مطمئن باشید در هر #شغلی که هستیم،اگر ذرهای #عدمخلوص در ما باشد، امروز #سقوط نکنیم فردا سقوط میکنیم؛چون #انقلاب هرزمان یک موج میزند و یک مشت #زباله را بیرون میریزد
شهید #عبدالحمید_دیالمه
کانال رسمی گلستان شهدا اصفهان:
@GolestanShohadaEsf
اَللّهُمَّ نَوِّرْ قُلوبَنا بِالْقُرآن
خدایا قلبهایمان را با #قرآن نورانی کن...
شهید #حسین_خرازی
گردِ هم آمده بودند این خوبان روزگار...
کانال رسمی گلستان شهدا اصفهان:
@GolestanShohadaEsf
11.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سردار_رو_سفید(قسمت سوم)
#شهید_کاظمی: هر چه شما دستتان را بالا بکنید به درگاه #خدا، هر چه شما #سجده بکنید به درگاه خدا همه جواب میدهد.
چقدر این روزها محتاج دعای #شهداییم...حاج احمد، نیم نگاهی ما را بس...💔.
کانال رسمی گلستان شهدا اصفهان:
@GolestanShohadaEsf
خوابی که #سردار_سلیمانی پس از شهادت شهید #مهدی_زین_الدین دید
هیجانزده پرسیدم: «آقا مهدی مگه تو #شهید نشدی؟همین چند وقت پیش، توی جادهی سردشت...» حرفم را نیمهتمام گذاشت. اخم كوتاهی كرد و چین به پیشانیاش افتاد. بعد باخنده گفت: «من توی جلسههاتون میام. مثل اینكه هنوز باور نكردی #شهدا_زندهان.» عجله داشت. حرف با گریه از گلویم بیرون ریخت: «پس حالا كه میخوای بری، لااقل یه #پیغامی چیزی بده تا به رزمندهها برسونم.» گفت: هرچی میگم زود بنویس. هولهولكی گشتم دنبال كاغذ. یك برگهی كوچك پیدا كردم. گفت بنویس: «#سلام_من_در_جمع_شما_هستم»
همین چند كلمه را بیشتر نگفت. موقع خداحافظی، با لحنی كه چاشنیِ التماس داشت، گفتم: «بیزحمت زیر نوشته رو امضا كن.» برگه را گرفت و امضا كرد. كنارش نوشت: «سیدمهدی زینالدین» نگاهی بهتزده به امضا و نوشتهی زیرش كردم. باتعجب پرسیدم: «چی نوشتی آقامهدی؟ تو كه #سید نبودی!» اینجا بهم #مقام_سیادت دادن. از خواب پریدم. موج صدای آقامهدی هنوز توی گوشم بود؛ «سلام، من در جمع شما هستم»
📚 "تنها؛ زیر باران"
کانال رسمی گلستان شهدا اصفهان:
@GolestanShohadaEsf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسین جانم؛
یاد آن ساعت بیفتم که کسی آبت نداد
#روزه را با روضههای #تشنگی وا میکنم
#السلام_علی_ساکن_کربلا
#استوری
کانال رسمی گلستان شهدا اصفهان:
@GolestanShohadaEsf
سخت است از همه "#بابایت"
یک #سربند و یک #قاب_عکس بماند..
کانال رسمی گلستان شهدا اصفهان:
@GolestanShohadaEsf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قصه_عطش
طالب #جنت شدم نه محضِ ناز و نعمتش
آرزو دارم ببینم #آب مےنوشد #حسین ...
.
.
لبانی که #تشنه بود
سری که #جدا شد
بدنی که لگدمال شد...
میبینی! #عشق تو عاقبت بخیرش کرد، حسین جانم...💔
شهید #محسن_حججی
کانال رسمی گلستان شهدا اصفهان:
@GolestanShohadaEsf
دل که به #ارباب سپردی، هیچگاه از #قرآن جدا نمیشوی! حتی بالای نی...حتی در بحبوحهی جنگ...
دلمان تنگ #خلوصیست که در این عکسها موج میزند.
#رمضان_بهار_قرآن
کانال رسمی گلستان شهدا اصفهان:
@GolestanShohadaEsf
از شهرداری یک #بنز داده بودند بهش. سوارش نمیشد. فقط یک بار داد ازش استفاده کردند...داد به #پرورشگاه. عروسی یکی از دخترا بود. گفت « ماشینو گل بزنین واسهی #عروس. »
شهید #مهدی_باکری
کانال رسمی گلستان شهدا اصفهان:
@GolestanShohadaEsf
به دنبال #معجزهایم غافل از اینکه #نگاههایتان بالاترین معجزه اند حتی از پشت همین #قابهای شیشهای...
#شهدا_گاهی_نگاهی
کانال رسمی گلستان شهدا اصفهان:
@GolestanShohadaEsf
#شاید_این_آخرین_عکس_من_و_تو_باشد
#سردار_سلیمانی در بخشی از خاطراتش درباره شهید #حسین_همدانی اینگونه میگوید: آخرین لحظهای که من شهید همدانی را دیدم، تقریباً چند ساعت قبل از شهادتش بود. یک حالت #جوانیای در او دیدم. من در آن لحظهی آخر که شهید همدانی را دیدم، یک لحظه تکان خوردم. بعداً فهمیدم که او از شهادتش مطلع بوده است. اینکه میگویم در یک شکل جوانی او را دیدم، چون آن حالت خاص را در او ندیده بودم، آن #سکوت خاص را، خیلی بشاش و خندان بود؛ خیلی.
آنجا با خنده به من گفت: «#بیا_باهم_یک_عکسی_بگیریم، شاید این آخرین عکس من و تو باشد.» او خیلی اهل این کارها نبود که به چیزی اصرار کند و بخواهد مثلاً عکسی بگیرد؛ وقتی این حرف را زد من تکان خوردم. خواستم بگویم شما نروید، چون از همان جایی که او میخواست برود، من داشتم برمیگشتم؛ ولی یک حسی به من گفت، چیزی نیست خبری نیست، لذا چیزی به او نگفتم. وقتی که این حالت را در شهید همدانی دیدم، این #شعر در ذهنم آمد:
چون رهد از دست خود دستی زند
چون جهد از نفس خود رقصی کند
کانال رسمی گلستان شهدا اصفهان:
@GolestanShohadaEsf