eitaa logo
گل بی نشان
49 دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
3.5هزار ویدیو
332 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
موسسه بین‌المللی ائمة الهدی(ع) برگزار می کند: تربیت مربی 🌹 🖥 بصورت و 👨🏻‍💻ارائه دوره توسط اساتید دانشگاه جامع امام حسین (ع) 🏆 ارائه +حکم مربی‌گری 🖥 عضویت در بیانیه (ملی- استانی) اطلاعات بیشتر: 🆔@secondstep_course لینک ثبت نام: https://aematolhoda.com/3b/ ‌‌➕ به بپیوندید👇 🆔 http://eitaa.com/analysts 👇 @salehin_v 🌺🍃 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پسرش، همه‌ی زندگی‌اش بود و اینگونه شد که «زن» «زندگی»اش را داد؛ تا ما «آزادی» داشته باشیم... 👌مروج حیا باشیم نه مروج بی حیایی ✅گامی در جهت امر به معروف و نهی از منکر برداریم. 💝با فوروارد این پست به دیگران در ترویج امر به معروف و نهی از منکر سهیم باشیم. •┈┈••✾❀🌹🍃🌼✿❁•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖♥️ 6⃣1⃣قسمت شانزدهم🌷 🌺لیلا موقع رفتن باز ازم خواست داداشش رو حلال کنم. با این حرفش خجالت زده شدم، سید کاری نکرده بود که من ببخشمش! فقط واقعیت رو برام روشن کرد مقصر خودم بودم که رؤیا پردازی کردم. 🍀_از وقتی این سفرش به مشکل خورده خیلی نا امید و سرخورده شده. چند روزیه ازش خبری نداریم قم هم برنگشته همه نگرانشیم... 🌹دلبسته کسی شده بودم که خاص و عجیب بود نمیتونستم درکش کنم چطوری می تونست از عزیزانش دل بکنه و راهی سفری بشه که معلوم نبود بازگشتی داره یا نه. الانم خدا می دونست کجا رفته فقط تنها دعام این بود صحیح و سلامت باشه تصور اینکه براش اتفاقی افتاده باشه دیوونه ام می کرد... 🌻روسریمو با سنجاق خوشگل لبنانی بستم گل سنجاق از دور خودنمایی می کرد چادرمو سرم کردم تو آینه به خودم لبخندی زدم و از اتاق بیرون اومدم. بابام با لپ تابش سرگرم بود مامانم هم طبق معمول با تلفن حرف میزد انگار نه انگار قرار بود بریم خونه عمو بهرام. 🍃تک سرفه ای کردم نگاهشون سمتم چرخید. از بی تفاوتیشون لجم گرفت گفتم: _ اینطوری نمی تونید نظرمو عوض کنید فقط دلم رو می شکنید. حالا که من زود آماده شدم شما بی خیال نشستید؟!. 🌾مامان تلفن رو قطع کرد و با لحن سردی گفت: _غروبی رفتیم سر زدیم، یه بهونه ای هم برای امشب آوردم!. جلوتر رفتم اصلا نگام نمی کرد. _بهونتون منم؟! مگه کار خلافی کردم. ❄_شاهکارت که یکی دو تا نیست. اولش چادری میشی بعد میگی می خوام برم راهیان نور! لابد فردا هم می خوای خانم جلسه بشی. تا وقتی که ظاهرت این شکلی باشه من باهات جایی نمیام!... 🍂به بابام نگاهی انداختم چقدر سرد و بی تفاوت شده بودند انگار که تو این خونه غریبه ام... دیگه مثل قبل نازم خریدار نداشت تحمل این فضا برام سخت بود. 🌿بی هدف تو خیابون قدم میزدم بعدِ سید حالا نوبت خانوادم بود که طردم کنند. بیشتر دوستام رو هم بخاطر این پوشش از دست دادم. تنها دلخوشیم به همین سفر بود شاید با کمک شهدا زندگیم به روال عادی برمی گشت. ✍🏻نویسنده: عذرا خوئینی 📝ادامه دارد... •┈┈••✾❀🌹🍃🌼✿❁••┈┈
❤️🍃❤️ ✅ زوج خوشبخت، زوجی است که لحظه نیاز، همسرش کنار او باشد و در صورت امکان از مسئولیت‌های دیگر هم به نفع همسرش دست بکشد تا اینگونه توجه و انعطاف عاطفی خود را نسبت به همسرش نشان دهد. به طور مثال؛ خانمی به همسرش می‌گوید: "من فردا وقت دکتر دارم. می‌توانی با من بیایی؟" و در مقابل پاسخ می‌شنود: "من فردا هزار کار بر سرم ریخته، خودت یک ماشین بگیر و برو...!" دقت کنید این خانم دنبال حمایت عاطفی همسرش است. در صورتی که همسرش با سردی، او را به یک ماشین حواله می‌دهد. اگر بپذیریم که همسر این خانم در آن موقعیت گرفتاری کاری داشته باشد، اما می‌تواند با جملاتی گرم و عاطفی، حس همراهی را در ذهن همسرش بیدار کند.
