🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
بیش از یک سال دوره آموزش نظامی دید تا توانست به #سوریه اعزام شود. هر دوره سه ماههای که طی میکرد، ب
راوی : #پدر شهید بیاضی زاده
#سعید به خاطر اینکه درجاهای مختلف دوره دیده بود،بسیار لاغر و سیاه به نظر می رسید. در زیر آفتاب کاملا پوستش سوخته و سیاه شده بود.
بیش از یک سال دوره #آموزش نظامی دید تا توانست به #سوریه اعزام شود. هر دوره سه ماهه ای که طی می کرد، به وی می گفتند به مهارت لازم نرسیده ای اما نا امید نمی شد و در دوره دیگری شرکت می کرد.
چون سنش کم بود، به #سوریه اعزامش نمی کردند ولی کوتاه نمی آمد و مرتب اصرار می کرد و از هر دری وارد می شد.
دوباره در دوره #آموزش نظامی شرکت و آموزش می دید، پیش هر مسئول نظامی می رفت. تا در نهایت توانست به سوریه #اعزام شود. خودش مرتب می گفت: فکر می کنند من خسته شده ام کوتاه نمی آیم، این قدر می روم تا بالاخره با رفتنم موافقت کنند.
#فرزندم از همان ابتدا که به من گفت می خواهم به سوریه بروم هیچ مشکلی در رابطه با رفتنش به سوریه نداشتم. ما خانوادگی اهل #ایثار و #شهادت هستیم. خانواده ما از دوران #انقلاب بافضای شهادت، ایثار و مقاومت آشناست از #زندان سیاسی زمان انقلاب گرفته، تا جانباز دوران دفاع مقدس و شهید داریم.
اگر #رهبر دستور بدهد نه تنها خودم بلکه همه #خانواده ام را فدای چهارده معصوم می کنم.
به من گفت:مادرم راضی نیست. گفتم #مادرت را راضی می کنم نگران نباش.
در #اولین مرحله اعزامش به سوریه 2 ماه از او بی خبر بودیم.
اخباری که از سوریه می شنیدیم ما را خیلی نگران و مضطرب کرده بود ولی دفعات بعد کمتر نگران شدیم. برای بار دوم که آمد، باهم به پابوس امام رضا (ع) رفتیم. در جوار امام #رضا(ع) فرزندم از من خواست مادرش را راضی کنم. با صحبت هایی که کردم و گفتم وظیفه ما و فرزندانمان در شرایط حاضر #دفاع از حریم ولایت و حرم ائمه (ع) است و این اصل مهمی برای همه انسان های آزاده و مسلمان به شمار می رود و من همه داراییم را فدای حضرت می کنم؛ #مادرشان هم پذیرفتند.
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#تلنـگــــــــــــر🔔🔔
🔹گاهی از من "مذهبی"
تنها یک #تیپ مذهبی باقی می ماند
🔸گاهی منِ "مذهبی" آنقدر درگیر پست ها و متن هایم در صفحات مجازی 📱می شوم؛که از خواندن روزانه چند خط #قرآن یا کتب روایی📚،غافل میشوم.
🔹و در پایان روز،میبینم که حتی یک دهم وقتی که در فضای مجازی💻 بودیم،در فضای قرآن و حدیث نفس نکشیدم😔....
🔸آنقدر که آنلاین بودم و #اولین نفر پست های دیگران را تائید کردم👌
به فکر #نماز اول وقت نبودم...
🔹آنقدر درگیر جذب #حداکثری شدم که
فراموش کردم "اخلاص" و "عبودیت" رمز برکت در کارهایمان است✔️...
🔸 آنقدر که به فکر آبروی خود♨️،و برانگیختن تشویق دیگران👏 و تائید کردن هایشان بودم،به فکر رضایت #صاحب_زمانمان نبودم ...
✔️ @golestanekhaterat
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
وقتی نباشی⭕️ تحمل تنهایی کار سادهای نیست چون #تنهایی قبل از تو ↬ با تنهایی بعد از #تو↫ زمین تا
#خاطرات_شهدا 🌷
🌾 #راهيان_نور سال ٩٣ از سخت ترين سفرهايي بود كه #بدون_حميد رفتم،
از شانسِ ما گوشي📱 من خراب شده بود،من صداي حميد🔊 را داشتم،⚡️ولي حميد صدايم را نمي شنيد.
