🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #خاطرات_شهید_روح_الله_قربانی ✫⇠قسمت
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_روح_الله_قربانی
✫⇠قسمت: 2⃣1⃣
✍ به روایت همرزم شهید
🍂بهش گفتم علی (روح الله) نزدیک 60 روزه که اینجایی، بسه دیگه نمیخوای برگردی؟ تو صورتم نگاه هم نکرد، همونجوری که داشت کارشو انجام میداد جواب داد: کجا برم، ناموسم اینجاست زن و بچه ی شیعه، ناموس شیعه تو الفوعه و کفریا و نبل و الزهرا تو محاصره است، اونا ناموس منند، کجا بذارم برم. چند روز بعد پیکر پاک و سوخته اش رو برگردوندند ...
✍وصیت نامه شهید
بسم الله الرحمن الرحیم
اشهد ان لااله الله و اشهد ان محمد رسول الله و اشهد ان علی ولی الله و الائمه المعصومین من ذریته الحسین الی حجه الله ان ... انهم و الحجه علیهم.
ان الدین حق و کتاب الحق و المیزان حق لاریب فیه.
همسر عزیزم، پدرم، خواهرم، برادرم و بقیه دوستانم؛
اگر شهید شدم یک کلام حاج آقا مجتبی به نقل از علی (ص) که می گفتند منتهی فضل الهی، تقوی است. شهادت خوب است اما تقوی بهتر است. تقوایی که در قلب است و در رفتار بروز پیدا می کند، فکر نکنم مال یک روز باشد. شاید یک روزه هم باشد ولی حاج آقا می گفت پی ساختمان، فنداسیون آهن است.
چیزی که نمی دانید، عمل نکنید. ادای کسی را در نیاورید. بدون علم درست، وارد کاری نشوید؛ مخصوصا دین. اول واجبات، بعد مستجبات موکد، مثل کمک به پدر و مادر و دور و بری ها؛ نه حج و کربلا صدبار بدون این کارها. هیئت و زیارت با توجه به نیاز با توجه به دین و سیدالشهدا (ص)، مستثنی است و فقط قال الله: افضل الاعمال بر والدین و اولادها.
مادر، از تو متشکرم وقتی تحلم کردی، وقتی با اسم ارباب شیرم دادی، وقتی دعا کردی شهید شوم. وقتی بابام عراق و سوریه و اردوگاه و جنگ و کمیته و بوسنی، پاکستان و افغانستان، جنوب، غرب و شرق بود و تو ما را بزرگ کردی، تنها و سخت. ان شاءالله همیشه پیرو بی بی باشی.
ان شاءالله با شهادتم شفاعتت کنم. دوست دارم وقتی که بهم شیر می دادی، وقتی که بهم نماز یاد می دادی، وقتی می فرستادیم هیئت پابرهنه، وقتی می فرستادیم ایستگاه صلواتی، وقتی که باهام درس هایم را مرور می کردی، ازم می پرسیدی که هیچ مادری این کارها را نمی کرد یا هیچ مادری تنهایی نمی کرد یا هیچ کدوم روزی 50 بار نمی کرد.
به زینب گفتم مثل تو غضروف نخوره و استخوان میک بزنه و گوشتا رو دهن ما بذاره، باشه که ان شاءالله دو روز سایه اش بیشتر بالای سر ما باشد.
سر خاک مادرم بروید. علی و فائزه شما دو تا مخصوص. حالم نداشتید بروید، حاجت بگیرید آروم شوید. من را کنار مادرم دفن کنید که هر چی دارم از مادر و پدرم است. بابا را همون جا بگذارید. خواهرم را هم همین طور تا همه دور هم باشیم ان شاءالله امام زمان (عج) هممون را با هم قبول کند. خوبی مامان، سختی تو و زحمت های بابا و ...
زینب منم پیش من خاک کنید. عشقم که سخت ترین موقع ها به دادم رسید، آرومم کرد، قبولم کرد، دوستم داشت همه چیز. من دوست دارم. یادم باشه که چند روز بیشتر زنده نیستم و چند باری بیشتر پیش نمیاد که کسی از من چیزی بخواد و منم بتونم کمکش کنم و بعد من با کمال میل به آخرت این کار را بکنم. باشه که خدا هم خوشش بیاد. من اونی نیستم که بگم برای خدا کاری می کنم.
