هدایت شده از ستارگان آسمانی ولایت⭐️
1_35476268.mp3
8.71M
🎤 #سید_رضا_نریمانی
💐 ما بسیجی ها پیرو خط دین و قرآنیم ...
🌹 یہ تبریڪ ویژه بہ بسیجی ترین بسیجی دنیا #حضرت_اقا
🌷 @golestanekhaterat
بسیجی دل به این عالم ندارد/
دلش را بر خدای خود سپارد/
بسیجی فانی اندر انقلاب است/
بسیجی حامی اسلام ناب است/
🇮🇷✨🇮🇷✨🇮🇷✨🇮🇷✨🇮🇷
🌼تشکیل بسیج الهام الهی بود🌼
مقام معظم رهبری اَدام الله ظِلَّه :
◀ بسیج یکی از آن پدیدههای شگفتآور دوران انقلاب بود؛ امام بزرگوار از طرف پروردگار ملهَم(۳) شد به اینکه این اقدام را بکند؛ بسیج بیست میلیونی که ایشان اعلان کردند و سازمان بسیج که تشکیل شد، خیلی کار بزرگی بود.
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷
💐هفته ی #بسیج مبارک باد💐
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
روزهایی که بیتو میگذرد ... گرچه با #یادتوست ثانیه هاش... ولی #آرزو باز میکشد فریاد: در کنار تو م
#خاطرات_شهدا 🌷
📚برشی از کتاب #سـربلنـد
📝عادت نداشت کفشش👞 را بگذارد توی پلاستیک و #دست_بگیرد. فقط کفشداری.
💥حتی در زمان های شلوغی که باید توی صف میایستاد. میگفت:اگه جایی بری #مهمونی با کفشات میری تو خونه⁉️ ادب حکم میکنه بذاری دم در🚪.
📝یکی دو دفعه به مادرش گوشه آمدم برای رفتن و #شهادتش. حرف هایم را به شوخی میگرفت و میگفت:بره ولی شهید نشه❌
دسته جمعی داشتیم کنار حوض وسط صحن آزادی زیارتنامه📖 میخواندیم. صدای بلند بگو "لا اله الا الله"به گوشمان خورد. تابوتی⚰ ترمهپوش از حرم🕌 بیرون آوردند.
📝وقتی از کنارمان رد شدند #مادرشوهرم از یکی پرسید:کی بوده؟طرف گفت:جوان بوده و از خودش یک بچه 👶بهجا گذاشته.اشک دوید توی چشمان😢 مادرش. سریع از آب گلآلود ماهیاش را گرفت:میبینی مامان دنیا همینه! #اگه_شهید_نشیم_میمیریم!
📝اگه جوونت شهید بشه🌷 دیگه خیالت راحته که عاقبتبهخیر شده؛ اگه #تصادف کرد و مرد میخوای چهکار کنی❓شب #بیستویکم قبل از نمازمغرب رفتیم حرم. افطاری🍱 را بردیم داخل صحن توی راه به مادرش پیام داده بود که امشب برای #شهادتم دعاکن❤️.
📝توی #صحن جامعرضوی زد به پهلویم: به مادرم بگو دعا کنه.خودش را با گلهای فرش🌸 #امامرضا(ع) سرگرم نشان داد. به مادرشوهرم گفتم:مامان! این #محسن من رو دیوونه کرد! میشه الان دعاش کنی؟
📝وسط اذان مغرب بود که دل مادرش شکست💔. با اشک چشم😭 برایش #دعاکرد. ذوق کرد.
توی آن دهروز یک دور #قرآن را ختم کرده بود. شب آخر تا سحر توی حرم 🕌ماندیم. باهم نماز خواندیم دعا خواندیم قرآن خواندیم📖 حدیثکساء خواندیم. آخر سر هم یک #روضهی_دونفره.
📝آن شب ورد زبانش شده بود:خدایا من رو #ببخش گناهام چشمام... این زیارت بهش چسبیده بود👌.شب بیستوسوم را توی قطار🚞 گذراندیم. وقتی پدر و مادرش خواب رفتند یواشکی #چراغقوهی گوشیاش📱 را روشن کرد. او تخت بالا بود و من پایین روبهرویش👥. آرام مناجات میخواند و اشک میریخت😭. اشک من هم میچکید روی بالشت😔.
#شهید_محسن_حججی
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷❤️❤️
🍃☘🍃☘🍃☘🍃☘🍃☘
💠تـو ميتـ💪ـواني
برخلاف میڸِ شیطـاڹ، حرڪت ڪني❗️
✔️مطمئڹ بـاش اگر نميتوانستي،
براے ایڹ مبــارزهٔ بزرگ از طرف #خدا ، انتخــاب نميشدے❣
👌حرڪت بر خلاف جہت ڪینہها , و امیال نفسانی
پیروزے در برابر شیطاڹ است💠
#تلنگر
🍃☘🍃☘🍃☘🍃☘🍃☘
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷
🍃🌸
#حاج_آقا_پناهیان:
هر کی آرزو داشته باشه خیلی خدمت کنه #شهید میشه...
