eitaa logo
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
3.8هزار دنبال‌کننده
26.6هزار عکس
10.9هزار ویدیو
196 فایل
💠خاطرات،وصایا،سیره عملی شهدا💠 ،انتقادات پیشنهادات @Sun_man313 🕪مسئول تبادلات و تبلیغات 👇👇 @MZ_171 تبادل فقط با کانالهای انقلابی و مذهبی بالای 1k در غیر اینصورت پیام ندهید این کانال در سروش👇 https://sapp.ir/golestanekhaterat
مشاهده در ایتا
دانلود
من بلد نیستم جوری زندگی کنم که خدا عاشقم بشه😔💔✋ من فقط بلدم عاشق تو باشم❤️ #خوب_منو_خریداری_میکنی؟😥 http://eitaa.com/golestanekhaterat
💌 شلمچه به تعبیری میشه گفت کربلاست!!! به همون تعبیری که کل ارض کربلا و کل یوم عاشورا، [شلمچه ] زمینِ کربلاست یعنی همه جا زمین کربلاست ولی شلمچه من فکر می‌کنم زمین قتلگاست... تربت شلمچه بوی تربت ابی عبدالله میده... [ ] 💌 یه جایی قلبت نا آروم میشه، یکی دیگه باید آرومش کنه!! [ از ] یه جایی دیگه باید آروم بشه؛ اونجا شلمچه ست ... [ ]❤️ http://eitaa.com/golestanekhaterat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠پَـــنـــد نــٰـامــہء شٌــــهَــــداء "۲۹ "💠 🌷شهید علی هاشمی🌷 ✅ #پند_نامه_شهدا ✅ #تلنگر @golestanekhaterat ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
عاشق حضرت ابوالفضل بود دوستداشت مثل ان حضرت شهید شود قبل از شهادت عکسش را بدون دست کشید و برای شهادتش پوستر اماده کرد در سوریه دو دستشو از دست دادو شهید شد. #شهیدحامدجوانی http://eitaa.com/golestanekhaterat
📸 ما هر چه می کشیم از طبقه ای است که ادعا می کند روشنفکریم حقوق دانیم دانشگاهی هستیم! امام خمینی(ره) 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 🍂 💠 ۲۲۸ مردے ڪہ داخل قبر بود میخواست هادے را از دستشان بگیرد،سوزش معدہ ام بیشتر شد،حیران بہ صحنہ ے مقابلم خیرہ شدہ بودم. صدایِ خندانِ هادے در گوشم پیچید:بگو هادے! دفعہ ے آخرے ڪہ باهم صحبت ڪردیم باز خواندنِ نامش را از لبانم خواست،اما شرم و حیایِ دخترانہ مانع از این شد ڪہ براے آخرین بار نامش را از پشتِ تلفن در گوشش زمزمہ ڪنم! قطرہ اشڪے از گوشہ چشمم چڪید و رویِ پارچہ ے سفیدے ڪہ دور هادے ڪشیدہ بودند سُر خورد. بے تاب نگاهے بہ جمعیت انداختم و ڪنار تابوت نشستم. مُردد بودم اما بہ زحمت رو بہ مردے ڪہ داخل قبر بود گفتم:آقا! میشہ یہ لحظہ بذارے در گوشش یہ چیزے بگم؟! همہ متعجب نگاهم میڪردند،مرد متاثر سرش را پایین انداخت و چیزے نگفت. ملتمس گفتم:لطفا! بہ زور لب زد:باشہ! آرش و محسن هادے را داخل تابوت برگردانند،با دقت بہ جسمش خیرہ شدم همانطور ڪہ پارچہ ے سفید را با دستِ لرزان از روے صورتِ هادے ڪنار میزدم لبم را گزیدم. ڪمے داخل تابوت خم شدم و صورتم را نزدیڪ صورتش بردم. قبل از اینڪہ پدرم بخواهد بلندم ڪند مهدے بہ سمتم آمد و دستش را دور ڪمرم حلقہ ڪردد. آرام گفت:دردِ هیچڪس اینجا بہ اندازہ ے تو نیست! حرفاتو بهش بزن! قطرات اشڪ مثلِ سیل از چشمانم جارے شدند،لبانم را نزدیڪ گوشش