از روزی که او آمد #اتفاقات_عجیبی در اردوگاه تخریب افتاد❗ #زورو_بازی در جبهه
جثه ريزی داشت مثل همه ی بسيجیها خوش سيما بود و خوش مَشرَب؛ فقط يك كمی بيشتر از بقيه شوخی میكرد،
نه اينكه مايه تمسخر ديگران شود، كه اصلاً.. اين حرف ها توی جبهه معنا نداشت، سعی میكرد دل مؤمنان خدا را شاد كند.آن هم در #جبهه و #جنگ
از روزی كه او آمد؛ اتفاقات عجيبی در اردوگاه تخريب افتاد.
لباسهای نيروها كه خاكی بود و در كنار ساکهايشان قرار داشت، شبانه شسته میشد و صبح روی طناب وسطِ اردوگاه خشک شده بود. ظرف غذای بچهها هر دو سه تا دسته، نيمههای شب خود به خود شسته میشد. هر پوتينی كه شب بيرون از چادر میماند، صبح واکس خورده و بَراق جلویِ چادر قرار داشت.
او كه از همه كوچكتر و شوختر بود وقتی اين اتفاقات جالب را میديد، میخنديد و میگفت: بابا اين كيه كه شبها #زورو_بازی در میآره و لباس بچهها و ظرف غذا را میشوره؟!
و گاهی میگفت: «آقای زورو ، لطف كنه و امشب لباسهای منم بشوره و پوتينهام رو هم واكس بزنه»
بعد از عملیات وقتی #علی_قزلباش #شهيد شد، يكی از بچهها با گريه گفت:
بچهها يادتونه چقدر قزلباش زوروی گردان رو مسخره می كرد!!
زورو خودش بود و به من قسم داده بود كه به كسی نگم😔
#تخریبچی_نوجوان
#شهید_محمدعلی_قزلباش
#شهادت_ماووتعراق_۱۳۶۶
#شادی_روحش_صلوات
کانال رسمی گلستان شهدا اصفهان:
@GolestanShohadaEsf
💠بِسم ِ رب الشهداءِ والصِّدیقین💠
#خاطرات_شهيد_چمران
به روایت غاده جابر همسر شهید
#قسمت_اول
🍃سال ها از روزی که سرانجام چمران در این زمین آرام گرفت می
گذرد و این بار غاده داستانی از تاریخ این سرزمین روایت می کند،داستان "مرد صالحی که یک روز قدم زد در این سرزمین به خلوص. "
دختر قلم را میان انگشتانش جابه جا کرد و بالاخره روی کاغذی که تمام شب مثل میت به او خیره مانده بود نوشت "از جنگ بدم میآید" با همه غمی که در دلش بود خنده اش گرفت ، آخر مگر کسی هم هست که از جنگ خوشش بیاید ؟ چه می دانست ! حتماً نه. خبرنگاری کرده بود، شاعری هم ، حتی کتاب داشت . اما چندان دنیا گردی نکرده بود. "لاگوس" را در آفریقا می شناخت چون آن جا به دنیا آمده بود و چند شهر اروپایی را ، چون به آنجا مسافرت می رفت.
🍃بابا بین آفریقا و ژاپن مروارید تجارت می کرد و آن ها خرج می کردند، هر طور که دلشان می خواست . با این همه ، او آن قدر لبنانی بود که بداند لبنان برای جنگ همان قدر حاصلخیز است که برای زیتون و نخل .هر چندنمی فهمیدم چرا مردم باید همدیگر را بکشند.حتی نمی فهمیدم چه می شود کرد که این طور نباشد، فقط غمگین بودم از جنگ داخلی ، از مصیبت.
🍃خانه ما در صور زیبا بود ، دو طبقه با حیاط و یک بالکن رو به دریا که بعدها اسرائیل خرابش کرد .شب ها در این بالکن می نشستم ، گریه می کردم و می نوشتم . از این جنگ که از اسلام فقط نامش را داشت با دریا حرف می زدم، با ماهی ها ، با آسمان.