💑 تمرینی برای آمادگی پیش از ازدواج 🔸شما قبل از اینکه وارد رابطه جدی و ازدواج بشید می‌تونید در دوران نامزدی و آشنایی خانواده چند راهکار رو روی فرد مورد نظر امتحان کنید و به یک جمع‌بندی درست برسید. 🤔 شما می‌تونید یک برگه‌ بردارید و چند ستون بکشید: 1⃣ ستون اول: سعی کنید تمام ویژگی‌هایی که از همسر آینده‌تون می‌خواید دارا باشه رو بنویسید. 2⃣ در ستون بعدی می‌تونید ویژگی‌هایی که همسرتون نباید داشته باشه رو بنویسید. 3⃣ در این ستون هم ویژگی‌هایی که قطعی واستون مهم نیستند ولی ترجیح می‌دید باشه رو بنویسید. 💕 بعد از این مرحله شما با توجه به کلیتی که به دست آوردید و با برخوردهایی که انجام دادید شروع به ارزیابی فرد مورد نظرتون می‌کنید‌.‌ 💕 شما در این مرحله حتی می‌تونید با خود شخص هم بعضی از موضوعات رو در میان بذارید تا ببینید چقدر خواسته و توقع شما واسش مهمه. 💕 البته که برای نتیجه‌گیری دقیق‌تر و طرح درست خواسته‌ها صحبت با یک مشاور خیلی می‌تونه تاثیرگذار باشه.
📖♥️ 7⃣1⃣قسمت هفدهم🌷 🌺قبل سفر فکر همه چیز رو کرده بودم  از خوراکی گرفته تا چند دست لباس همه رو تو ساک جمع کردم باتری اضافی هم برای گوشیم برداشتم چون مسیر طولانی بود باید خودم رو سرگرم می کردم. هیچ ذهنیتی از این سفر نداشتم فقط می دونستم پر از فضای معنویه که من خیلی احتیاج داشتم. 🌷بیشتر بچه ها از پایگاه خودمون بودند خوشبختانه خانم عباسی هم با ما همسفر شد. 🌿موقع اومدن نتونستم با مامان و بابام خداحافظی کنم چون زودتر از من رفته بودند. شاید فکر می کردند اینطوری بهتر تنبیه میشم! با اینکه از بی محلی و لحن سردشون خیلی ناراحت می شدم اما این دلیلی نمی شد از اعتقادم و قولی که به خدا داده بودم برگردم تنبیه از این بدتر هم نمی تونست نظرم رو عوض کنه. 🌾بعد 18 ساعت تو مسیر بودن بلاخره به منطقه ای برای اسکان رسیدیم البته بین مسیر توقف داشتیم ولی کوتاه بود. از خستگی زیاد خیلی زود خوابم برد نزدیکای صبح برای اذان بیدار شدم نماز جماعت رو که خوندیم به سمت مناطق عملیاتی رفتیم خانم عباسی از زندگینامه  شهید آوینی برامون گفت چیزهایی که برای اولین بار می شنیدم. 🌷هنوز تو بهت بودم با هر قدمی که برمیداشتم حس و حال عجیبی پیدا می کردم به قول خانم عباسی شهدا یه روزی از همین جا عبور کردند باید بدونیم جا پای چه کسانی میذاریم. 🌸بعضی ها پابرهنه راه می رفتند و تو حال و هوای خودشون بودند. راوی خیلی قشنگ از شهدا یاد می کرد صدای گریه ها بلند شده بود روایتی از جنگ می گفت که دل ادم به درد می اومد زمانی که خانواده ام تو بهترین شرایط درس می خوندند و زندگی می کردند یه عده برای همین ارامش جونشون رو کف دستشون میذاشتند و مردونه می جنگیدند. 🍂همه جا تا چشم کار می کرد انبوه غبار بود و خاک. روی خاک افتادم  از درون خالی شدم برای لحظه ای همه تعلقات دنیایی از دلم رفت من بودم و این زمین پاک و اسمان خدا که حالا به من نزدیک تر بود... 