلومات عمومی/تاریخی/ ایران شناسی/ روانشناسی/شعر/طنز/قوانین حقوقی/موسیقی/آشپزی/ خبرروز ای دی مدیر جهت انتقاد یا پیشنهاد @golchintap1
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هشدار لطفا جدی بگیرید!!! این ویدئو بر اساس واقعیت ساخته شده است! ویدئو رو با دقت ببینید و برای آگاهی بیشتر هموطنان به دیگران نیز ارسال فرمائید...
می‌دونی چقدر مهمه یه‌نفر بهت بگه با تو هر جهنمی میشه بهشت؟ خوشا به حالت...
📝 یکی هست که به اندازه هزار نفر زندگی می کند، یکی که به اندازه هزار نفر بار از دوشت بر می دارد، به اندازه هزار نفر به درد دل هایت گوش می دهد، به اندازه هزار نفر در آغوش می کشدت. یکی که به اندازه هزار نفر اشک می ریزد، به اندازه هزار نفر غم به سینه دارد، به اندازه هزار نفر لبخند می زند، به اندازه هزار نفر می خندد، یک نفر که روزهای شادش به اندازه هزار نفر شاد است. این همان یک نفری است که جای هزار نفر را در دلت پر می کند. یک نفری که وقتی نیست دلت به اندازه هزار نفر برایش تنگ می شود. یک نفری که جای خالیش را هزار نفر هم پر نمی کنند. 👤 امیرعلی بنی اسدی
📝 این‌که میخواهم تعریف کنم یکی از سه خاطره‌ی عجیب زندگیم است. برای موقعی‌ست که وسایل یک مُرده‌ای را ریختم دور. داخلِ یک جعبه بود. انداختم توی سطل زباله‌ی مکانیزه‌ی جلوی پارک کاج. بعدش چند قدم دورتر ایستادم و یک نخ سیگار روشن کردم. همان‌موقع پسربچه‌ی زباله‌گردی سر رسید و اول از همه رفت سراغ جعبه‌‌ای که من انداخته بودم. اول صدفها را برداشت. نامه‌ها و یادداشتها را ریخت دور. گُل‌خشکی که لای دستمال‌ابریشمی بود را تکاند داخل آشغالها و دستمال را گذاشت جیب پیراهنش. نقاشیها، شیشه‌ی خالی عطر و قاب خالیِ ‌نوارکاست را هم انداخت کنار. یه کاکائو هم بود. خورد. همین... تمام یادگاریهای عزیزی که آن مرحوم سالها با دقت نگهشان داشته بود به همین راحتی و به همین سرعت از بین رفته بود... نمیدانم از اینجا به بعدش را چجوری بگویم که فکر نکنید دیوانه‌ شده‌ام. توضیحش سخت است، ولی حالم با دیدن این صحنه خوب شد. برای اولین‌بار عمیقاً حس کردم هیچ‌چیز مهم نیست. حسرتها تمام میشوند. روزی میرسد که تمام بارها از روی دوشمان برداشته میشوند. و رها میشویم... 👤حمید باقرلو
📝 دلم میخواد بهت بگم درست میشه رِئیس. اونا که رفتن برمیگردن؛ اونا که نرفتن دیگه هیچوقتی نمیرن. اونا که مریضن نمیمیرن و اونا که مریض نیستن دیگه هیچوقتی مریض نمیشن. دلم میخواد بت بگم هیچ پایانی وجود نداره دیگه. فردا که پاشیم آدما نه معنیِ کلمه ی مرگو میدونن و نه معنی کلمه ی جداییو. هرچیزی شروع میشه که تا بی نهایت ادامه پیدا کنه. درد نده بهمون. ادامه پیدا کنه. درد نده به دلمون. ادامه پیدا کنه. درد نده به تهِ استخونای انگشتامون. ادامه پیدا کنه. دلم میخواد بگم گریه چه از درد باشه، چه از دل، چه از هورمون؛ چه لمس شدنی باشه، چه پاره پوره شدنی، تموم میشه بلاخره. دلم میخواد بهت بگم گریه هاتو کن، فردا معجزه میشه. بعد عصای موساییمو درآرم و برات معجزه کنم. چون آدمی که عصای موسایی نداره نباید رفیق بشه، نباید عاشق بشه، نباید هیچی باشه. آدمی که انقدر ناتوانه، نباید هیچی باشه.
