🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
🌸🍃 🍃 #تلنگرانه🔨 #دایرکتیها #قسمتپنجم کم کم داشتم بهش عادت میکردم مدام برام نحوه استفاده داروهای
🌸🍃
🍃
#تلنگرانه🔨
#دایرکتیها
#قسمتششم
افشین به من علاقه مند شده بود😍،چند باری بهم گفت. حتی اگه نمیگفتم با اون همه قربون صدقه رفتن و دلبرے💚 مشخص بود دوسم داره!هر چی بهش میگفتم قرارمون این نبود!♀
میگفت گور بابای قرار و مدار..
دل که این حرفا رو نمیفهمه!!!😶
من آدم محکمی بودم💪،همه سعیمو کرده بودم که دلم نلرزه🙅♀اما بشدت وابسته شده بودم به کسی که بی چون و چرا گوش شنوا بود..!
[به افشین گفتم:دست از عشق و علاقه بردار،چون من کیوان رو دوسـ💗ـت دارم!
اگرم باهات حرف زدم فقط و فقط بخاطر داروهای گیاهی بود و بعدشم شاید فرار از تنهایی🚶♀الانم پشیمونم چون نمیخوام بهت وابسته تر بشم و زندگیمو از دست بدم!😞حرفامو که دید؛به غلط کردن افتاد
گفت باشه فرشته خانوم!من غلط کردم! دیگه حرفی نمیزنم؛فقط تنهام نذار! باشه؟!قول میدم دیگه هیچ حرفی از حسم نزنم..]
سخت بود برام دل کندن از مجازی و چت بیهوده انگار معتاد شده بودم؛معتاد یه آدم مجازی👤 که حتی چهرشو ندیده بودم
برام شده بود دایه دلسوز تر از مادر!
[گفتم باشه و خداحافظی کردم!
گفت دمت گرم😍بعدشم استیکر خنده و خوشحالی فرستاد و خداحافظی کرد😄👋!]
توی این مدت دست و دلم به زندگی نمیرفت..مدام بهانه های الکی میگرفتم،سر مسائل جزئی و بی اهمیت با کیوان بحثم میشد🗣کیوان میگفت چته؟!چرا عوض شدی؟کو اون فرشته ای که ورد زبونش قربونت برم وفدات شم بود؟!😑همش دعوا راه میندازی؛اعصاب خودتو منو بهم میریزی!خب چته لعنتی😡
بگو بذار بفهمم..؟!
میگفت بگو بذار بفهمم!!!
اما من خودم نمیدونیستم دقیقا چه مرگم شده!چی رو به کیوان میگفتم!😩
من حرفی برا گفتن نداشتم..
کیوانم گاهی عصبی میشد و سمتم نمی اومد..بعد از مشاجره ای که داشتیم،کیوانم کمی تغییر کرد..
دیگه به اندازه قبل قربون صدقه ام نمیرفت؛برام وقت نمیذاشت☹️البته بیشتر من مقصر بودم؛چون بیخود و بی جهت دعوا راه مینداختم!از اون طرف افشین سنگ صبورم بود و آرومم میکرد!و من از لحاظ روحی و روانی تا حدودی از جانب افشین تامین میشدم!👌اگر کیوان باهام بدخلقی میکرد دیگه مهم نبود،چون یکی دیگه جاشو پر کرده بود..
ادامه دارد...
#فاطمهقاف
#کپیبدونذکرنامنویسنده✍
#شرعاجایزنیست
🍃 http://eitaa.com/golestanekhaterat