eitaa logo
متن روضه مقاتل معتبر چهارده معصوم (ع)
1.4هزار دنبال‌کننده
228 عکس
138 ویدیو
32 فایل
🔰 #متن_روضه 🔰 #مقاتل_معتبر_چهارده_معصوم_ع 🔰 #شناخت_شبهات_از_لسان_محققان http://eitaa.com/golvajhehaye_roozeh لینک کانال👆🏻 ارائه صوت ومتن سخرانی ناب از علمای دینی کشور
مشاهده در ایتا
دانلود
6. روضه بین نوحه.mp3
2.85M
امان از تازیانه امان از دستِ سنگین ( آنچنان زد که گوشواره رو زمین افتاد ، آنچنان زد که گوشواره شکست ، ... اینو تاریخ نوشته ، گوشواره شکست ، اینجا جان روضه است ، آنچنان دست سنگین بود که گوشواره شکست ، حالا ببین این دست باصورت چه کرد ؟ ... آخ آخ نوشته اند چشم زهرا کبود شد ، آی مادر مادر مادر ... دیگه دستمال به سرش می بست ، « مُعَصَّبَةَ الرَّأْسِ ، ناحِلَةَ الْجِسْمِ... » ای کاش درداشو به کسی میگفت ، ای کاش میگفت ، علی سرم دردم میکنه ... ای کاش میگفت ، علی بازوم وَرم داره ... درداشو به هیچ کسی نگفت ، میدونی کجا امیرالمومنین متوجه شد ؟ وقتی داشت بدن رو غسل میداد ، وقتی دستش رسید به وَرمِ بازو ، سرشو روی دیوار گذاشت ، هی صدا میزد فاطمه ، فاطمه ، فاطمه ... ) در و دیوارِ خونین تو و این رویِ رنگین امان از تازیانه امان از دستِ سنگین ( سلام الله علیها ) 4/9/1402
( سلام الله علیها ) شاید مثل امروزی ، اسماء میگه ، بی بی به من فرمود : اسماء ، بعد از مدتی منو صدا کن ، اگه جوابتو دادم که هیچ ، وگرنه علی رو خبر کن ... وارد حجره شدم ، پارچه رو کنار زدم ، دیدم روحِ مبارکش به اعلی علیین پرواز کرده : « فَبَيْنَا هِيَ كَذَلِكَ إِذْ دَخَلَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْن » [1]حسنین وارد منزل شدند ، اسماء مادرمون کجاست ؟ « مَا يُنِيمُ أُمَّنَا فِي هَذِهِ السَّاعَة » مادرِ ما این ساعت نمیخوابه ، صدا زد : « لَيْسَتْ أُمُّكُمَا نَائِمَةً » ... مادر نخوابیده ، « قَدْ فَارَقَتِ الدُّنْيَا » آقازاده ها بی مادر شدید ، مادر ازدنیا رفته ، خودشون رو به روی جنازه مادر انداختند ، امام حسن خودشو روی سینه ی مادر انداخت ، « يَا أُمَّاهْ كَلِّمِينِي » مادر با من حرف بزن ، « قَبْلَ أَنْ تُفَارِقَ رُوحِي بَدَنِي » مادر دارم می میرم ، با من حرف بزن ... امام حسین چه کرد ؟ ابی عبدالله صورت کفِ پای مادر گذاشت ، صدا زد : « يَا أُمَّاهْ أَنَا ابْنُكِ الْحُسَيْنُ كَلِّمِينِي » مادرجان با من حرف بزن ، من حسینتم ... به زحمت بچه هارو بلند کرد ، آقازاده ها بروید بابارو صدا کنید ، باصدای گریه و ناله آمدند ، بلند بلند گریه میکنند ، اصحاب میگن چی شده ؟ « مَاتَتْ أُمُّنَا فَاطِمَةُ » ... من نفَسِ روضه ندارم ، همینو بگمو بشینم ، روایت میگه تا علی ، خبر به گوشش رسید « فَوَقَعَ عَلِيٌّ عَلَى وَجْهِهِ » علی با صورت به زمین افتاد ... میخوام بگم یا زهرا ، کجا بودی ، ظهر عاشورا ، یه آقایی از بالای بلندی با صورت به زمین افتاد ، صدا زد « إلهِى رِضًى بِقَضائِکَ تَسلِیمًا لأمْرِکَ لا مَعبودَ سِواکَ یا غِیاثَ المُستَغیثینَ » [2] ، اى خداى من، من راضى به قضاء و حکم تو هستم و تسلیم امر و اراده تو مى‏باشم ، هیچ معبودى جز تو نمى‏باشد اى پناه هر پناه جوئى ... [1] بحار الأنوار،علامه مجلسی، ج‏43، ص 186-187 [2].عاشوراشناسى، جمعی ازنویسندگان، ص 268، زبان به شكايت نگشودن ..... ص 266
12.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
( سلام الله علیها ) حجه الاسلام والمسلمین : همینکه خبر دار شد ، علی رو بُردند مسجد ، با چه زحمتی از بینِ در و دیوار بلند شد ، نگفت « فِضّه » سینه ام رو شکستند ، نگفت پهلومو شکستند ، بلند شد آمد مسجد ، تا امام زمانشو نجات بده ، « وَ هِیَ آخِذَةٌ بِیَدِ الْحَسَن وَ الْحُسین » ... دو سندِ مظلومیتشم آورد ، دید یک شمشیر بالای سرِ علی گرفتند ، هی میگن بیعت کن ، و اِلا گردنتو میزنیم ، ... بی بی فرمود « خَلُّوا عَنْ اِبْنِ عَمِّی» پسر عمومو رها کنید ، ... اهمیتی ندادند ، آمد پشت پرده ، دست بُرد به مَعْجَر ، ... سلمان میگه دیدم مسجد شروع کرد به لرزیدن ، ستونها کَنده شد ... امیرالمومنین منو فرستاد ، سلمان برو بگو زهرا مبادا کُنه ، و اِلا یک جُنبنده روی زمین باقی نمی مانه ، ... سلمان که پیغام آورد ، بی بی فرمود : سلمان ، علیمو دارند میکُشند ، مگه میشه ساکت باشم ؟ ... ترسیدند علی رو رها کردند ، ... چی میخوام بگم ؟ میخوام بگم بی بی جان ، اینجا یک شمشیر برهنه بالای سرِ علی ، نتونستی ببینی ، اما کربلا ... ( منبع : بحارالانوار، ج 43، ص47 ؛ روضه کافی ، ج 8، ص238 با اندکی تفاوت) http://eitaa.com/golvajhehaye_roozeh
( سلام الله علیها ) بگم اسماء شب عروسی بودی خانه ی فاطمه ، اما یه شب دیگه هم خانه ی فاطمه بودی اسماء ، اسماء ، اسماء .. نمیدونم مدینه رفتین یا نه ؟ اونایی که مدینه رفتن ، از مدینه اومدند مکه ، حتما یه دل سوخته آوردند ، اون هایی هم که هنوز مدینه نرفتند مشتاقند بروند مدینه .. اسماء یه شب دیگه هم خانه ی علی بودی ، اسماء ... اون شبی که علی بدن فاطمه رو غسل میداد ... بریز آب روان اسما ولی آهسته آهسته به جسم اطهر زهرا ولی آهسته آهسته پشتیبان بچه ها ، باباست ، بچه ها با بابا قدرت دارند ، وقتی بابا نیست ، بچه ها پژمرده اند ، بابا به این زودی ها جلو بچه هاش گریه نمیکنه ، اگر هزار هم مشکل داشته باشه اما جلو بچه ها گریه نمیکنه ... اما وقتی بابا گریه کنه ، همه گریه میکنند ، یه مرتبه بچه ها دیدند بابا دست از غسل دادن برداشت ، سرش رو روی دیوار گذاشت ، هی داره بلند بلند میگه فاطمه فاطمه فاطمه ... بریز آب روان ، رویش ببین بشکسته پهلویش سیه گردیده بازویش .. ـ⭕️کانال متن روضه_مقاتل معتبر چهارده معصوم علیه السلام.(ایتا) 👇 http://eitaa.com/golvajhehaye_roozeh •┈┈••✾•✾•✾••┈┈• 📌با نشـر لینڪ کانال ما در ثواب اهدافمان سهیـم باشید. ─‌┅═‎‌‌‌‌‌༅࿇༅ ❃ ༅࿇༅❃ ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌┅─