یه گوشه دلت پا بده؛ شهدا بغلت کردند
ما به چشم دیدیم اینارو
از این شهدا مدد بگیرید
مدد گرفتن از شهدا رسمه
دست بذار رو خاک قبر شهید بگو:
" #حسین! به حق این شهید یه نگاه به ما بکن..."
#نسئل_الله_منازل_الشهدا
🍃🌸🍃
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌷🌷🌷
🍃✨🍃✨🍃
🕗 ساعت دوباره هشت
دلم می تپد عجیب ❤️
مثل کسی که گم شده درغربتی غریب 💚
🌹 اللّهُمَّ صَلِّ عَلى 🌹
🌹 علِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى 🌹
🌹 الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ 🌹
🌹 و حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ 🌹
🌹 و مَنْ تَحْتَ الثَّرى 🌹
🌹 الصِّدّیقِ الشَّهیدِ 🌹
🌹 صلاةً کَثیرَةً تامَّةً 🌹
🌹 زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً 🌹
🌹 کاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ 🌹
⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷
🌷حرف دل با امام زمان (عج)
آقا!
خیلی دوست دارم برای نزدیک شدن #فرج و ظهورت کاری کنم و باری از روی دوش شما بردارم نه اینکه ...
🌷آقا !
احساس می کنم چند وقتی است که #سرگرم دنیا و از شما غافل شده ام و امیدوارم این حضورم در #سوریه و خدمت در اینجا مرا به شما نزدیک کند تا جایی که وقتی به یاد من هستی لبخند #رضایت بر لب داشته باشی نه اینکه ...
آقا !
شما #امامِ_زمان من هستی، شما صاحب اختیار من هستی، شما صاحب اصلی دل من هستی پس عنایت کن و نگاهی از روی لطف و رحمت به این بیچاره کن، از همان نگاه هایی که دل را #منقلب می کند.
🌷از خداوند سلامتی و تعجیل در فرج شما را مسئلت دارم وشما هم دعا کنید خداوند توفیق ونعمت #شهادت در رکابت را بعد از خدمات زیاد نصیبم کند.
#شهید_رسول_پورمراد🌷
🍃🌹🍃🌹
@golestanekhaterat
#خاطرات_شهدا
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
بوی #امام_زمان(عج) ...
🌷خاطرم هست که هفتهای برای عرض ارادت به #شهدا ، همراه #احمد آقا به بهشت زهرا رفته بودیم.
🌟در لابهلای صحبتهای احمد آقا به سر مزار #شهیدی رسیدیم که او را نمیشناختیم. همانجا نشستیم.
🌻 فاتحهای خواندیم. امّا #احمد آقا گویی مزار برادرش را یافته حال #عجیبی پیدا کرد!
🍁در مسیر برگشت آهسته سؤال کردم: #احمد آقا آن #شهید را میشناختی؟ پاسخ داد: نه!
🍀پرسیدم: پس برای چه سر #مزار او آمدیم؟ امّا جوابی نداد.
🌺فهمیدم حتماً یک ماجرایی دارد! اصرار کردم. وقتی پافشاری من را دید آهسته به من گفت: اینجا بوی #امام_زمان(عج) را میداد.
🌱 #مولای ما قبلاً به کنار مزار این #شهید آمده بودند.
#شهیداحمدعلی_نیری ❤
منبع:کتاب عارفانه
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
🍀🌧🍀🌧🍀🌧🍀🌧🍀 💜🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸 قسمت #بیست_و_دو مامان- والا من چه میدونستم می خواهی انقدر بی
🌺💫🌺💫🌺💫🌺💫🌺
💜🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸
قسمت #بیست_و_سه
صدای زنگ گوشیم📲 منو از فکر و خیالاتم کشید بیرون،
بلند شدم و دنبال گوشیم گشتم، ای بابا کجاست ..
زیر تخت رو نگاه کردم افتاده بود اون زیر دستمو دراز کردم و برش داشتم، فاطمه سادات بود
- الو سلام😒
+سلام معصومه چرا گوشیتو جواب نمیدی؟😕
نشستم رو تخت و گفتم:
-ببخشید دم دستم نبود
- آها، خواستم بگم بیا خونمون دیگه، من و عاطفه میخوایم ناهار بخوریم منتظر توایم😊😋
نگاهی به ساعت انداختم و گفتم:
-آخه الان که ساعت دوئه، قرار بود عصر بیام
+خب حالا ناهار بیا پیشمون تنهاییم😊
ـ باشه پس تا نیم ساعت دیگه اونجام
+باشه عزیزم فقط زود بیا که گشنمونه😅
خندیدم و گفتم:
-چشم زود میام😄
بلند شدم رفتم پیش مامان و بهش گفتم دارم میرم خونه فاطمه سادات،
اونم بدون نگاه کردن بهم گفت برو!!
