🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
🥀🕊🌹🌷🌹🕊🥀 #یاد_یاران #سردار_دلها #سپهبد_شهید #حاج_قاسم_سلیمانی #قسمت_سی_و_چهارم 💠به مناسبت شها
🥀🕊🌹🌷🌹🕊🥀
#یاد_یاران
#سردار_دلها
#سپهبد_شهید
#حاج_قاسم_سلیمانی
#قسمت_سی_و_پنجم
💠 تقدیم به همسران صبور شهدا خصوصا همسرشهید سلیمانی
مثل يك صبح قشنگ دويدي توي زندگي من، مثل آفتاب، مثل سايه، مهربان و بي ادعا .
شروع زندگی مشترك مان با بوي جنگ در هم آميخت.
از جبهه می آمدي از دل دشمن، از شب هاي پرحادثه، انفجارهاي پي درپي، از پشت خاكريزها، هنوز بوي باروت می دادي .
گرد و خاك لباس ها و موهايت پاک نشده بود .
با تو حرف می زدم، تصوير شهيد شدن همسنگري هاي مهربانت را توي خانه چشم هايت می ديدم.
می گفتي قطعه اي ازبهشت است . "چقدر چشم هاي نمناكت را دوست داشتم".
روزي كه از جبهه برگشتي، براي من بهترين روز دنيا بود و روزهايي كه كنارم بودي،بهترين روزهاي زندگی ام خوشحال بودم، ازعمق وجود، می آمدي.
حجم خيال و رفتارم پر از تو بود، كنارم بودي، دلم برايت می سوخت، دلتنگ تو، دلتنگ دغدغه هاي پاهايت تاول زده و دست هاب پينه بسته ات.
می گفتمد: اين چند روز را استراحت كند. می خنديدي و می گفتی خيلی زرنگی؛ می خواهی بعد از من بگويی "قاسم" شوهرخوبی نبود.
ظرف می شستی، جارو می زدی، می خريدي و می آوردی.
وقتي می ديدم با چه دقتی سبزی ها را پاك می كني، می خنديدم. می گفتم : راستش را بگو قاسم، توی جبهه مسئول آشپزخانه اي یا فرمانده !؟
خودت چیزي نمی گفتي اما دوستانت برایم می گفتند كه چه فرمانده ای هستي .
هرچه به پايان روزهاي مرخصی ات نزديک تر می شديم، ناراحتی من بيشتر می شد . كمتر حرف می زدم . توی فكر می رفتم، بغض می كردم و دلم می شد شهر آشوب فكرهای جور واجور... برايم لطيفه هاي جنگی تعريف می كردی، مرا می خنداندی.
اما من بغض می كردم و به نقطه ی نامعلوم خيره می شدم.
خاطرات روزهايی كه پيشم بودي، جلوي چشم هايم به حركت درمي آمد.
آن موقع چه قدر احساس خوشبختي می کردم ، اما حالا كه داري می روي، تنهاتر از من توي دنياي به اين بزرگی كسی وجود ندارد.
📚من#قاسم_سلیمانی هستم
#ناصر_کاوه
#ادامه_دارد ...
🥀🕊🌹🌷🌹🕊🥀
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://www.instagram.com/Golestane_khaterate_shohada
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──