هدایت شده از ستارگان آسمانی ولایت⭐️
1_14382337.mp3
6.02M
#بسم_رب_الحسین
زیارت عاشورا
با صدای حاج #صادق_آهنگران
خیلی زیبا التماس دعا
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
@golestanekhaterat
#کانال_گلستان_خاطرات_شهدا
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
#یا_ایها_العزیز
يا ايهاالعزيز دلم مبتلايتان
دارد دوباره اين دل تنگم هوايتان
از حال ما اگر که بپرسي ملال نيست
جز دوري شما و فراق صدايتان
من غصه ام گرفته براي غريبي ات
حالا شما بگو کمي از غصه هايتان
يک روز زير پاي شما خاک ميشوم
من زاده ميشوم که بميرم برايتان
ناقابل است پيش کشم در برابرت
چشمم ،سرم ،دلم همه اقا فدايتان
با اين همه که رنج کشيدي به خاطرم
کشتي مرا دوباره به اشک و دعايتان
#آقا_جان
#بی_تُ_هر_لحظه...
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
+
همه چيو شوخى و بازى و خنده گرفتيم
از كتمون داره میره
عمر و جوانى و خيلي توفيق ها ...
"ياران سفر كردندورسيدن به مقصـد
ما هنوز انـــدر خم يك كوچه ايم"
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
http://eitaa.com/golestanekhaterat
هدایت شده از ستارگان آسمانی ولایت⭐️
1_20673589.mp3
15.64M
با گوش دادن به این مداحےدلنشین تاآخرهفته شارژشارژ بشید...
🎧 مهدی رسولی
در وصف شهدای گمــنام
شهـــدای گمنام
ببــــرید از مـا نـام
بیاد #شهیدغلامحسین_کرم_نسب
http://eitaa.com/golestanekhaterat
هدایت شده از ثبت سفارش مایان مارکت
❌دوست داری فرزندت لباس با کیفیت ایرانی بپوشه ؟
🔴پس بیا توی این کانال
🚚ارسال تا پنج دست لباس ،
🙈فقط ۶ هزار تومان✔
🔴امکان پرداخت وجه درب منزل
http://eitaa.com/joinchat/394330113C7abce42643
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
🌹 نام شهید : ابوالفضل راه چمنی 🌹محل زندگی: شهرستان پاکدشت 🌹متولد: 1364/12/2 🌹محل شهادت : سوریه،اس
به عنوان مثال یکی از بچه محل ها ی شهید که وضع مالی خوبی نداشت و زیاد معتقد نبود بدون این که بفهمه با هزینه خودش این جوون رو میفرسته #کربلا و با رفتار خداپسندانه با این جوون دوست میشه و تاثیرات زیادی روش می گذاره و این بچه الان #نمازشب خون شده و هنوز نمیدونه که کی بردتش کربلا و .....
پدر شهید فرمودند ابوالفضل با #قرآن انس گرفته بود همیشه قرآن در دست داشت و مشغول خواندن قرآن بود.
#پدر شهید فرمودند اگر میخواین مثل ابوالفضل من بشین باید به #پدرومادر احترام بگذارین. ابوالفضل به ما احترام میکرد.
اگر میخواین مثل ابوالفضل بشین #نمازشبتون ترک نشه #ابوالفضل نماز شب خون بود و ...
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌹 نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم 🌹
#آیه_های_جنون
#قسمت_407
از آشپزخانہ خارج میشود و بہ سمتمان مے آید،شهاب دوبارہ سڪوت ڪردہ!
انگشت هایش را در هم قفل ڪردہ و عصبے پاهایش را تڪان میدهد!
روزبہ خونسرد پیش دستے اے مقابلش میگذارد،شهاب زمزمہ وار تشڪر میڪند.
پیش دستے اے هم مقابل من میگذارد و بہ شهاب میوہ تعارف میڪند.
شهاب سیبے برمیدارد و تشڪر میڪند،روزبہ ڪنارم مے نشیند.
پرتقالے برمیدارد و با آرامش مشغول پوست ڪندنش میشود!
شهاب سرفہ اے میڪند و نگاہ جدے اش را بہ روزبہ مے دوزد.
_روزبہ!
روزبہ بدون اینڪہ نگاهش را از پرتقال بگیرید جواب میدهد:بلہ؟!
آب دهانش را فرو میدهد و ڪلافہ نفسے میڪشد.
_ازت عذر میخوام! بابت اتفاقایے ڪہ افتاد معذرت میخوام!
روزبہ نگاهے بہ من مے اندازد و بشقاب میوہ را مقابلم میگذارد.
نگاہ جدے اش را بہ شهاب مے دوزد و ڪف دست هایش را بہ هم میزند و پیشانے اش را بالا میدهد.
_با یہ معذرت خواهے همہ چیز حل میشہ؟!
شهاب دهانش را باز و بستہ میڪند اما چیزے نمے گوید! بعد از ڪمے مڪث دهان باز میڪند:نہ! ولے...ولے تنها ڪاریہ ڪہ از دستم برمیاد!