خب چیکار میکردم چجوری مامانو راضی میکردم
حقیقت رو هم که نمیتونستم بهش بگم چون عباس خواسته بود بین خودمون بمونه،
پس واقعا نمیدونستم چجوری مامانو راضی می کردم!!😕
رفتم در کمدمو باز کردم و دنبال یه لباس مناسب میگشتم
که محمد اومد تو
- اجازه هست؟😊
خب خدارو شکر ایشون باهام قهر نیست لبخندی زدم و گفتم:
_بله داداش جون😊
جواب لبخندمو داد و رو تختم نشست:
_میخوام باهات حرف بزنم
درحالیکه کلم تو کمدم بود و دنبال لباس مورد نظر میگشتم گفتم:
_فقط میشه زود بگی می خوام برم خونه دوستم
+باشه میرم سر اصلا مطلب .. ببین معصومه، عباس پسر خیلی خوبیه نمیدونم تو چرا ازش خوشت نیومده، اون با این که چند سال خارج بوده ولی اصلا به فرهنگ اونجا عادت نکرده و خودِ خودش مونده، تو نمیدونی چه پسر مومن و با اعتقادیه، من اصلا شوکه شدم تو گفتی ما به درد هم نمیخوریم، به نظر من که شماها خیلیم به هم میایین😐
چندین بار پلک زدم تا جلوی ریزش بغضی رو بگیرم که دردش تا سینه ام نفوذ کرده بود،😣😢
چرا کسی منو نمی فهمید،
دلم می خواست داد بزنم
و بگم آخه شماها چه میدونین که من بی تاب عباسم
ولی به خاطر همون بی تابی دارم خواسته شو اجابت می کنم..
نفس عمیقی کشیدم تا دلم آروم شه ..
لباسم رو پیدا کردم کشیدمش بیرون و رو به محمد برای اینکه دلشو نشکونم گفتم:
_باشه به حرفات فکر می کنم داداشی
لبخندی😊 از سر رضایت زد و رفت بیرون،
حتما فکر کرد که نظرم رو تونست عوض کنه
ولی اون که از وجود این جواب اجباری خبر نداشت !! 😣😢
#ادامه_دارد...
💚💛💚
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
#کپی_بدون_ذکرنام_نویسنده_حرام_است
🌺💫🌺💫🌺💫🌺💫🌺
💠گروه بصیرتے گلستان خاطرات شهـــدا💠
💠عضویت با👈🏻09178314082💠
🌹شادے روح شهـــداے اسلام صلوات🌹
▫لطفا در انتشار مطالب تبلیغات رو حذف نکنید
https://sapp.ir/golestanekhaterat
http://eitaa.com/golestanekhaterat
💠💠💠💠
🌎💫🌎💫🌎💫🌎💫🌎
🌸💜 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸
قسمت #بیست_و_چهار
زنگ خونه رو زدم،
چند ثانیه نگذشته بود که فاطمه سادات در و باز کرد و
محکم منو گرفت تو بغلش:
_سلام معصومه جونم
جواب سلامشو دادم..
با لبخند از هم جدا شدیم 😊که عاطفه رو پشت سرش دیدم،
رفتم سمتش و بعد چند ماه همدیگر و بغل کردیم:
_دلم برات خیلی تنگ شده بود عاطفه جون
عاطفه هم با خوشحالی گفت:😊
_منم دلم یه ذره شده بود برات
با خوشحالی به شکمش نگاهی کردم و گفتم:
_نی نی خاله چطوره؟؟😍
خندید و گفت:
_خوبه، مشتاق به دنیا اومدنه😅
با ذوق گفتم:
_جون من، کی؟؟😍😳
+ ان شاالله دو سه هفته دیگه☺️
از خوشحالی جیغی کشیدم و گفتم:
_واقعا؟؟
لبخندش پررنگ تر شد..😃
سه تاییمون نشستیم که فاطمه گفت:
_وای که چقدر دلم می خواست مثل قدیما دوباره دور هم باشیم😍😇
هر دومون تایید کردیم که
عاطفه رو به من کرد و گفت:
_خوبی تو؟ نیستی اصلا .. نه زنگی،نه پیامی چیزی که بدونم زنده ای حداقل
خندیدم و گفتم: 😅
_ببخشید، آخه همش منتظر بودم برگردی تا ببینمت
- حالا که برگشتم، اومدم خفه ات کنم با این همه نامردیت😠😄
فاطمه از موقعیت سواستفاده کرد و گفت:
_حالا عاطفه در دسترس نبود من که یه کوچه اونور تر بودمم نیومدی ببینی🙁
دستامو به نشانه ی تسلیم اوردم بالا و گفتم:
_باشه عزیزان عذر می خوام، حالا منو ترور نکنین لطفا..گذشته ها گذشته به الان توجه کنیم 😁✋
#ادامه_دارد...
💚💛💚
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
#کپی_بدون_ذکرنام_نویسنده_حرام_است
🌎🌧🌎🌧🌎🌧🌎🌧🌎
💠گروه بصیرتے گلستان خاطرات شهـــدا💠
💠عضویت با👈🏻09178314082💠
🌹شادے روح شهـــداے اسلام صلوات🌹
▫لطفا در انتشار مطالب تبلیغات رو حذف نکنید
https://sapp.ir/golestanekhaterat
http://eitaa.com/golestanekhaterat
💠💠💠💠