eitaa logo
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
3.3هزار دنبال‌کننده
25.9هزار عکس
10.2هزار ویدیو
196 فایل
💠خاطرات،وصایا،سیره عملی شهدا💠 ،انتقادات پیشنهادات @Sun_man313 🕪مسئول تبادلات و تبلیغات 👇👇 @MZ_171 تبادل فقط با کانالهای انقلابی و مذهبی بالای 1k در غیر اینصورت پیام ندهید این کانال در سروش👇 https://sapp.ir/golestanekhaterat
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴🥀🌹🕊🌹🥀🏴 شب به متوسل شدیم و فردا هم تفحص را با رمز اسم آن حضرت شروع کردیم. دست به کار شدیم اولین پیدا شد. محتویات جیب را بررسی کردیم. کارت شناسایی اش پیدا شد. ، گردان امام محمد باقر (ع) ، گروهان حبیب اعزامی از کاشان . بچه ها گفتند: توسل دیشب، رمز حرمت امروز و اسم با هم یکی شده . بی اختیار به زبانم جاری شد که اگر اسم بعدی هم بود، اینجا گوشه ای از حرم آقاست . دقایقی بعد داشتیم زمین را می کندیم . پیکر یک دیگر پیدا شد. اما خیلی عجیب بود! یک دست در عملیات قبلی قطع شده بود . پلاکش را پیدا کردیم . سریع استعلام کردیم . گفتند : ، گردان امام محمد باقر (ع) ، گروهان حبیب اعزامی از کاشان . 📚 کتاب راهیان علقمه ، صفحه ۱۱۲ جهت سلامتی و تعجیل در فرج و شادی روح و 🏴🥀🌹🕊🌹🥀🏴 http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌴🥀💐🌼💐🥀🌴 می گفت: مدتها بعد از در رویایی او را دیدم. درون قطار با آسیه نشسته بودم. بیرون پنجره، بود که بر صورتش داشت. او مرا محو خود کرده است. کسی در ایستاده بود. به او افتاد. خدا می داند چقدر از دیدنش شدم. بود. به من اشاره کرد و با رسا گفت: نباش، من دارم . فردای آن روز بی منتظر خوابم بودم. ساعت نه صبح از تماس گرفتند و گفتند یک بسیجی به نام به منتقل شده که احتمال می دهیم متعلق به خانواده شما باشد. با خانواده برای راهی شدیم. گفته بودند باید او را کنم. باورش خیلی سخت بود. به طور کامل ، استخوان هایش در هم و متعددی بر نشسته بود. وقتی چشمم به ، که قبلا خورده بود افتاد پیدا کردم که خودش است. بعد از دیدن دیگه آرام و قرار نداشتم. بار دیگر در به آمد و گفت: چرا اینقدر ناراحتی؟ من از اینکه تو با دیدن اذیت شدی ناراحتم! بعد با حالتی خاص گفت: باور کن قبل از تعداد زیادی را منهدم کردم و لحظه ی هیچ چیز نفهمیدم. چرا که در کنارم بود و بالای نشسته بودند!" 📚کتاب وصال، صفحه ۸۵ الی ۸۶ شادی روح و
🌴🕊🌹🏴🌹🕊🌴 یه دستش شده بود، اما دست بردار جبهه نبود. بهش گفتند: با یه دست که نمیتونی بجنگی ، برو عقب. می گفت: مگه با یه دست نجنگید؟ مگه نفرمود: والله ان قطعتمو یمینی، انّی احامی ابداً عن دینی عملیات والفجر ۴ مسئول محور بود. حمید باکری بهش ماموریت داده بود گردان رو از محاصره دشمن نجات بده. با عده ای از نیروهاش رفت به سمت منطقه ی ماموریت. لحظه های آخر که رو آوردن نزدیک لبای گفته بود: مگه مولایمان در لحظه آب آشامید که من بیاشامم. که شد، هم لب بودهم ... 🔹 http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 یه دستش قطع شده بود اما دست بردار جبهه نبود، بهش گفتند: با یک دست که نمی تونی بجنگی برو عقب. می‌گفت: «مگه با یک دست نجنگید؟ مگه نفرمود : « والله ان قطعتمو یمینی، انی احامی ابدا عن دینی ». عملیات والفجر۴ مسئول محور بود . بهش مأموریت داده بود گردان رو از محاصره دشمن نجات بده با عده‌ای از نیروهاش رفت به سمت منطقه مأموریت . لحظه‌های آخر که قمقمه را آوردن نزدیک لبای خشکش گفته بود : « مگه مولایم در لحظه آب آشامید که من بیاشامم ؟» 🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── ❌در نشر لینک حذف نشود❌