بیشتر برای خوف و عقاب. ولی نمی دانم پدر و مادرم چکار کردن، خدا چی می خواست. حضرت زهرا (ص) چی دوست داشته که امام علی (ص) و بچه هایش و رسول الله (ص) این جوری تو دلم هستن. شاید خیلیشم به خاطر چیزهایی که تو زندگی ازشون گرفتم. (همه وصیت نامه هاشون را خوش خط می نویسن ولی من خوش خط نبودم که بخواهم خط خوش نشان بدهم) دوست داشتم از همون اول لاتی تا کرده بودم و اون چند روز آقاجونی هم نداشتم....
#پایان
منبع:
https://www.tasnimnews.com/fa/news/1397/02/16/1718697/%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%82%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%A7%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%B4%D9%87%D8%A7%D8%AF%D8%AA-%D9%86%D8%AA%DB%8C%D8%AC%D9%87-%D8%A7%D8%B4-%D8%A8%D9%88%D8%AF
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://www.instagram.com/Golestane_khaterate_shohada
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_شهید_مرتضی_جاویدی ✫⇠قسمت :9
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_مرتضی_جاویدی
✫⇠قسمت :0⃣3⃣
#نیمه_پنهان_ماه
✍ به روایت همرزمان
✏️سرگرد توعملیات آینده، گردان شما باگردان فجرادغام می شه...برد بشین پشت سردشمن... برو با فرمانده ی گردان فجر هماهنگ کن!صبح هنوز به دستورفرمانده ی تیپ55هوابرد فکر میکردم که ماشین رسید به پایگاه پنجم شکاری امیدیه.
✏️وصف فرمانده ی گردان فجر را زیاد از این وآن شنیده بودم راننده ازدژبان پایگاه هوایی سراغ گردان فجر را گرفت:سرکار مقر فرمانده ی گردان فجر کجاس؟ نگهبان لباس سورمه ای،به اسلحه ی ژ سه تاشوی دو محافظ ورزیده ام خیره شد و
بعد برگرفت به من نگاه کرد احترام نظامی گذاشت و گفت ((ببخشین قربان، مستقیم، سمت چب بعد از پمپ بنزین هتل H))
✏️عینک دودی را از روی چشم برداشتم و گـفتم((هتل H؟)) بله جناب سرگرد، می بخشین قـربان باید اسلحه ها رو تحویل بدید! کلت کمری واسلحه محافظ ها رو تحویل دادیم وماشین لندکروزداخل پایگاه هوایی شد به محافظ کنارم گفتم ((جالبه! گردانتوهتلH مستقرن))
✏️به محوطه ی بزرگ ساختمانH رسیدیم، پیاده شدم.زیرنگاه افرادبسیجی و پاسدار گردان ، دو محافظ بلند قامت که لباس پلنگی به تن داشتند وکلاه کج به سروآستین ها را تا آرنج بالازده بودند سینه جلو، پشت سرم آمدندانگاربادیدن من وچند محافظ بالباس شیک تکاوری متعجب شده بودند
✏️ظاهرساختمان هتلH خراب بودو نمای بتونی آن سال ها بود که احتیاج به تعمیر داشت! راهروی ساختمان هم دست کمی از بیرون آن نداشت و علاوه بر خراب بودن، یادگاری های زیادی با خودکار ومداد وماژیک روی آنها نوشته شده بود!
✏️داخل چـند اتاق شدم و سراغ فـرمانده گـردان مرتضی جاویدی را گـرفتیم. مقـر فرماندهی آقای جاویدی.الان بیرون تو محوطه میگرده... اتاق ها هر چند مرتب ومنظم بودند اما بر در و دیوارش یادگاری افراد داوطلب بسیجی درطول چند سال جنگ به چشم می خورد((اعزامی ازلار، شیراز، فسا،جهرم و ........وبه تاریخ ........ ))
✏️از هتلHبیرون آمدم.گوشه ای ازمحوطه هتل،چشمم به چرخ چاه چوبی قدیمی افتاد که جوانی بالای آن ایستاده بود نزدیک شدیم.سلام جوان! متعجب به لباس شیک و اتو کشیده ی منو محافظ هاخیره شد. س......س......سلام جانب سروان....لبخندی زدمو محافظم دوم محکم گفت:ایشون جناب سرگرد عدومی هستن؟ فرمانده گردان یک تیپ55هوابرد!
✏️صدایی ازته چاه بیرون آمد:کریم دول را بکش بالا!جوان با سروکله گل وشلی با پاودست زور زد وچرخ چاه را چرخاند تا طناب کلفت چند دورجمع شد ودول لاستیکی سیاه پرازگل بالا آمد.دول را ازچنگک فلزی سرطناب برداشت و شل وگل آن راخالی کرد روی زمین.
