🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
زندگینامه_شهید_عبدالله_اسکندری #نویسنده_نجمه_طرماح #قسمت_چهل_و هشتم #منبع_کتاب_سرّسر پنجشنبه رسید.
زندگینامه_شهید_عبدالله_اسکندری
#نویسنده_نجمه_طرماح
#قسمت_چهل_و_نهم
#منبع_کتاب_سرّسر
جمعه را سخت تر از قبل گذراندم. غربت عصر جمعه به بی تابی ام دامن میزد که تلفن زهرا زنگ خورد. توی اتاقش بود همان جا تلفن را جواب داد و آمد پشت نرده های پله ایستاد:"دوست بابا بود. می گفت توی بنیاد همکارش بودم..."
"خوب. خیره ان شالله چکار داشت؟"
"هیچی. اول که عذرخواهی کرد گفت این خط مگه دست آقا علیرضا نبوده، گفتم خطمون رو عوض کردیم. بعدم گفت برای احوالپرسی زنگ زدم. چون گوشی بابا خاموش بود"
"دستش درد نکنه. می خواستی شماره داداشت رو بهشون بدی مادر"
" آره دادم"
به زهرا نگفتم که سابقه نداشته این آقا جز برای کار مهمی به پدرتان زنگ بزند حالا چطور شماره برادرتان را پیدا کرده.
همه چیز به بددلی ام دامن می زد. هر تماسی، هر احوالپرسی، برایم تلنگری بود که نمی گذاشت جنبه های مثبت این بی خبری را بیشتر ببینم. نمی دانم! مثلا اینکه به منطقه دیگری منتقل شده باشند، درگیر جابه جایی باشند یا اصلا تلفن در اختیارش نباشد.
جمعه بچه ها کنارم بودند و هرکدام هم گاهی سر صحبت را باز می کرد. زمان را برایم به جان کندن جلو می برد. خدایا اول هفته ای خبر خوشی از عبدالله بشنوم که این بی خبری دیوانه ام می کند. تماس ها شروع شد. دوستان سابق آقا عبدالله آن ها که بنیاد شهید بودند، یا آنها که در تیپ ۴۶الهادی می شناختند.،
می گفتند:"اینجا ذکر خیرشان بوده گفتیم زنگ بزنیم جویای احوال باشیم. موبایلشان که خاموش هست. با خانه تماس گرفتیم"
می گفتم الحمدالله دعا گوی همه هستند. یک سفری به تهران برایشان پیش آمد چند روزی رفتند و بر می گردند. همین که می پرسیدند خبری از ایشان دارید. حسی به من می گفت همه از چیزی خبر دارند که من ندارم. می گفتم :" بله دیروز تماس گرفتند، با هم صحبت کردیم حالشان خوبه"
گوشی را که می گذاشتم دلم می خواست خودم را به دیوار بلند بی خبری و آشوب میزدم و از این همه استرس نجات می دادم. کم کم علائم دلشوره در رفتارهای خودی نشان می داد.
در ایتا 👇 🌷 🌷 🌷 🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷 🌷 🌷 🌷🌷در واتس آپ👇
https://chat.whatsapp.com/BWYt9AXokIyI7n5VyrsVDG
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🥀🕊🌹🌷🌹🕊🥀
#یاد_یاران
#سردار_دلها
#سپهبد_شهید
#حاج_قاسم_سلیمانی
#قسمت_چهل_و_نهم
💠خاطرات شهید سلیمانی، از سردار شهید حاج احمد کاظمی
احمد عصاره و خالصه ای از شخصیت امام خمینی در ابعاد مختلف بود. هیچ جلسه ای، هیچ خلوتی،جلسه ی رسمی،جلسه ی دوستانه، جلسه ی خانوادگی، مسافرتی وجود نداشت كه او باكری و خرازی و همت و این شهدا را یاد نكند. هیچ نمازی ندیدم، كه احمد بخواند و در قنوت یا در پایان نماز گریه نكند و پیوسته این ذكر : "یا رب الشهدا، یا رب الحسین، یا رب المهدی ورد زبان احمد بود و بعد گریه می کرد ."از دست دادن احمد همه را ناراحت كرد، اما آن چیزی كه بچه های جبهه با احمد دلخوش بودند و با رفتن او غمگین شدند این بود كه، احمد تداعی رفتارهای جنگ بود، تداعی خلوص، صفا، پاكی، صداقت بود. وقت سخن با احمد ناخودآگاه آدم به یاد خرازی می انداخت، به یاد همت می انداخت، حیای احمد آدم را به یاد آن انسان پر از حیای جنگ می انداخت .
جلسه ای بود که احمد کاظمی، محمد باقر قالیباف، قاسم سلیمانی و همه ی رفقا بودند . من دیدم که شهید کاظمی گفت : گرسنه ام چرا غذا نمی دهند، جلسه هم خیلی مهم بود، وقتی برای غذا رفتیم یک سفره ی رنگین انداخته بودند و مشخص بود ارتش سنگ تمام گذاشته است. این موضوع مربوط به اوج جنگ یعنی بین سالهای 65-64 است. من دیدم احمد کاظمی که از فرماندهان نیروی زمینی سپاه بود نشست و ظرفی کشید جلو، چندتکه نان و پنیر و سبزی گذاشت جلویش و خورد بعد هم چیز دیگری نخورد. گفتم این همه غذا هست چرا نمی خوری ؟احمد آقا گفت : نه ،ما به این سفره ها عادت می کنیم . بهتر است از خودمان مراقبت کنیم و از این تشریفات خالی باشیم . آن زمان بچه ها خودشان را حفظ می کردند .
این طرفتر آمدم . آقا رحیم را دیدم که ظرفش تمیز تمیز است و هیچ چیز استفاده نکرده، گفت : دل درد داشتم نان خوردم و سیر شدم . بعدا از آقا رحیم پرسیدم چرا چیزی نخوردی ؟ گفت: یاد بچه های خودمان در جنگ که می افتم شرفم اجازه نمیدهد.
گفتیم : خرمشهر در محاصره است چطور می توانیم برگردیم . همه خسته بودند چون ما چهل روز بعد از عملیات فتح المبین، عملیات بیت المقدس را شروع کرده بودیم . شهید کاظمی توانست با کمک شهیدخرازی آخرین مرحله ی عملیات آزادسازی خرمشهر را انجام دهد. ایشان نیروهای عراقی را در خرمشهر محاصره و با گرفتن 11 هزار اسیر, شهر را آزاد کردند . آنها با دو لشکر خرمشهر را تصرف کردند هر کدام با پنج گردان یعنی سه هزار نفر در مقابل بیست هزار نفر دشمن، لشکرهای 8 نجف و 41 امام حسین تحت فرماندهی احمد و حسین بودند و اینگونه بود که در همه ی عملیاتها تا پایان جنگ، شهید کاظمی بدون استثنا نقش فعال و موفقی داشت؛ وی از افراد مؤثر در آزادسازی خرمشهر بود و این شهر تا ابد، مرهون رشادت کاظمی است.
📚من#قاسم_سلیمانی هستم
#ناصر_کاوه
#ادامه_دارد ...
🥀🕊🌹🌷🌹🕊🥀
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://www.instagram.com/Golestane_khaterate_shohada
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──