🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
❣﷽❣ #کتاب_عارفانه 💖(فوق العاده زیبا) #خاطرات_شهید_احمدعلی_نیری #قسمت_پنجاه_ویکم 1⃣5⃣ #ویژگی_ها☺️
❣﷽❣
#کتاب_عارفانه💖(فوق العاده زیبا)
#خاطرات_شهید_احمدعلی_نیری
#قسمت_پنجاه_ودوم 2⃣5⃣
«اعزام»
(دکترمحسن نوری)
ستون نفرات رزمندگان از کنار یک باتلاق و در مسیر یک دشت درحرکت بود.
شب بود و هوا بسیارتاریک.
درجلوی ستون احمـ🌹ــدآقا قرارداشت. همینطور که به آنهانگاه می کردم یکباره یک گلوله خمپاره درکنارستون منفجرشد❗️
ترکش خمپاره فقط به یک نفراصابت کرد.
قلب احمـ🌹ــدآقا مورد هدف قرارگرفت!بعد ایشان به سمت راست چرخید و کلماتی از زبانش خارج شد که من فهمیدم چه می گوید.
درآن لحظات احمـ🌹ــدآقاجلوی چشمان من به شهادت🕊 رسید و من همان موقع حیرت زده ازخواب پریدم.
تاچنددقیقه بدنم میلرزید.
روز بعد درمسجداحمـ🌹ــدآقارادیدم.
خوابم رابرای ایشان تعریف کردم.اوهم لبخندی زد و گفت :
به شماخبرمی دهم که خوابت رؤیای صادقه بوده یانه!
پاییز سال۱۳۶۴ بود.
تغییر در رفتار و اعمال احمـ🌹ــدآقا
بیشترحس می شد.
نمازهای ایشان همگی #معراج شده بود.
یادم هست یکباربعد از نماز به ایشان گفتم:
علت این همه #لرزش شما در نماز چیست⁉️
می خواهید برویم دکتر؟
گفت:نه،چیزی نیست.
✨✨✨
امامن می دانستم چرا اینگونه است.
در روایات خوانده ایم که ائمه ی ما در موقع نماز و زمانی که در پیشگاه باعظمت حضرت حق قرارمی گرفتند اینگونه برخود میلرزیدند.
این حالت برای کسی که درک کند
وجود بی مقدارش،اجازه یافته باخالق آسمانها و زمین صحبت کندطبیعی است.
این ماهستیم که درنماز و عبادات معرفت لازم رانداریم.😔
خلاصه روال برنامه های ما ادامه داشت تا اینکه یک شب به مسجد آمد و بعد از نمازهمه ی ما را جمع کرد.
بعد از بچه ها خداحافظی کرد و گفت:
ان شاءالله فردا راهی جبهه هستم.
احمـ🌹ــدآقا از ماحلالیت طلبید و
از اهل مسجد🕌خداحافظی کرد.
بعد هم به ما چندنفری که بیشتر از بقیه باایشان بودیم گفت:
این #آخرین_دیدار ما و شماست. من دیگرازجبهه برنمی گردم❗️
دست آخرهم به من نگاهی کرد و گفت:
خواب شما عین #واقعیت بود.
نمی دانم چرا،اما من و آن بچه ها خیلی عادی بودیم.
فکرمی کردیم حتماً به مرخصی خواهدآمد.
فکرمی کردیم که اگراحمـ🌹ــدآقا هم برود یکی مثل ایشان پیدامی شود.
نمی دانم چراهیچ عکس العملی از ما سر نزد. ماخیلی راحت با ایشان خداحافظی کردیم وحلالیت طلبیدیم.
روزبعداحمـ🌹ــدآقا با سپاه تسویه کرد و به صورت بسیجی راهی جبهه شد.
همه ی کارهای مسجد را هم تحویل داد.
دیگر هیچ کاری درتهران نداشت.
ما فقط از نامه های احمـــدآقا فهمیدیم که ایشان رزمنده ی گردان سلمان ازلشکر ۲۷ حضرت رسول
(صلی الله علیه وآله) است.
#ادامه_دارد....
📚منبع: کتاب عارفانه از انتشارات شهید هادی
تایپ با کسب اجازه از انتشارات و مولف می باشد.