✏️کمی ازاوفاصله گـرفتم وپرسیدم: ببخشین می دونی فرمانده گردان فجر را کجا می شه پیدا کرد؟جـوان لبخند زد وبا انگشت اشاره به داخل چاه کرد!-قربان ،ته همین چاه!
#پایان
منبع:
http://fars.navideshahed.com/fa/news/385889
📢#پیشنهاد_مطالعه
📖کتاب "تپه جاویدی و راز اشلو"، مولف : اکبر صحرایی، انتشارات ملک اعظم
📖 کتاب "پیشانی و بوسه"، از مجموعه کتاب های "شمع صراط"، مولف : مجید ایزدی، انتشارات مشکوة قلم
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
12.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شب_جمعه_کربلا
مهمان کربلا شده بانوی بی نشان
ای روضهخوان بیا و کمی از عطَش بخوان
شبهای جمعه رو به حرم کن فقط بگو
از آب هم مضایقه کردند کوفیان...**
😭💔
#شب_جمعست_هوایت_نکنم_میمیرم
#شب_جمعه_حرمت_قبلگه_امت_شد
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَجبحقزینبکبرے
مشمولدعایشهداءباشید
#وضويادتوݩنره🌻
#اݪتماسدعا 📿🤲🏻
#شݕتوݩۺهدايے 🌙
#پایان فعالیت کانال
🔹#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
شھید شدن اتفاقے نیست
اینطور نیست ڪہ بگویے:گلولہ اے خورد و مُرد..
شهــــید...
رضایت نامہ دارد...
و رضایت نامہ اش را اول حسین(ع)
و علمدارش امضا میڪنند...
بعد مُھر
حضرت زهـــــرا(س)میخورد...
شهـــید...
قبل از همہ چیز دنیایش را بہ قربانگاه برده...
او
زیر نگاه مستقیم خدا زندگے ڪرده...
شھادت اتفاقے نیست...
سعادتے ست ڪہ نصیب هرڪسے نمیشود..
باید شهیدانہ زندگے ڪنے
تا شهیدانہ بمیرے...
#ڪلنا_فداڪ_یا_زینب_س
#اللهمارزقناشهادٺ💔
اللهم_عجل_لولیک_الفرج
مشمولدعایشهداءباشید
#اݪتماسدعا 📿🤲🏻
#شݕتوݩۺهدايے 🌙
#یاعلےمدد👋🏻
#پایان فعالیت گروه🌹
🔹#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🕊️قرار شبانه با شهدا 🥺 🕊️🌹
ان شاء الله امشب درپرونده ی اعمال همه ی عاشقان و خادمان شهدا ثبت شود:
🌹محب اهلبیت
سرباز امام زمان🌹
🌹وان شاءالله شهادت 🍃🍃😍
* *امشب هدیه میکنیم 100 صلوات و یا بیشتر به روح مطهرشهید والا مقام 🥀🕊️🥀* *
❤️ سردار شهیدحسن عبدا لحی❤️
💚💚💚💚💚💚💚
💞💞ان شاءالله حسن عبدالحی
دعاگویی تک تک ما باشد 🤲🏻❤️
اجرتون باشهدا ان شاءالله❤️
خواهشمندم عزیزانی که تمایل دارند در این قسمت از قرار شبانه شهید مد نظرشان صلوات هدیه کنند
عکس و نام شهید رو پی وی بنده👉🏻
ارسال بفرمایند✅
〰❁ 🍃❁🌸❁ 100صلوات و یا بیشتر هدیه کنید ....👉 یادت نره رفیق..... 😉🍃
*🌹─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─*🌹
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَجبحقزینبکبرے
مشمولدعایشهداءباشید
#وضويادتوݩنره🌻
#اݪتماسدعا 📿🤲🏻
#شݕتوݩۺهدايے 🌙
#پایان فعالیت کانال
🔹#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
D1738030T14040061(Web).mp3
زمان:
حجم:
14.13M
#کتاب_صوتی 🎧
📚دمعشق، دمشق
فصل ⓿❶ #پایان
مدافع حرم
#شهید_مهدی_علیدوست
🔹#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌸نشر با ذکر صلوات جهت
سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
D1736888T15291465(Web).mp3
زمان:
حجم:
9.11M
#کتاب_صوتی 🎧
📗حکایتهایشنیدنی
استادشهیدمرتضیمطهری
فصل ❸ #پایان
#شهید_مرتضی_مطهری
🔹#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌸نشر با ذکر صلوات جهت
سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
www.iranseda.irPart24_خداحافظ سالار.mp3
زمان:
حجم:
17.48M
📚 کتاب صوتی 🔊
🍁《هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید 》
📗#خداحافظ_سالار
"خاطرات پروانه چراغ نوروزی"
