هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
#داستانک زناشویی
💠 پیر زن از صدای #خروپف هر
شب پیرمرد شکایت داشت
پیرمرد هرگز نمیپذیرفت...
💠 شبی پیرزن آن صدا را #ضبط
کرد که صبح حرفش را ثابت کند...
اما صبح پیرمرد دیگر هرگز از خواب بیدار نشد...😔
💠 و آن صدای ضبط شده،
#لالایی هر شب پیرزن شد...
🌷 #قدر لحظات هر چند سخت کنار هم بودن را بدانیم...
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
#داستانک
بچه ام كوچولو بود، از من بیسكویت
خواست. گفتم: امروز مى خرم. وقتى
به خانه برگشتم فراموش كرده بودم
بچه دوید جلو و پرسید:
بابا بیسڪویت كـو؟ گـفتم: یــادم
رفـت بچــه تازه بـه زبـان آمـده بــود،
گـفت: بابا بَـده، بابا بَـده
بچه را بغل كردم و گفتم: باباجان!
دوستـت دارمـ... گفـت: بیسكـویت كـو؟
دانستم كه دوستى بدون عمل را بچه سه
ساله هم قبول ندارد.
✍| #تلنگر
چگونه ما مى گوئیم خدا و رسول و
اهل بیت او را دوست داریم، ولى
در عمل كوتاهى مى كنیم؟!
👤| #استاد_قرائتی
🎃| #دوستی_بدون_عمل
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
#داستانک❤️
اوایل سال 72 بود و گرماى فکه.
در منطقه عملیاتى والفجر مقدماتى، بین کانال اول و دوم، مشغول کار بودیم.
چند روزى مى شد که شهید پیدا نکرده بودیم. هر روز صبح زیارت عاشورا مى خواندیم و کار را شروع مى کردیم. گره و مشکل کار را در خود مى جستیم. مطمئن بودیم در توسلهایمان اشکالى وجود دارد.
آن روز صبح، کسى که زیارت عاشورا مى خواند، توسلى پیدا کرد به امام رضا(ع). شروع کرد به ذکر مصائب امام هشتم و کرامات او. مى خواند و همه زار زار گریه مى کردیم. در میان مداحى، از امام رضا طلب کرد که دست ما را خالى برنگرداند، ما که در این دنیا هم خواسته و خواهشمان فقط باز گردان این شهدا به آغوش خانواده هایشان است و...
هنگام غروب بود و دم تعطیل کردن کار و برگشتن به مقر. دیگر داشتیم ناامید مى شدیم. خورشید مى رفت تا پشت تپه ماهورهاى روبه رو پنهان شود. آخرین بیل ها که در زمین فرو رفت، تکه اى لباس توجهمان را جلب کرد. همه سراسیمه خود را به آنجا رساندند. با احترام و قداست، شهید را از خاک در آوردیم. روزى اى بود که آن روز نصیبمان شده بود. شهیدى آرام خفته به خاک.
یکى از جیب هاى پیراهن نظامى اش را که باز کردیم تا کارت شناسایى و مدارکش را خارج کنیم، در کمال حیرت و ناباورى، دیدیم که یک آینه کوچک، که پشت آن تصویرى نقاشى از تمثال امام رضا(ع) نقش بسته، به چشم مى خورد. از آن آینه هایى که در مشهد، اطراف ضریح مطهر مى فروشند. گریه مان درآمد. همه اشک مى ریختند. جالب تر و سوزناکتر از همه زمانى بود که از روى کارت شناسایى اش فهمیدیم نامش «سید رضا» است. شور و حال عجیبى بر بچه ها حکمفرما شد. ذکر صلوات و جارى اشک، کمترین چیزى بود.
شهید را که به شهرستان ورامین بردند، بچه ها رفتند پهلوى مادرش تا سرّ این مسئله را دریابند. مادر بدون اینکه اطلاعى از این امر داشته باشد، گفت:
«پسر من علاقه و ارادت خاصى به حضرت امام رضا(ع) داشت.»
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──