eitaa logo
کانال گلچین تاپ ترینها
2هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
29.3هزار ویدیو
163 فایل
موضوع کانال: انگیزشی/داستان آموزنده/معلومات عمومی/تاریخی/ ایران شناسی/ روانشناسی/شعر/طنز/قوانین حقوقی/موسیقی/آشپزی/ خبرروز ای دی مدیر جهت انتقاد یا پیشنهاد @golchintap1
مشاهده در ایتا
دانلود
چه مشتاقم به لبهایت بگویی لحظه ای "جانم" که این ناز و ادایت را من از چشم تو میخوانم تو امواج خروشان از تلاتم های دریایی تو میگویی به لبخندت, چرا پس من پریشانم شکارم کن به آغوشت ,چو صیدی با کمند خود چنان پیله مرا در تار و پود خود بپیچانم نگاه بی بدیلت میدهد فرمان به دستانم که هر شعری نویسم را ز چشمان تو میدانم
جهان با سرعت دو میلیون مایل در ساعت توی فضا می چرخد، ما مثل لنگه جوراب های گمشده روی آن بپر بپر می کنیم .قلبمان مثل حبابی صابونی است. همان لحظه که آرام می‌گیریم، هوس می‌کند عاشق بشود، صدمه ببیند و بشکند. آن هم در کمتر از یک چشم به هم زدن. چیزی تحت کنترلمان نیست. برای همین تظاهر می‌کنیم که مثلاً داریم از پس همه چی، زن، زندگی و بچه برمی‌آییم. تظاهر می‌کنیم که معمولی هستیم. حساب و کتاب سرمان می‌شود. 📚مردم مشوش 👤فردریک بکمن
بخشیدن هدیه ای است که تو به خودت میدهی به خاطربسپارکه آدم های ضعیف هرگز نمی توانند ببخشند بخشیدن خصلت آدم های قوی است بخشیدن یک اتفاق لحظه ای هم نیست فقط قدرتمندها می بخشند 💞
دڪتر انوشہ خیلے قشنگ میگہ ڪہ : «وقتے هر ڪارے میڪنے بهش بفهمونے ڪہ چقدر برات مهمہ و نمیفهمہ دیگہ بحث نفهمیدن نیست، بحثِ نخواستنه!» پس احتیاجے نیست بیخود براے ڪسے ڪہ نمیخواد بفهمہ توضیح بدے براش چیڪار ڪردے، گذر زمان بهش میفهمونه.... ‌ ‌ ‌
اگر در بازی شطرنج یک مهره ی مؤنث (زن) وجود داشت ، بدون شک پادشاه از عشق جان می باخت! کسی نمی داند چرا در شطرنج ملکه ای نیست و فقط یک شاه دارد؟! شاید برای این که " زن" شایسته نیست بازیچه قرار گیرد...! ‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌ ‌ ‌ ‌
حاکمی در قصر نشسته بود که از بیرون قصر صدای سیب فروش را شنید که فریاد میزد : “سیب بخرید! سیب !!!” حاکم بیرون را نگاه کرد و دید که مرد دهاتی، حاصلات باغش را بار الاغی نموده و روانه‌ای بازار است.حاکم میل و هوس سیب کرد و به وزیر دربارش گفت: ۵ سکه طلا از خزانه بردار و برایم سیب بیار! - وزیر ۵ سکه را از خزانه برداشت و به دستیارش گفت: -این ۴ سکه طلا را بگیر و سیب بیار! دستیار وزیر فرمانده قصر صدا زد و گفت: -این ۳ سکه طلا را بگیر و سیب بیار! فرمانده قصر افسر دروازه قصر را صدا زد و گفت: -این ۲ سکه طلا را بگیر و سیب بیار! افسر عسگر را صدا کرد و گفت: این ۱ سکه طلا را بگیر و سیب بیار! عسگر دنبال مرد دست فروش رفته و از یخنش گرفته گفت: های مرد دهاتی! چرا اینقدر سر صدا میکنی؟ خبر نداری که اینجا قصر حاکم است و با صدای دلخراش ات خواب جناب عالی را اشفته کرده ای.اکنون به من دستور داه تا تو را زندانی کنم. مردم باغدار به پاهای عسکر قصر افتاد و گفت: اشتباه کردم قربان! این بار الاغ حاصل‌ یک سال زحمت من است، این را بگیرید، ولی از خیر زندانی کردن من بگذرید! عسکر نصف بار سیب را برای خودش گرفت و نصف ديگر را برای افسر برده و گفت: -این هم این سیب ها با ۱ سکه طلا. افسر نیمی از ان سیب‌ها را به فرمانده قصر داده، گفت: این سیب ها به قیمت ۲ سکه طلا! فرمانده نیمی از سیب‌ها را برای خود برداشت و نیمی به دستیار وزیر داد و گفت: -این سیب ها به قیمت ۳ سکه طلا! دستیار وزیر، نیمی از سیب ها را برداشت و نزد وزیر رفته و گفت: -این سیب ها به قیمت ۴ سکه طلا! وزیر نیمی از سیب ها را برای خود برداشت و بدین ترتیب تنها پنج عدد سیب ماند و نزد حاکم رفت و گفت: - این هم ۵ عدد سیب به ارزش ۵ سکه طلا! حاکم پیش خود فکر کرده و پنداشت که مردم واقعا در قلمرو تحت حاکمیت او پولدار و مرفعه هستند. که کشاورزش پنج عدد سیب را به پنج سکه طلا می فروشد هر سیب یک سکه طلا و مردم هم یک عدد سیب را به یک سکه طلا میخرد! یعنی ثروتمندند پس بهتر است ماليات را افزايش دهم و خزانه قصر پرتر بسازم. در نتيجه مردم فقیر تر شدند و شریکان حلقه فساد قصر سرمایه دار تر
عشق یعنی : من انتخاب می کنم چه کسی ویرانم کند ...♡