☕️ از محدودیت‌ها و شکست‌های زندگی‌ات نترس! مطمئن باش هر شکستی، مقدمه‌ی پیروزیِ تو، و هر محدودیتی، پُلی‌ برای ارتقای دنیای توست. ساموئل مورس، پیام بیماری همسرش را دریافت کرد؛ اما به قدری دیر که وقتی به بالین او رسید که از دنیا رفته بود. این نقاش و مخترع آمریکایی، از روند کُند انتقال پیام، به شدت خشمگین شده‌بود؛ او کمی بعد از این واقعه، تلگراف را اختراع کرد! جان کوم، نتوانست از آمریکا با پدرش در اوکراین تماس بگیرد چون استطاعت مالی آن را نداشت، همین محدودیت، نقطه‌ی عطفی در مسیر اهدافش شد. او بعدها واتس اپ را تاسیس کرد. نیک وودمن، به موج‌سواری رفت و دوست داشت از خودش حین موج سواری عکس بگیرد، اما امکان آن نبود. او بعدتر، شرکتی با نام گوپرو بنیان‌گذاری کرد؛ با هدف تولید دوربین‌های ورزشی با کیفیت بالا. اینگوارد کمپارد کسی بود که در کودکی‌اش و در جنوب شهر سوئد، کبریت‌های دانه‌ای می‌فروخت، بزرگتر که شد؛ یک روز هنگام جابجایی وسایلش، نتوانست یک میز را در ماشین خود قرار دهد و ناچار شد پایه ‌های آن را بیرون بیاورد. او بعدترها بنیان‌گذار شرکت ای‌کیا، یکی از شرکت‌های پیشتاز در تولید لوازم خانه و مبلمان و محصولات آماده‌ی مونتاژ شد. معمولا بزرگترین پیشرفت‌ها، از عمق شکست و محدودیت‌ها، سرچشمه می‌گیرند، پس، از محدودیت‌هایت نترس، از آن‌ها انگیزه بگیر.و در مقابل شکست‌هایت تسلیم نشو، آن‌ها را زیر پایت قرار بده و از آن‌ها سکویی برای اوج گرفتنت بساز. آدم‌های موفق، کسانی‌اند که هم شکست را تجربه کرده‌اند، هم محدودیت را، درست شبیه سایر آدم‌ها؛ با این تفاوت که آن‌ها در نهایتِ خستگی‌شان هم ادامه داده‌اند ...
📚 راننده تاكسی گفت: هر روز از ساعت پنج و نيم صبح ميام مي‌شينم پشت فرمون تا يك ظهر ساعت يك ناهار ميخورم و تا سه و نيم ميخوابم، بعد دوباره ميشينم پشت فرمون تا نه و نيم شب، نه و نيم تازه شام ميخورم، ده و نيم هم ميخوابم گفتم: خيلی كار ميكنيد، معلومه خرج بچه‌ها خيلي زياده. راننده گفت: بچه ندارم، يعنی يكی دارم كه نيست، خارجه .گفتم: عيال نميگن اينقدر كار نكنيد. راننده گفت: "تنهام" پرسيدم: پس چرا اينقدر كار مي‌كنيد؟ راننده گفت: «تنهایی حوصله‌ام سر ميره، بهترين كار همينه. از اين ور به اون ور، از اون ور به اين ور، موقع موشكباران پشت فرمون بودم، موقع آزادی خرمشهر پشت فرمون بودم، تونل حكيم را كه زدن پشت فرمون بودم، پل صدر را كه ميساختن پشت فرمون بودم، پلاسكو كه آتش گرفت پشت فرمون بودم، سانچی كه آتش گرفت پشت فرمون بودم، اين هواپيما كه سقوط كرد پشت فرمون بودم، پشت اين فرمون چه چيزها كه نديدم، پشت اين فرمون چقدر گريه كردم. گفتم: منم بعضي شب‌ها يه گوشه تنها مي‌شينم گريه مي‌كنم. راننده نگاهم كرد و گفت: «شب‌ها كه من هر شب گريه مي‌كنم... شب‌ها براي خودم گريه مي‌كنم. پرسيدم: تنهایی اذيت‌تون مي‌كنه؟ مرد گفت: زندگي همينه ديگه. گفتم: پس چرا گريه ميكنيد؟ راننده گفت: "گريه ميكنم كه سبك بشم، فرداش بتونم بشينم پشت فرمون." از ✍🏻 مجموعه تاکسی