بُردم و آرام زمزمہ ڪردم:تا وقتے ببینمت باورم نمیشد پر ڪشیدے! دیدمت گیج شدم یادم رفت دفعہ ے آخر خواستے صدات ڪنم و منِ بے خبر از سرِ خجالت صدات نڪردم! حالا میخوام نزدیڪِ قبرت در گوشت با صدایے ڪہ ازم درنمیاد اسمتو زمزمہ ڪنم شاید قلبت لرزید و دوبارہ ضربانش برگشت! مهدے محڪم بغلم ڪردہ بود ڪہ مبادا از حال بروم‌ آرام خواندمش! با عجز،با التماس،با درد،با بغض و براے اولین بار با دلبرے زنانہ! _هادے! صدایے از مَردَم در نیامد،شدت اشڪ هایم بیشتر شد. با هق هق ولے آرام گفتم:میخوام براے اولین و آخرین بار مثلِ خودت بهت دستور بدم اون دنیا شفاعتم میڪنے تفهیم شد؟! آرش و محسن طاقت نیاوردند و سریع هادے را بلند ڪردند و بہ سمت قبر بردند. مرد هادے را گرفت و داخل قبر جا بہ جایش ڪرد! مهدے ڪمڪ ڪرد بایستم و ڪمے از قبر دورم ڪرد،روحانے براے هادے تلقین خواند و سپس مشغول گذاشتن سنگِ لحد شدند! میخواستند سنگِ لحد را بگذارند ڪہ قطرہ ے اشڪے از چشمم سر خورد و خودش را بہ صورتِ هادے رساند،هنوز هم براے معجزہ در دلم امیدے بود... سنگ لحد را گذاشتند و من قبل از اینڪہ چشمانش سیاهے برود گفتم:خدا بہ همرات عزیزم! اتفاقات سہ چهار ساعت پیش دوبارہ حالم را بد میڪند،دستم را روے سرم میگذارم و نالہ میڪنم:خواهش میڪنم بذارید تنها باشم! حلما و نازنین بہ سمتمان مے آیند،حلما بہ مادرم و نورا و همتا اشارہ میڪند تنهایم بگذارند. هر سہ نگاهے بہ هم مے اندازند و مردد دور میشوند،نازنین بہ سمتم مے آید و یڪ دستش را دور ڪمرم حلقہ میڪند. چشمانش ورم ڪردہ اند و رنگش سفید تر شدہ،همانطور ڪہ آرام قدم برمیدارد میگوید:بیا بریم بالا استراحت ڪن! حسابے بہ هم ریختے! چیزے نمیگویم و همراهش بہ زور قدم برمیدارم،پلہ ها را ڪہ رد میڪنیم احساس میڪنم ڪوهے جا بہ جا ڪردہ ام! نگاهم بہ اتاق هادے مے افتدد،یادِ روزے مے افتم ڪہ براے اولین بار پا بہ اتاقش گذاشتم و هادے سَر زدہ آمد. اشڪ بہ چشمانم هجوم مے آورد،بے رمق چشمانم را باز و بستہ میڪنم تا اشڪ هایم راحت تر سرازیر بشوند. نازنین مردد در اتاق را باز میڪند و نفس عمیقے میڪشد،نگاهے بہ صورتم مے اندازد و میگوید:نمیخواے اتاق همتا و یڪتا استراحت ڪنے؟! سرم را بہ نشانہ ے منفے تڪان میدهم،همراہ نازنین وارد اتاق میشویم. هنوز بوے عطرِ تلخ و خنڪش در اتاق ماندہ... با دقت اطراف را نگاہ میڪنم،احساس میڪنم وارد قبر شدہ ام! خاطرات ڪوتاهمان جلوے چشمانم رژہ میروند. لبم را میگزم و بے رمق روے تخت مے نشینم،نازنین ڪنارم مے نشیند. _آیہ! میخواے تنها باشے؟ _آرہ! با اڪراہ بلند میشود،نگاهے بہ صورتم مے اندازد و غمگین میگوید:حالا میفهمم چرا هادے انقدر ازت دورے میڪرد و نمیخواست پا گیرش بشے ڪاش لال میشدم و نمیگفتم باهم چہ نسبتے داریم! ڪاش میذاشتم فڪر ڪنے من معشوقشم و دلبستہ ش نمیشدے! اگہ من نمیگفتم ڪے ام و سوتفاهما رو برطرف نمیڪردم هادے ام نرم نمیشد! زمزمہ میڪنم:من پشیمون نیستم! خواهش میڪنم تو و بقیہ انقدر با ترحم و دلسوزے تون آزارم ندید! بہ این روز افتادم چون الان وقتِ رفتن هادے نبود! خیلے زود بود براے رفتنش خیلے! من حتے یہ دوستت دارم از زبونش نشنیدم و رفت! ڪاش میموند بودنشو باور ڪنم ڪہ وقتے رفت رفتنشو باور ڪنم! من هنوزم ڪامل باورم نشدہ نازنین! خودم دیدم هادے رو تو قَ... ... http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