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
🌹🕊🌷🥀🌷🕊🌹
#یاد_یاران
یادی از
سردار رشید اسلام
#شهید_احمد_حجتی
و همرزمان #شهیدش
#عبدالحسین_رجائی
و #احمد_معین
به نقل از همرزمان
سال 1361
خرمشهر
عملیات الی بیت المقدس
#قسمت_اول
#آخرین_دیدار
اردیبهشت سال شصت و یک ، در سمیناری با حضور فرماندهان و مسئولان جنگ که در رابطه با عملیات #الي_بیت_المقدس در اهواز تشکیل شده بود شرکت کرد .
بعد برای حضور در مراسم یکی از برادران #جهادگران_شهید به نجف آباد برگشت .
اون دو روزی که در نجف آباد بود #وصیت_نامه_اش رو نوشت و با دوستان و اقوامش خداحافظی کرد .
نزدیکیهای غروب بود که برای شرکت در عملیات #الي_بیت_المقدس راهی منطقه شدیم .
تازه از داران رد شده بودیم که به یک کافه رسیدیم ، همانجا از ماشین پیاده شدیم که هم نمازمان را بخوانیم و هم غذایی بخوریم .
آن موقع #اکبر_فتاح_المنان ، #علی_ایمانیان و #حسین_پارسا ، که #احمد با کمک اونها جهاد رو تشکیل داده بود ، #شهید شده بودند .
#احمد وضویش را گرفت و بی آنکه آستینهایش را پایین بکشد ، ایستاد به نماز . نمازش را که خواند با حالت خاصی گفت : « حسین آقا ، #علی كه #شهید شد . #حسین_پارسا و #اکبر هم #شهید شدند ، امّا من هنوز مانده ام . نمی دونم چرا با این که #محمدعلی و #حسین در خواب ، خبر #شهادتم رو بهم دادند امّا هنوز زنده ام !»
اونقدر گرفته بود که حتی نتوانست غذایش را تمام کند . در راه به روستایی رسیدیم . بعد از سوار کردن دو تا از دوستانش ، من به جای #احمد پشت فرمان نشستم .
حدود ساعت چهار صبح بود که به قرارگاه شوش رسیدیم و بعد در مقر جدیدی که با بچه های جهاد در مدرسه ای راه اندازی کرده بودیم ، ماندیم . چون نقشهی عملیات عوض شده بود به دارخوئین رفتیم و اونجا مقرّ جدیدی رو احداث کردیم ، سه روز بعد ، عملیات #الي_بیت_المقدس شروع شد .
#عاشقانه_های_شهید
دارخوئین محل استقرار نیروهای تیپ14 امام حسین(ع) بود . بچه های جهاد نجف آباد هم اونجا آمده بودند . قبل ازظهر بود که من به دارخوئین رسیدم ، #شهید_حجتی هم بیشتر از چند ساعت نبود که آمده بود . بعد از سلام و احوالپرسی ، چند نفری بیرون محوطه قدم می زدیم که ایشون با صدایی که پر بود از غم و غصه ، گفت : من زمان انقلاب وقتی توی راهپیماییها و تظاهرات شرکت می کردم دلم نمی خواست #شهید بشم . راستش می خواستم سرانجام هدفی رو که دنبال می کردیم ببینم . بعد از پیروزی انقلاب در درگیرهایی که منافقین و گروهکها توی شهرهای مختلف ایجاد کرده بودند هم دلم نمی خواست #شهید بشم . دلم می خواست روند تشکیل جمهوری اسلامی و ایجاد ارگانها و پایه های اصلیش رو ببینم . امّا حالا واقعاً برای #شهادت آماده ام .
#ادامه_دارد
🌹🕊🌷🥀🌷🕊🌹
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🕊🌷🌹🥀🌹🌷🕊
#آخرین_دیدار
لباس آبى تنش بود. ماسک زده بود و داشت خیابان را جارو مى کرد. تعجب کردم. رفتگرها که لباسشون نارنجیه؟ درِ حیاط را تا آخر باز کردم. بابا گاز داد و رفت بیرون. یک لنگه در را بستم. چفت بالا را انداختم. جارویش را گذاشت کنار و رفت جلو. یک نامه از جیبش درآورد. پدر تا دیدش، به جاى این که شیشه را بکشد پایین، در ماشین را باز کرد. نامه را ازش گرفت که ...
#سپهبد_شهید
#علی_صیاد_شیرازی
🌹 #سالروز_شهادت🕊
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──