🍃این ها به صورت شعر و مقاله در روزنامه چاپ می شد . مصطفی اسم مرا پای همین نوشته ها دیده بود .
من هم اسم او را شنیده بودم اما فقط همین . در باره اش هیچ چیز نمی دانستم ، ندیده بودمش ، اما تصورم از او آدم جنگ جوی خشنی بود که شریک این جنگ است.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
کانال رسمی گلستان شهدا اصفهان:
@GolestanShohadaEsf
💠بِسم ِ رب الشهداءِ والصِّدیقین💠
#خاطرات_شهيد_چمران به روایت غاده جابر همسر شهید
#قسمت_دوم
🍃ماجرا از روزی شروع شد که سید محمد غروی، روحانی شهرمان، پیشم آمد و گفت: آقای صدر می خواهد شما را ببیند.من آن وقت از نظر روحی آمادگی دیدن کسی را نداشتم، مخصوصا این اسم را... اما سید غروی خیلی اصرار می کرد که آقای موسی صدر چنین و چنان اند ، خودشان اهل مطالعه اند و می خواهند شمارا ببینند. این همه اصرار سید غروی را دیدم قبول کردم و "هر چند به اکراه" یک روز رفتم مجلس اعلای شیعیان برای دیدن امام موسی صدر ، ایشان از من استقبال زیبایی کرد .از نوشته هایم تعریف کرد و اینکه چقدر خوب درباره ولایت و امام حسین (ع) "که عاشقش هستم " نوشته ام.
🍃 بعد پرسید: الان کجا مشغولید؟ دانشگاهها که تعطیل است. گفتم: در یک دبیرستان دخترانه درس میدهم. گفت: اینها را رها کنید، بیایید با ما کار کنید. پرسیدم ( چه کاری ؟) گفت: شما قلم دارید، می توانید به این زیبایی از ولایت، از امام حسین(ع)، از لبنان و خیلی چیزها بگویید، خوب بیایید و بنویسید. گفتم: دبیرستان را نمی توانم ول کنم، یعنی نمی خواهم. امام موسی گفت: ما پول بیشتری به شما میدهیم، بیایید فقط با ما کار کنید. من از این حرف خیلی ناراحت شدم .گفتم: من برای پول کار نمی کنم، من مردم را دوست دارم.
🍃 اگر احساسم تحریکم نکرده بود که با این جوانان باشم اصلاً این کار را نمی کردم، ولی اگر بدانم کسی می خواهد پول بیشتر بدهد که من برایش بنویسم احساسم اصلاً بسته میشود. من کسی نیستم که یکی بیاید بهم پول بدهد تا برایش بنویسم و با عصبانیت آمدم بیرون. البته ایشان خیلی بزرگوار بود، دنبال من آمد و معذرت خواست، بعد هم بی مقدمه پرسید چمران را می شناسم یا نه؟ گفتم: اسمش را شنیده ام. گفت: شما حتماً باید او را ببینید.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
کانال رسمی گلستان شهدا اصفهان:
@GolestanShohadaEsf
اصفهان میزبان ده #شهید دوران دفاع مقدس/مراسم #خاکسپاری روز شنبه برگزار میشود
#مهدی_ساعی در گفتگو با خبرنگار کانال رسمی گلستان شهدا بیان کرد: همزمان با سالروز شهادت حضرت #امام_جعفر_صادق_ع ، پیکر پاک و مطهر ۱۰ #شهید دوران دفاع مقدس در اصفهان #تشییع می شود.
مسئول امور ایثارگران سپاه صاحب الزمان(عج) استان اصفهان ادامه داد: سه تن از این #شهدا_گمنام و هویت هفت شهید دیگر مشخص است که روز پنجشنبه به همراه سایر شهدا در تهران تشییع و به اصفهان منتقل خواهند شد.
وی افزود: سه تن از شهدای گمنام پس از انجام مراسم تشییع، در سه نهاد نظامی اصفهان دفن می شوند.
