eitaa logo
کانال خبری گلستان شهدا
43.9هزار دنبال‌کننده
10.2هزار عکس
8.4هزار ویدیو
4 فایل
ارتباط با کانال و تبلیغات👇 https://eitaa.com/Admin_GolestanShohada ✅ کانال خبری گلستان شهدا با کد ۱-۱-۶۹۲۶۷-۶۱-۴-۲ در سامانه شامد وزارت ارشاد ثبت گردیده است. این کانال شخصی بوده و هیچ ارتباطی به ارگان خاصی ندارد.
مشاهده در ایتا
دانلود
کار کردن... تو مملکت #امام_زمان(عج) رو عشقه! هر جا لازم باشه حاضرم کار کنم، چه #فرماندهی در جنگ چه #کارگری در کارخانه #سردار_شهید_رضا_شکری_پور کانال رسمی گلستان شهدا اصفهان: 💠 @Golestanshohadaesf
شهید مدافع حرم فرمانده ی نابغه ای که فرمانده ای مدبر و گمنام بود.. فرمانده ای که اگر تدابیر ایشان درآن منطقه نبود یک شهید حججی که نه ۱۷۰ شهید حججی مظلومانه اسیر و میشدند.. فرمانده جوان و عزیزی که خالصانه و مدبرانه کرد. مظلومانه شهید شد و غریبانه تدفین و غریب و ماند. فرمانده ای که سردار وقتی خبر را شنید گفتند: ای کاش من بجای ایشان شهید شده بودم. حسین آقا بود. شهیدی که تا ثانیه های آخر با تدابیر خود نگران رزمنده های عراقی و ایرانی بود و آنان را راهنمایی می کرد. عراق و ایران تا ابد مدیون رشادتهای این عزیز است چون ایشان نه تنها فرماندهی رزمندگان ایرانی بلکه فرماندهی حیدریون عراق را نیز به عهده داشت. شهیدی که دقایقی بعد شهادتش اسیر شد. امروز ۱۶ مرداد ماه سالروز شهادت آن شهید عزیز است. نام جهادی شهید بوده است. کانال رسمی گلستان شهدا اصفهان: @Golestanshohadaesf
هر چه بهش گفتند فایده ای نداشت. زیر بار گردان عبدالله نمی‌رفت. روز بعد، صبح زود رفته بود تیپ. به فرمانده گفته بود: چیزی رو که ازم خواستین قبول می‌کنم. از همان روز شد فرمانده . با خودم می‌گفتم: نه با این که اون همه سر سختی داشت توی قبول کردن فرماندهی، نه به این که خودش پاشده اومده پیش فرمانده تیپ. بعدها، با که کردم، علتش رو برایم گفت : شب قبلش (سلام الله علیه) را خواب دیده بود؛ حضرت بهش کرده بودن. شهید کانال رسمی گلستان شهدا اصفهان: @GolestanShohadaEsf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آمدم چادر گروهان، تورجی نشسته بود. طبق معمول به احترام بلند شد. گفتم: شرمنده محمد آقا! من با یکی از دوستام قرار دارم. باید برم و تا عصر برمی‌گردم. بی مقدمه گفت: نه! نمیشه! گفتم: رفیقم منتظر منه. دوباره با جدیت گفت: همین که شنیدی. با تمام احترامی که برای سادات داشت اما در فرماندهی خیلی جدی بود. شدم. وقتی داشتم از چادر بیرون می آمدم، با ناراحتی گفتم: "". هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم، با دوید دنبال من. دستم را گرفت و گفت: "این چی بود گفتی؟" به صورتش نگاه کردم. خیس بود. بعد ادامه داد: این برگه مرخصی! کردم. هر چقدر دوست داری بنویس اما حرفت رو پس بگیر. گفتم: به خدا کردم، اصلا منظوری نداشتم. با دیدن حال و گریه ‌ی او، خودم هم گرفت. (به نقل از سید احمد نواب) شهید کانال رسمی گلستان شهدا اصفهان: @GolestanShohadaEsf