💠 🍂 💠 ۲۳۰ هے خواستم ازش دور بشم اما نشد،دختر ڪوچولوے قصہ م خیلے بزرگتر از این حرفا بود! انقدر بزرگ ڪہ شد راہ و بالِ پروازم! هق هق میڪنم و لب میزنم:نہ! نمیخوام! برگرد پیشم! هادے چشمانش را مے بندد و مے ایستد:بهم نشون داد شهادت فقط از جون گذشتن نیست! گذشتن از یہ چیزایے از جون گذشتن هم سخت ترہ! براے من گذشتن و زندگے نڪردن از دختر ڪوچولوے قصہ م خیلے سخت بود! خیلے آیہ خیلے! بہ خدا منم ڪمتر از تو عذاب نڪشیدم تو این مدت شاید بیشتر! دل بڪن از جوونہ هاے عشق مون آیہ! بذار با خیال راحت برم! میخواهم دهان باز ڪنم ڪہ سریع میگوید:مدیونے! مدیونِ خونے ڪہ ازم ریختہ شدہ اگہ بخواے خودتو پاگیرم نگہ دارے و زندگے نڪنے! مدیونے آیہ! اشڪ ها باعث میشود هادے را تار ببینم،لبخند مهربانے میزند:چند روز دیگہ مدت محرمیتمون تموم میشہ،تو رو قسم بہ هرچے مے پرستے لنگہ پا نگهم ندار! قلبت میسوزہ من آتیش میڪشم! پریشونے من دیونہ میشم و هیچ ڪارے از دستم برنمیاد! نمیتوانم دهان باز ڪنم و چیزے بگویم،بہ زور از روے تخت پایین مے آیم. نور ڪمے اطرافِ هادے را در برمیگیرد،لب میزنم:این انصاف نیست! چشمانش را میبندد و قطرات براقے روے گونہ هایش سُر میخورند. هالہ ے نور بیشتر و بیشتر میشود،بے اختیار محڪم دست هادے را میگیرم و میگویم:دلت میاد تنهام بذارے؟! دلت میاد اینطورے برے؟! چشمانش را باز میڪند و آرام میگوید:بہ آدما تڪیہ نڪن! بہ اینڪہ اگہ من بودم و نبودم چے میشد! ڪار خوبہ خدا درست ڪنہ بندہ هاش چے ڪارہ ان؟! نور چشمانم را میزند اما حرڪت لبانِ هادے را میبینم ڪہ میگوید:"دوستت داشتم دختر ڪوچولویِ قصہ م" این یعنے تیرِ خلاص! چند لحظہ بعد نور محو میشود و خودم را تنها وسطِ اتاقِ هادے میبینم! بے اختیار روے زمین مے نشینم و هق هق میڪنم... من ماندم و نزول سورہ ے حسرت و بوے یاسے ڪہ هنوز در اتاق بہ جا ماندہ بود... دیگر خبرے از هادے نبود... ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ امروز بعد از شش سال فهمیدم معنے حرف هاے آن روز هادے چہ بود! ڪہ چرا گفت من بالِ پروازش شدم و برایش گذشتن از من سخت تر بود! امروز بعد از شش سال فهمیدم چرا فقط قلبش تیر خورد و جنازہ اش برایم برگشت... امروز ڪہ در عالم رویا از شب شهادتش گفت... هادے! دیگر خبرے از "دخترِ ڪوچولوے قصہ ات" نیست... زنے شدہ براے خودش... آنقدر زن ڪہ مقامِ مادر بودن لایقش شدہ! شش سالہ گذشتہ و این روزها آرزو میڪند ڪاش دختر ڪوچولوے قصہ مے ماند... دنیا بَد تا ڪرد... بد بازے برایش درآورد... بد آدم ها را سرِ راهش قرار داد... بد بہ جنونش رساند... ... http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