همسر سرلشکر شهید حاج حسین همدانی
قسمت 4⃣2⃣#پایان
🌷کانال روایت عشق 🌷
https://eitaa.com/joinchat/2686452467C9207a1a3fb
www.iranseda.irPart24_خداحافظ سالار.mp3
زمان:
حجم:
17.48M
📚 کتاب صوتی 🔊
🍁《هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید 》
📗#خداحافظ_سالار
"خاطرات پروانه چراغ نوروزی"
همسر سرلشکر شهید حاج حسین همدانی
قسمت 4⃣2⃣#پایان
🔹#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌸نشر با ذکر صلوات جهت
سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
🏷#زندگینامه_شهيد_چمران ✫⇠بہ روایت همسر(غاده جابر) ✫⇠قسمت : سی و هفتم 🍃از خانه ما در لبنان که خیل
🏷#زندگینامه_شهيد_چمران
✫⇠بہ روایت همسر(غاده جابر)
✫⇠قسمت : سی و هشتم(آخر)
🍃این که خواب مجسمه چمران را دیدم این است که،گاهی فکر می کنم اگر تمام ایران را به اسم چمران می کردند این دلم را خنک می کند؟آیا این یک لحظه از لبخند مصطفی از دست محبت مصطفی را جبران می کند؟هرگز !
🍃اما وقتی دانشگاه شهید چمران مثل چمران را بپروراند، چرا ، مصطفی کسی نیست که مجسمه اش را بسازند و بگذرند ، این یک چیز مرده است و مصطفی زنده است در فطرت آدم ها ، در قلب آن ها است ، آدم ها بین خیر و شر درگیرند و باید کسی دستشان را بگیرد ، همانطور که خدا این مرد را فرستاد تا مرا دستگیری کند.
🍃در تهران که تنها بودم نگاه می کردم به زندگی که گذشت و عبور کرد من کجا ؟ ایران کجا؟ من دختر جبل عامل و جنوب لبنان ؟
🍃من همیشه می گفتم اگر مرا از جبل عامل بیرون ببرند میمیرم ، مثل ماهی که بیفتد بیرون آب ، زندگی خارج جنوب لبنان و شهر صور در تصور من نمی آمد ، به مصطفی می گفتم: اگر می دانستم انقلاب پیروز می شود و قرار به برگشت ما به ایران و ترک جبل عامل است نمی دانم قبول می کردم این ازدواج را یا نه .
🍃اما آمدم و مصطفی حتی شناسنامه ام را به نام "غاده چمران" گرفت که در دار اسلام بمانم و برنگردم و من ،مخصوصاً وقتی در مشهد هستم احساس می کنم خدا به واسطه این مردم دست مرا گرفت ، حجت را بر من تمام کرد و از میان آتشی که داشتم می سوختم بیرون کشید.
🌾#پــــــــــایـــــان
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
🔹#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌸نشر با ذکر صلوات جهت
سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
✫⇠ #زندگینامه_شهید_مرتضی_جاویدی 📚پیشانی و بوسه(جلد ۶، شمع صراط) 📘#نیمه_پنهان_ماه ✍ به روایت همسر شهی
✫⇠ #زندگینامه_شهید_مرتضی_جاویدی
📚پیشانی و بوسه(جلد ۶، شمع صراط)
📘#نیمه_پنهان_ماه
✍ به روایت همسر شهید
✫⇠#قسمت_بیست_و_پنجم(#قسمت_آخر)
🍀 ... بعد از او برادرم را برای این کار فرستادم او هم به در سپاه رفته بود و به یکی از برادران پاسدار گفته بود که رضا بدیهی شهید شده؟انها هم به خیال این که برادر من اقوام رضا بدیهی است به او گفته بودند نه خیر مرتضی جاویدی شهید شده است. او هم دیگر به خانه دایی ام نیامد و مستقیما به روستا رفته بود, خیلی ناراحت بودم و گریه می کردم .
🍃یک لحظه متوجه شدم که یک ماشین جلو خانه دایی ام توقف کرد. خوب که کنجکاو شدم فهمیدم که ماشین سپاه است . دختر دایی ام هم که از همه جریاناتی که آنجا می گذشت بی خبر بود به داخل منزل آمد و به دایی ام گفت: ماشین سپاه آمده و با شما کار دارد. دایی و زن دایی ام نگاه تندی به من کردند و سراسیمه جلو در حیاط رفتند. بعد از چند لحظه ای زن دایی برگشت و برای اینکه رد گم کند رو به دختر دایی ام کرد و گفت: این که ماشین سپاه نبود دوستان پدرت بودند چرا بی خودی حرف می زنی .
