هدایت شده از استاد محمد شجاعی
#گپ_روز
#موضوع_روز : خدایی که نمیتوان دید را چگونه میتوان باور کرد؟
✍️ از پلههای دفترمان رفتم بالا...
از هر طبقه که میگذشتم، حس میکردم یک عبور قبلتر از خودم از اینجا رد شده، که دستی کشیده روی همه چیز و مرتبشان کرده و شاید با مهر برای آمدن ما آمادهشان کرده بود.
• وارد اتاق خودم شدم، پرده کنار زده شده بود، پنجره اتاق باز بود، و نسیم خنکی میآمد، بالکن آبپاشی شده بود و بوی نم خاک گلدانها هنوز در اتاق پیچیده بود.
و من حضور مدیرمان را که زودتر از همه آمده بود و دستی به اتاقها کشیده بود و بخشی از عشقش را آنجا جا گذاشته بود، دیدم، همان چیزی که حتی قبل از ورود به اتاق هم حس کرده بودم.
• نشستم پشت میزم ....
و چشمم افتاد به گلهای تازه و نمدار روی بالکن!
آاااخ.... «عادت» پرده ضخیمی کشیده روی چشمهای ما !
چرا ما آن ذات عاشقی را که هر صبح دنیا را آماده میکند برای بیدار شدنِ دوبارهمان و بینهایت عشقش را جا میکند در هر طلوع، تا دوباره ماجرای تکاملمان را با قدرت ادامه دهیم، نمیبینیم!
※ خجالت تنها کلمهایست که حال مرا شرح میدهد!
از خدا خجالت کشیدم که اینهمه سال عمر کردم و هر صبح دستانی را که دنیا را مرتب کرده بود تا من به باشگاه تکاملم برگردم و تمارین قدرتگیریام را شروع کنم ؛ ندیدم!
• خجالت گاهی چقدر عمیق میشود که قابل نوشتن نیست!
@ostad_shojae | montazer.ir
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
#گپ_روز
#موضوع_روز : توکل و اعتماد به خدا با ذکر لا حول و لا قوه الا بالله
✍️ توحید را باید از کودکان آموخت!
آنقدر حول ریسمانی بنام « مادر » موحّدند، که اگر در کنارش باشند و هیچ مخلوق دیگری نباشد، تنهایی اسیرشان نمیکند!
مینشینند گوشهای از خانه، همانجا که امتداد نگاهشان، به سایهی مستحکم مادر گره میخورد، و فقط همینجاست که دیگر برای اجرای بزرگترین نقشههای دنیایشان، آمادهاند!
هرجا گرهای به کارشان میاُفتد، نه میترسند و نه جا میزنند؛
رو میکنند به مادر ... و با نگاه عجزآلودی، باقیِ کار را ، با یقین بدو میسپارند.
یقین به اینکه؛ مادر هست و من برای ادامهی راه، تنها نیستم.
√ ماجرای همین کودک و مادر است؛ ماجرای ما و خدا !
عَبْدی که آموخته، فقط همان گوشه ای از دنیا را برای بازی انتخاب کند؛ که امتداد نگاهش، سایهی مستحکم خدا را ببیند، هرگز در هیاهوی بازیهای دنیا گم نخواهد شد.
دورترها، خطرناکند!
و او تا دایرهای میتواند، به دنیا مشغول شود؛ که چشمانش از دیدنِ حضور دائمی خدا، عاجز نشوند!
آنوقت زیر سلطنتِ نگاه چنین خدایی، نه هرگز هراسی به دلش میاُفتد و نه از گشودنِ گرههای مداومی که به کارش میاُفتند ناتوان میشود!
هرجا به بنبستی رسید، چشمانش میدود دنبال سایهی مستدامِ خدا که بر وجودش حاکمیت میکند و با نگاهی عجزآلود که بوی یقین میدهد، باقیِ کار را به خدایی میسپارد که آسان کنندهی امور است!
نه ترسی او را میدَرَد، و نه تنهایی احاطهاش میکند!
دارایی او خدای بالا بلندی است که در انتهای هر راه بندانی برای گشودن جادهای نو، ایستاده به شرط آنکه آنقدر دور نشده باشد که دیگر نبیندش.
@ostad_shojae | montazer.ir