🌾وقتي برگشتم #اولين كاري كه كردگوشي من را داخل سطل آشغال انداخت🙁 وگفت: تونميدوني من چي كشيدم اين #پنج_روز! وقتي نميتونستم صداتو بشنوم 🎧دلم ميخواست سر بذارم به كوه و بيابون
🌾اين حرف ها را كه ميزد با تمام وجود
دلتنگي هايش💔 را حس ميكردم،دلم بيشتر قرص ميشد كه #خدا صدايم را شنيده وفكر #شهادت را از سرش انداخته🗯 است.
🌾عشقي💞 كه حميد به من داشت را دليل محكمي مي ديدم براي #ماندنش،پيش خودم گفتم:حميد حالا حالا موندنيه☺️،بعيد ميدونم چيزي با ارزش تر از اين #دلتنگي بخواد پيش بياد كه حميد رو از من جدا كنه💕.
راوی:همسرشهید
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
🌹🍃🌹🍃
@golestanekhaterat
#خاطرات_شهدا 🌷
💠خوابی که تعبیر شد
🔰محمد با #شهیدان قربانی و کردونی در آزادسازی نبل و الزهرا همرزم و همسنگر بود👥 میگفت که من #جاماندهام و رفقای شهیدم🌷 من را فراموش کردهاند🗯
🔰شهید قربانی و کردونی به #محمد قول داده بودند او را هم به جمع خود👥 ببرند اما یک مقدار که بین #شهادت آن بزرگواران و شهادت محمد🕊 فاصله افتاد محمد گله میکرد.
🔰همسرم یک بار #خواب_شهید جاویدالاثر نظری را دیده بود. شهید نظری به محمد #قول میدهد و میگوید هر گرهای🎗 که باشد من خودم باز میکنم. اصلاً نگران نباش🚫 خودم ضامن شده و #میبرمت.
🔰دو ماه گذشت و خبری نشد❌ محمد میگفت: انگار از سر #ناراحتی یک خوابی دیدم و… خبری هم نشد. آن روز که با من تلفنی☎️ در مورد خواب صحبت میکرد #عملیاتی نشده بود.
🔰محمد میگفت چند روز دیگر میمانم. گویی هنوز به آن خواب و #وعده_شهید نظری دلخوش بود💗 و امید داشت. کمی بعد هم یعنی ۸ آبان ۹۵ خواب محمد با #شهادتش تعبیر شد.
🔰محمد نقش تعیینکنندهای در عملیات #آزادسازی نبل و الزهرا داشت✅ و از #اولین فرماندهانی بود که پس از فتح وارد این شهر شده بود.
راوی: همسر شهید
#شهید_محمد_کیهانی
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
💠 تدارکات و پشتیبانی گردان 🔻همکار شهید 🌷حسین 22 ساله از خیلی از بچه های گردان کم سن و سال تر بود
#خاطرات_شهدا 🌷
💠رفتم که سر مچشو بگیرم
🔰از صبــ☀️ـح می رفت تو #انبار تا بعد از ظهر😕 یه روز گفتم برم بهش سر بزنم. (با خودم گفتم شاید #حسین می ره اونجا می خوابه). خواستم برم سر مچشو بگیرم😁 رفتم داخل انبار. انتظار داشتم #کولر_گازی داشته باشه.
🔰وارد که شدم خفه شدم😨 گرما و #شرجی_هوا یه حالت کوره♨️ مانند درست کرده بود. واقعا یه لحظه هم #تحملش سخت بود. (توی گرمای 60-70 درجه ای اهواز)
🔰واقعا باورش برام #سخت_بود که حسین هر روز میاد اینجا و تو این شرایط #کار می کنه. نگاش کردم😟 با یه زیرپوش ایستاده بود. سر تا پا خیس #عرق؛ داشت مداحی🎤 می خوند و مشغول مرتب کردن #انبار بود.
🔰با عصبانیت بهش گفتم😠 یه ساله اینجا #مرتب نشده⁉️ بیا بریم الانه که #فشارت بیفته ها. گفت: داداش این وسایل مال #بیت_الماله و من طبق وظیفه ای که دارم #مسئولم اینجا رو مرتب کنم👌گفتم: نمیشه، همین الان بیا بریم تا نیفتادی رو دستمون.
🔰هر چی اصرار کردم نتونستم🚫 #راضیش کنم که بیاد و بریم. میدونستم هر چی بگم دیگه فایده ای نداره❌ از قدیم گفتن #نرود میخ آهنین در سنگ.
این #رفیق ما مرغش یک پا داره اگه بخواد کاری رو انجام بده، حتما انجامش می ده✅ آخر سری هم گفت اگه می خوای #بمون و کمک کن اگه نمی خوای هم لطفا غر نزن☺️ بزار من کارمو انجام بدم.