هر چه دختر دایی ام اصرار می کرد که آنچه او دیده ماشین سپاه بوده با پافشاری بیشتر دایی و زن دایی ام مواجه می شد.
🍃من که سرم درد گرفته بود و نمی دانستم چه کار کنم و با خود می گفتم:خدایا اینجا چه خبر است اگر آقای بدیهی شهید شده پس این همه رفت و آمد به اینجا برای برای چه چیزی است. شب شد که دایی ام کنار من نشست و در آن لحظه احساس کردم که دایی ام می خواهد مطلبی به من بگوید. مرتب این پا و آن پا می کرد تا این که طاقتش تمام شد و و به من گفت: دخترم بلند شو و به جلیان برو!
اشک در چشمانم حلقه زده بود رو به دایی ام کردم و گفتم می خواهم این جا بمانم و در مراسم خاک سپاری آقا رضا شرکت کنم و از حال آقا مرتضی باخبر شوم.
دایی گفت:دخترم فکر می کم آقا مرتضی خبر ندارد که شما این جا هستید به سپاه زنگ زده و با آقای نجفی صحبت کرده و به همین خاطر ایشان به جلیان رفته که شما را از سلامتی او مطلع سازد.
⚡خودم هم نمی دانم چرا بعد از صحبت دایی ام راضی شدم که به روستا برگردم . سریع وسایلم را جمع کردم و به جلیان رفتم. وقتی از ماشین پیاده شدم زینب خواب بود وقتی وارد منزل شدم و درب اتاق را باز کردم دیدم که همه جمع شده اند و گریه می کنند. برای یک لحظه نمی دانستم که کجا هستم. تمام خانه و کسانی که انجا نشسته بودند دور سرم می چرخیدند. همان جا نشستم. دیگر همه چیز برایم روشن شد.و فهمیدم که سرنوشت من هم همان طور رقم خورد که بر سر مابقی خانواده های ساکن در هتل آمده بود.بعد از چند لحظه ای متوجه شدم که آقای ذوالقدر و بنایی نزد من آمدند و خبر از دست دادن میوه دلم را به من دادند و آن موقع بود که فهمیدم مابقی مسیر را باید تنها طی کنم.
⚡در آن روز خیلی مواظب من بودند که خدای نکرده به فرزندی که در شکم دارم آسیبی نرسد و خودم هم تقریبا به فکر این قضیه بودم و یادم نمی رود آن لحظه جدایی ،لحظه ای که همیشه فکرش مرا آزار می داد.
🍃زمانی که برای پیشباز جنازه به پلیس راه رفتیم جمعیت مشتاق آنقدر زیاد بودند که تمام جاده را مسدود کرده بودند . من در آن مجلس کسی را ندیدم که آرام و قرار داشته باشد و مانع از خاکسپاری مرتضی می شدند. بعد از انتقال این عزیز به روستا تنها عاملی که باعث شد شهید مرتضی را به خاک بسپارند سخنرانی آقای اسدی بود که به آنجا آمده بودند .وی مردم را سرگرم سخنرانی خودش کرد و عده ای هم آقا مرتضی را به خاک سپردند.
🍃چندان طولی نکشید که فرزند دوم مان هم به دنیا آمد و طبق خواسته خود آقا مرتضی قبل از شهادتش نام او را زهرا گذاشتیم. البته نظر اولیه خود آقا مرتضی این بود که نام او را ام کلثوم بگذاریم . پیشنهاد نام زهرا هم برادرم داد اما من گفتم می خواهم اسمی برای دخترم بگذارم که خود آقا مرتضی به من گفته بود.روز بعد یکی از اقوام به منزل ما آمد و گفت: من دیشب آقا مرتضی را در خواب دبدم و ایشان سفارش کردند که نام دخترش را زهرا بگذارند .من هم چون گفته این بنده خدا برایم حجت بود این کار را کردم.
☝️ سلامتی سر کار خانم امنه روستایی همسر شهید مرتضی جاویدی و کلیه, همسران شهدا, شیرزنان با غیرت و صبور میهنم که داغ عشق را بر سینه خود تحمل می کنند, صلوات.
#پـــــــــایان
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
🔹#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4
عضویت در واتساپ👈🏻09178314082
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌸نشر با ذکر صلوات جهت
سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