🌿روز بعد به سمت شلمچه حرکت کردیم شلمچه پر از حرف های نگفته بود تنها اسمی که از این سفر زیاد شنیده بودم و عطر خوش و حس  قشنگی که هنوز نرسیده وجودم رو پر کرد. 🌻با حرف های راوی انگار به گذشته پرتاب می شدیم تو دوره ای که نبودیم اما حالا اون لحظه ها برامون زنده میشد... 🌹هر کسی گوشه ای با خدای خودش مشغول راز و نیاز بود عده ای هم مشغول سینه زنی بودند با سربند های یا حسین، شعر های قدیمی رو می خوندند و گریه می کردند. اینجا همه یک دل و یک رنگ شده بودند بوی بهشت رو می شد استشمام کرد. 🍃من هم کفش هام رو دراوردم و روی این خاک شوره زار اهسته قدم میزدم یک نفر با فاصله‌ زیادی از بقیه روی خاک ها نشسته بود چفیه ای جلوی صورتش گرفته بود چنان گریه می کرد که تمام وجودم لرزید، دیدن این صحنه اون هم در این فضا طبیعی به نظر می رسید اما نمی دونم چرا توجهم رو جلب کرد نزدیک تر رفتم قلبم تو سینه بی قراری می کرد... ✍🏻نویسنده: عذرا خوئینی 📝ادامه دارد... •┈┈••✾❀🌹🍃🌼✿❁
حکم فروش سیگار چیست؟ آیا فروش سیگار از لحاظ شرعی ایراد دارد؟ به نظر امام خميني و آیت الله خامنه ای، خريد و فروش سيگار حرام نيست و كشيدن آن نيز حرام نيست. مگر اینکه ضرر عمده ای داشته باشد و پولي كه از راه خريد و فروش سيگار به دست مي آيد اشكال ندارد؛ هر چند بهتر آن است كه شغل ديگري انتخاب كند. (1) ولی به فتوای آیت الله مکارم حرام است؛ ایشان فرموده است : كشيدن سيگار و ساير انواع دخانيّات مخصوصاً مواد مخدّر مطلقاً حرام است. همچنين توليد، خريد و فروش و هرگونه كمك به انتشار آن نیز حرام می باشد.(1) پي نوشت: 1. امام خميني،استفتائات، ج2، ص38 ، احكام كسب هاي حرام، سؤال 104 و سوال از دفتر رهبری به شماره 7112467 . 1.آیت الله مکارم، استفتائات جديد، ج‏1، س 1767
📝 💢 اقتدا در حال رکوع 💠 سوال: آیا می توان هنگامی که امام جماعت برای رکوع خم شده ولی هنوز به رکوع نرسیده است، اقتدا کرد؟ ✍🏻 پاسخ: ❇️ در رکعت اول و دوم اشکال ندارد ولی در رکعت سوم و چهارم، اگر بداند با خواندن حمد به رکوع امام نمی رسد، برای اقتدا و جماعت احتیاط این است صبر نماید تا امام جماعت به طور کامل در حالت رکوع قرار گیرد آن گاه اقتدا کند. 📚 بخش استفتائات پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری •┈┈••✾❀🌹🍃🌼✿❁••┈
قابل توجه پدر و مادران عزیز به جای نابغه، خوشبخت تربیت کنید. ❌خانواده ها می خواهند کودکشان را فلان کلاس و موسسه ثبت نام کنند تا نابغه شود و بعد از کلی رفت و امد ، نتیجه ای جز خشم و اضطراب و افسردگی برای کودکشان ندارد. گیریم که کودک شما بتواند یک عدد 8 رقمی را در یک عدد 5 رقمی ضرب کند و جوابش را در یک صدم ثانیه بگوید، یا بتواند در 15 سالگی لیسانس بگیرد، یا حافظ کل دیوان حافظ و سعدی و مولانا شود. ❗️ آیا آن وقت می تواند درست زندگی کند؟ از زندگی لذت ببرد؟ مسایلش را حل کند؟ درست تصمیم بگیرد؟ دوست پیدا کند؟ اصلا می تواند بخندد؟ 💯کودکان ما نیازی به نابغه شدن ندارند، اما نیاز دارند که بدانند چگونه زندگی کنند.