🔰خواستم #کمکش کنم، یکمی هم موندم و خودمو مشغول کردم ⚡️ولی راسستش #نفسم بالا نمی اومد. بلند داد زدم🗣 حسین! داداش من دارم می رم خونه🏘 الان سرویس می ره و من #جا_میمونم. با خنده گفت: از اولم می دونستم از تو آبی گرم نمی شه😄 #خندیدم و از انبار زدم بیرون.
🔰رفتم خونه ساعت 2 عصر🕑 شده بود. خیلی خسته😪 بودم. گرفتم #خوابیدم و تا ساعت 6 خواب بودم. وقتی بیدار شدم #اولین کارم این بود که به حسین زنگ بزنم☎️ و حالش رو بپرسم. گوشی رو برداشت و سریع گفت من الان #سرم_شلوغه بعدا زنگ می زنم. گفتم کجایی مگه⁉️ گفت کار #انبار هنوز تموم نشده.
🔰گفتم مسلمون تو این هوای #گرم و شرجی♨️ تو هنوز تو انباری؟! آخه #اخلاص هم حدی داره. بیخیال بابا
بخدا اگه همین الان نری #آسایشگاه، زنگ می زنم📞 به #فرمانده و می گم که این پسر دیوونه شده.
🔰(راستش #نقطه_ضعفش همین بود نمی خواست کسی از کارایی که می کنه مطلع بشه❌) تا اینو شنید سریع گفت #باشه. ولی من راضی نشدم✘ تا ازش #قول نگرفتم گوشی رو قطع نکردم📵
راوی: همکار شهید
#شهید_حسین_ولایتی_فر
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
مرتضی حسینپور شلمانی معروف به #حسین_قمی 🎊زاده ۳۰ شهریور ۱۳۶۴ گیلان شهر شلمان 🌷شهادت ۱۶ مرداد ۱
💠حساسیت روی خمس
🌷ما سال خمسیمون اول بهمن🗓 هست و #آقامرتضی هم تو نیمه دوم سال وارد دانشکده افسری شد و یک حقوق ماهیانه💰 دریافت می کردند و اتفاقا #اولین حقوقشون شد بهمن ماه.
🌷آنقدر به پرداخت #خمس حساسیت داشت که هروقت میخواستیم خمس اموال مون رو حساب کنیم🔢 ایشون مقدار #حقوقی که براشون مونده بود یا دریافت میکرد رو تمام و کمال می پرداخت✅
🌷بهش میگفتم: من پرسیدم از دفاتر #مراجع معظم میشه چون میخوای خونه بخری🏡 یا ازدواج کنی یا ... با دفتر صحبت کنی یک راهی #پیشنهاد میکنند، همیشه به صراحت می گفت : «این ها #کلاه_شرعی. من می خوام #خمس اموالم تمام و کمال باشه👌» و هرسال روی پرداخت خمس دقت خاصی داشت.
#شهید_مرتضی_حسین_پور
#شهید_مدافع_حرم
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
✍دست نوشته شهید محرم ترک، #اولین شهید مدافع حرم:
🔺امروز از ساعت چهار عصر به یکباره دلم گرفت، به یاد دخترم فاطمه و همسرم که امروز تقریبا هشتاد روز است که آنها را ندیده ام افتادم💔
🔺عکسها و فیلمهایی که از فاطمه داشتم را نگاه میکردم و در دلم به یاد #حضرت_رقیه(س) افتادم و این که چه کشید این خانم سه ساله😔...
🔺در همین حال بودم که یکباره تلفن به صدا درآمد، با صدای تلفن حدس زدم حتما همسرم هست که تماس گرفته!
🔺حدسم درست بود ولی بدون این که صحبتی کند گوشی را به دخترم داد دیدم که گریه امانش نمیدهد!گفتم چی شده خانم طلا، باباجانی؟ دختر بابا چی شده چرا گریه میکنی⁉️
🔺گفت: بابایی دلم برات سوخته کی میایی😔، من دوسِت دارم، بیا بابایی دیدم حال فاطمه خیلی بد بود شروع کردم به نوازشِ فاطمه خواستم حواسش را پرت کنم، گفتم: برای بابایی شعر می خونی؟
🔺در حالی که فاطمه متوجه نشود آرام اشک می ریختم، اشکم برای سه ساله امام حسین بود برای وقتی که بهانه بابا را گرفت و سر پدر را برایش آوردند...😭
هدیه روح مطهرشان صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──