🍂🍃🌸🍂🍃🌸
🍂🍃🌸🍂🍃🌸
🍂🌸🍂
✨﷽✨
💠✨ #یڪ_داستان
✍🏻 زن زیبا رویی با مرد کریه المنظری ازدواج کرد. حضرت صالح نبی این دو را دید در حیرت ماند. که چگونه چنین زنی زیبا با چنین مردی نازیبا سر در یک بستر می گذارند. فرشته وحی آمد و گفت : ای نبی خدا ، این زن و شوهر در بهشت جای دارند. زن به این علت که از ترس خدا ،به چهره زشت شوهرش صبر کرده و دل در دیگری هرگز نمی بندد. ومرد به این علت که چون زن ماهرخی نصیبش شده ، شب و روز خدا را سر در سجده نهاده و شاکر است.
@gole_zahraa 👈
🌸
🍂🌸🍂
🍃🍂🌸🍃🍂🌸
🍃🍂🌸🍃🍂🌸
✨
#یڪ_داستان
✍ مردی خانه بزرگی خرید. مدتی نگذشت خانه اش آتش گرفت و سوخت. رفت و خانه دیگری با قرض و زحمت خرید. بعد از مدتی سیلی در شهر برخاست و تمام سیلاب شهر به خانه او ریخت و خانهاش فرو ریخت. شیخ را ترس برداشت و سراغ عارف شهر رفت و راز این همه بدبیاری و مصیبت را سوال کرد.
ابو سعید ابوالخیر گفت: خودت میدانی که اگر این همه مصیبت را آزمایش الهی بدانیم، از توان تو خارج است و در ثانی آزمایش مخصوص بندگان نیک اوست. شیخ گفت: تمام این بلاها به خاطر یک لحظه آرزوی بدی است که از دلت گذشت و خوشحالی ثانیهای که بر تو وارد شده است.
شیخ گفت: روزی خانه مادرت بودی، از دلت گذشت که، خدایا مادرم پیر شده است و عمر خود را کرده است، کاش میمرد و من مال پدرم را زودتر تصاحب میکردم. زمانی هم که مادرت از دنیا رفت، برای لحظهای شاد شدی که میتوانستی، خانه پدریات را بفروشی و خانه بزرگتری بخری. تمام این بلاها به خاطر این افکار توست.
💫 مرد گریست و سر در سجده گذاشت و گفت: خدایا من فقط فکر عاق شدن کردم، با من چنین کردی اگر عاق میشدم چه میکردی؟؟!! سر بر سجده گذاشت و توبه کرد.