eitaa logo
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
3.8هزار دنبال‌کننده
26.6هزار عکس
10.9هزار ویدیو
196 فایل
💠خاطرات،وصایا،سیره عملی شهدا💠 ،انتقادات پیشنهادات @Sun_man313 🕪مسئول تبادلات و تبلیغات 👇👇 @MZ_171 تبادل فقط با کانالهای انقلابی و مذهبی بالای 1k در غیر اینصورت پیام ندهید این کانال در سروش👇 https://sapp.ir/golestanekhaterat
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پایھ اصلۍ هرچیز عشق و عـــــرفان است📿 هنرتجلۍ شیدایۍ است🌿🕊 و شیدایی هرچھ هست در عشق است♥️ ‎‌‌‎‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‎‌‌‎🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── ❌در نشر لینک حذف نشود❌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰ان شاءالله امشب رونمایی خواهیم داشت از دوره جامع ازدواج موفق... دوستانتونم دعوت کنید خبرهای خیلی خوبی در راهه🔆 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎❣️ برای عضویت ضربه بزنید👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/3740336160C13ffb518cd مطالب ناب روانشناسی را فقط در کانال ما جستجو کنید👌🏻 در نشر لینک حذف نشود. ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
12.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کاش خدا منو جای فلانی آفریده بود! میلیاردها انسان در همین لحظه حسرت میخورن جای تو باشند! اصلاً اینطور نیست، هیچ کس آرزو نداره جای من باشه! من برات ثابت می‌کنم. ویژه شهادت علیه السلام 🎙استاد شجاعی 🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── ❌در نشر لینک حذف نشود❌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ بعضی‌ها می‌گویند ما نمی‌خوانیم؛ اما همیشه به یاد خداوند هستیم... 🔹 پاسخ شنیدنی از حجة‌الاسلام استاد ┄┅═✧❁✨🌹✨❁✧═┅┄ 🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── ❌در نشر لینک حذف نشود❌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بیست و هفتم بهمن فرا رسیدن سالروز شهادت شهید عارف شهید محمد حسین یوسف الهی با صلوات به روح مطهر و ملکوتی شهید 🌷🌸امروز مهمان شهید عزیز محمد حسین یوسف الهی هستیم 🌷🌸 انشاءالله که با دعای برادرانه اش عاقبت بخیر شویم🤲 🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── ❌در نشر لینک حذف نشود❌
شهادت باب الحوائج حضرت موسی بن جعفر (علیه‌السلام) تسلیت باد🏴🥀 دعوت نامه💌 🔻هیئت مجازی 📲 🎤سخنرانی 🔉 روضه 📆پنجشنبه 27 بهمن 1401 ⏰ زمان:ساعت21:00 🕌 : گروه و کانال 👇👇 🔹 http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
یادم می آید آن روز در بیمارستان صحرایی فاطمه زهرا، بیشتر بچه های اطلاعات مجروح و مصدوم روی تخت های بیمارستان افتاده بودند. حال من بهتر از همه بود و تنها کاری که از عهده ام برمی آمد این بود برایشان کمپوت باز می کردم و آب آن را در لیوانی می ریختم و به آن ها می دادم. یک مرتبه دیدم محمدحسین و چند نفر از بچه ها را آوردند. سراسیمه به طرف محمدحسین رفتم، حالت تهوع داشت و چشمانش خیلی خوب نمی دید. او را روی تخت خواباندم. برایش کمپوت باز کردم تا بخورد، اما او گفت :نژاد دیگر فایده ندارد واز من گذشته گفتم :بخور! این حرف ها چیه؟ الان وسیله ای می آید و همه را به اهواز منتقل می کنند. گفت :بله! چند تا اتوبوس می آید و صندلی هم ندارند. با خودم گفتم او که الان از منطقه آمد، از کجا خبر دارد؟ احتمالا حالش خیلی بد است، هذیان می گوید. هنوز فکری که در ذهنم می پروراندم به آخر نرسیده بود که یکی از بچه ها فریاد زد اتوبوس ها آمدند، مجروحان را آماده کنید، اتوبوس ها آمدند به طرف در دویدم. خیلی تعجب کردم، محمدحسین از کجا خبر داشت اتوبوس می آید. برای اینکه مطمئن شوم، داخل اتوبوس ها را نگاه کردم، نزدیک بود شوکه شوم. هر سه اتوبوس بدون صندلی بودند. به طرف محمدحسین رفتم و او را به اتوبوس رساندم. گفت :نژاد! یک پتو بیار و کفت ماشین بینداز. او را کف ماشین خواباندم. گفت :حالا برو و محمدرضا کاظمی را هم بیار اینجا از داخل پله های اتوبوس که پایین رفتم، دیدم محمدرضا کاظمی با صدای بلند داد می زند :نژاد بیا! نژاد بیا! به طرفش رفتم. او نیز همین خواهش را داشت :نژاد من را ببر کنار محمدحسین یوسف الهی این دو نفر معروف بودند به دوقلو های واحد اطلاعات محمدرضا کاظمی را آوردم و کنار محمدحسین قرار دادم دو نفری دستشان را روی سر هم گذاشتند و در گوش هم چیزی گفتند و لبخندی زدند. می خواستم بروم تا به بچه های دیگر کمک کنم، محمدحسین گفت:نژاد گوش کن! من دارم می روم و این دیدار آخر است. از قول من به بچه ها سلام برسان و بگو حلالم کنند. وقتی این حرف را زد، دلم از جا کنده شد. به طرفش برگشتم و دستی روی سرش کشیدم و با دست دیگرم صورتش را نوازش کردم، دیدم که قطرات اشک از گونه هایش سرازیر است. او گفت :فکر نکنی که از درد اشک می ریزم. هر اشکی به خاطر ناراحتی نیست، اشک به خاطر شوق است، من به آرزوی دیرینه ام رسیدم. فقط تنها ناراحتی من این است که با بچه ها خداحافظی نکردم. گفتم :نه ان شا الله به سلامتی بر می گردی. بعد با او خداحافظی کردم و از آن ها جدا شدم. هنوز از ماشین پیاده نشده بودم که دوباره گفت:نژاد! یادت نرود پیغام من را به بچه ها برسانی. او می دانست که دیگر برنمی گردد و من نفهمیدم از کجا بعضی چیز ها را پیشگویی می کرد. خاطره رضا نژاد شاهرخ آبادی 🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── ❌در نشر لینک حذف نشود❌