ساعی خاطر نشان کرد: از میان هفت شهید دیگر دو شهید متعلق به #مبارکه، یک شهید متعلق به #نجفآباد، یک شهید متعلق به #شاهینشهر_و_میمه، یک شهید متعلق به #کاشان و دو شهید دیگر متعلق به #اصفهان هستند که پس از انجام مراسم تشییع تحویل شهرستانها خواهند شد.
مسئول امور ایثارگران سپاه صاحب الزمان(عج) همچنین تصریح کرد: عصر روز جمعه همزمان با نماز مغرب و عشاء برنامهای رو به روی مدرسه چهارباغ عباسی گذر فرهنگی-مذهبی چهارباغ برگزار و مراسم وداع با شهدا و گرامیداشت یاد و خاطره شهدای هفتم تیر همراه با سخنرانی و مداحی برپا خواهد شد.
ساعی در پایان اضافه کرد: مراسم #تشییع و #خاکسپاری دو شهید شهرستان اصفهان از ساعت ۹ صبح روز شنبه هشتم تیرماه مصادف با شهادت امام جعفر صادق(ع) از چهارراه آپادانا به سمت گلستان شهدا اصفهان برگزار میشود.
#پدران_مادران_چشم_انتظار
#عزیزان_ایران_خوش_آمدید
#شادی_روحشان_صلوات
کانال رسمی گلستان شهدا اصفهان:
@GolestanShohadaEsf
💠بِسم ِ رب الشهداءِ والصِّدیقین💠
#خاطرات_شهيد_چمران به روایت غاده جابر همسر شهید
#قسمت_سوم
🍃تعجب کردم، گفتم: من از این جنگ ناراحتم، از این خون و هیاهو... هرکس را هم در این جنگ شریک باشد نمی توانم ببینم. امام موسی اطمینان داد که چمران اینطور نیست. ایشان دنبال شما می گشت. ما موسسه ای داریم برای نگهداری بچه های یتیم. فکر می کنم کار در آن جا با روحیه شما سازگار باشد. من می خواهم شما بیایید آنجا و با چمران آشنا شوید. ایشان خیلی اصرار کرد و تا قول رفتن به موسسه را از من نگرفت، نگذاشت برگردم.
🍃شش هفت ماه از این قول و قرار گذشته بود و من هنوز نرفته بودم موسسه. در این مدت سید غروی هر جا من را می دید می گفت: چرا نرفته اید؟آقای صدر مدام از من سراغ می گیرند. ولی من آماده نبودم، هنوز اسم چمران برایم با جنگ همراه بود.فکر میکردم نمی توانم بروم او را ببینم.
🍃از طرف دیگر پدرم ناراحتی قلبی پیدا کرده بود. من خیلی ناراحت بودم. سید غروی یک شب برای عیادت بابا آمد خانه ما و موقع رفتن دم در تقویمی از سازمان امل به من داد گفت: هدیه است آن وقت توجهی نکردم، اما شب در تنهایی همانطور که داشتم می نوشتم، چشمم رفت روی این تقویم. دیدم دوازده نقاشی دارد برای دوازده ماه که همه شان زیبایند، اما اسم و امضایی پای آنها نبود.
🍃یکی از نقاشیها زمینه ای کاملاً سیاه داشت و وسط این سیاهی شمع کوچکی می سوخت که نورش در مقابل این ظلمت خیلی کوچک بود. زیر این نقاشی به عربی شاعرانه ای نوشته بود؛ من ممکن است نتوانم این تاریکی را از بین ببرم ،ولی با همین روشنایی کوچک فرق ظلمت و نور و حق و باطل را نشان میدهم و کسیکه بدنبال نور است این نور هرچقدر کوچک باشد در قلب او بزرگ خواهد بود .کسیکه بدنبال نور است، کسی مثل من. آن شب تحت تاثیر آن شعر و نقاشی خیلی گریه کردم. انگار این نور همه وجودم را فراگرفته بود. اما نمی دانستم چه کسی این را کشیده.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
کانال رسمی گلستان شهدا اصفهان:
@GolestanShohadaEsf