روزبہ با دقت نگاهش میڪند:چے شد یهو تصمیم گرفتے معذرت خواهے ڪنے؟!
شهاب نگاهے بہ من مے اندازد و جواب میدهد:با حرفاے مامان و آرزو قانع شدم ڪہ باید معذرت خواهے ڪنم!
روزبہ سرش را تڪان میدهد:فڪر نڪنم حرمتے ڪہ بین مون شڪوندے با معذرت خواهے درست بشہ! یا حداقل بتونیم مثل سابق باشیم!
شهاب پوزخندے میزند و سڪوت میڪند،در چشم هاے سبزش خبرے از شیطنت و ڪینہ نیست!
جایش را غم گرفتہ! شهاب سے سالہ مقابلم نَنِشستہ!
گویے پسر بچہ اے شش هفت سالہ ڪہ ڪار اشتباهے ڪردہ مقابل مادر و پدرش نشستہ و منتظر تنبیہ است!
بعد از ڪمے مڪث بہ چشم هایم خیرہ میشود و آرام مے گوید:معذرت خواهے اصلے رو بہ تو بدهڪارم! تو اصلا تو برنامہ م نبودے! بعد از ڪلے گشتن تونستہ بودم آدرس مغازہ و خونہ تونو پیدا ڪنم.
اون شب اومدہ بودم خونہ تون تا یہ سرے از مدارڪ پدرتو بردارم و اذیتش ڪنم اما تو رو دیدم!
تو مخم رفت ڪہ با تو بیشتر میشہ اذیتش ڪرد تا دو تا ڪاغذ پارہ ڪہ فقط ارزش مادے دارن!
سرش را پایین مے اندازد و ادامہ میدهد:باید با فرزاد صحبت ڪنم! فرزاد تا قبل این ماجراها تنها رفیقم بود! بخاطرہ ڪینہ،خودم آدماے مهم زندگیمو باختم! اعتماد مادرم! اعتماد آرزو! فرزاد! روزبہ!
انگار باز خودم باختم!
روزبہ نگاهے بہ من مے اندازد و آرام مے گوید:عزیزم! من با شهاب میرم بیرون،ممڪنہ یڪم دیر برگردم!
شهاب مظلوم سر بلند میڪند و نگاهش را بہ روزبہ مے دوزد.
روزبہ از روے مبل بلند میشود و لبخند پر جانے تحویلم میدهد،در حالے ڪہ بہ سمت اتاق خواب مے رود مے گوید:ڪاپشنمو بردارم میام!
چند ثانیہ بعد وارد اتاق خواب میشود،نگاهم را بہ سمت شهاب مے ڪشانم.
انگشت هایش را در هم قفل ڪردہ و نگاهش را بہ میز دوختہ.
لبخند میزنم و محڪم مے گویم:نمیدونم میتونم ببخشمت یا نہ! ولے ازت ممنونم!
متعجب سر بلند میڪند،مردمڪ چشم هایش در گردشند.
لبخندم را عمیق تر میڪنم:داشتن روزبہ و آرامش الانمو مدیون توام! همین براے من ڪافیہ!
عجیب نگاهم میڪند،بے توجہ مے گویم:میوہ تونو میل ڪنید!
بے مقدمہ مے گوید:خیلے دوستت دارہ!
قلبم جان مے گیرد!
با اطمینان مے گویم:میدونم!
صداے باز و بستہ شدن در اتاق خواب مے آید،روزبہ ڪاپشنش را بہ تن ڪردہ.
رو بہ شهاب مے گوید:پاشو بریم!
شهاب سریع از روے مبل بلند میشود و ڪتش را بہ تن میڪند.
از روے مبل بلند میشوم،شهاب ڪنار روزبہ بہ سمت در راہ مے افتد. پشت سرشان براے بدرقہ میروم.
شهاب در را باز میڪند و خارج میشود،منتظرم روزبہ هم برود ڪہ بہ سمتم بر مے گردد و آرام مے گوید:عالم و آدم فهمیدنا!
گیج نگاهش میڪنم:چیو؟!
دستگیرہ ے در را مے گیرد و نیمہ مے بندد،لبخند پر جانش را از پشت در نیمہ باز مے بینم.
_ڪہ چقدر میخوامت!
سپس چشمڪے نثارم میڪند و در را مے بندد،چادرم را از روے سرم برمیدارم و از صمیم قلب زمزمہ میڪنم:الهے شڪر!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
خمیازہ اے میڪشم و وارد آشپزخانہ میشوم،مادرم مشغول پر ڪردن فنجان با قورے چاے است.
یاسین پشت میز نشستہ و با عجلہ صبحانہ میخورد،خبرے از پدرم نیست!
لبخند میزنم و بلند میگویم:سلام!
یاسین سرش را تڪان میدهد و بہ زور لقمہ اش را قورت میدهد:سلام!
مادرم بہ سمتم بر مے گردد:سلام! چرا انقدر زود بیدار شدے تو؟!
صندلے را عقب میڪشم و پشت میز مے نشینم.
_خوابم یڪم بہ هم ریختہ! گرسنہ ام بودم!
✍نویسنده:لیلے سلطانے
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