4. روضه حضرت زهرا س.mp3
2.93M
( سلام الله علیها ) ⭕️کانال متن روضه_مقاتل معتبر چهارده معصوم علیه السلام.(ایتا) 👇 http://eitaa.com/golvajhehaye_roozeh •┈┈••✾•✾•✾••┈┈• 📌با نشـر لینڪ کانال ما در ثواب اهدافمان سهیـم باشید. ─‌┅═‎‌‌‌‌‌༅࿇༅ ❃ ༅࿇༅❃ ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌┅─
( سلام الله علیها ) مبر ز خانه یِ حیدر صدای گرمت را « علی » بگو ... شنوم آن نوای گرمت را ز چشم من ، مبری خنده های گرمت را بخوان دوباره نماز و دعای گرمت را قیام نیمه شبانت عجب تماشائیست در آسمان ، زِ قنوت تو شور و غوغائیست بتاب در دلِ شبهای تارِ من « زهرا » بمان برای همیشه کنار من « زهرا » ببین به حالِ دل بیقرار من« زهرا » اَنیسِ بیکَسی ام غمگسارِ من « زهرا » به پای سفره یِ خالی زِ « نانِ » من ماندی یه روز امیرالمومنین آمد توو خانه ، گفت : فاطمه جان ، آیا غذایی هست من چیزی بخورم ؟ حضرت عرضه داشت یا علی ، سه روزه توو خانه غذا نداریم ، ... فاطمه جان چرا به علی نگفتی ؟ عرضه داشت یا علی ، گفتم اگه بگم ، شاید نتونی غذا تهیه کنی ، خجالت بکشی ... به پای سفره یِ خالی زِ « نانِ » من ماندی در اوجِ غُصّه و غم همزبان من ماندی ( امشب میخوام روضه رو از زبان امیرالمومنین برات بگم ، این چند بیت رو : ) از آن زمان که دو دستت زِ کار افتاده ( الهی هر کسی توو خونه مریض میشه ، مادر مریض نشه ، مخصوصا مادری که بچه ی خُردسال داره ، هرکسی توو خونه بیمار بشه ، مادر پرستاری میکنه ، اما اگر مادر بیمار بشه ، همه هم پرستار بشن ، باز هم کُمیتِ خانه لَنگه ، ... فدای اون بچه هایی که چند روزه مادرشون دیگه نمیتونه از بستر بلند بشه ، دورِ مادر میگردند ... ) از آن زمان که دو دستت زِ کار افتاده تمام خانه ی من از مِدار افتاده ؟ حسن ز داغِ رُخت بیقرار افتاده غریب و خسته کنار تو ، زار افتاده مگو که می روم و می سپارمت به خدا که تا به روز ابد دوست دارمت ، به خدا ( امشب نباید کسی آروم باشه ، کسی نباید ساکت باشه ، امشب شب بی مادریِ همَمونه ، امشب باید زیر لب بگی : مادر ، مادر ، مادر ... ) مرا دوباره صدا کن « اباالحسن » ، زهرا سخن زِ درد جدایی مزن به من ، « زهرا » ( نگو علی خداحافظ ) مگو که دخترِ تو آورَد کفن « زهرا » (یا فاطمه ... الهی اگه دختری بی مادر میشه ، دختر پنج ساله نباشه ، دختر چهار پنج ساله ، تازه نیاز به مادر داره ، دلش میخواد مادر بغلش بگیره ، مادر موهاشو شانه بزنه ... ) مگو که دخترِ تو آورَد کفن « زهرا » به پیشِ چشمِ غریبم نفَس نزن « زهرا » این دستت رو بیار بالا داد بزن ، بگو مادر ، مادر ... ( سلام الله علیها ) 4/9/1402
6. روضه بین نوحه.mp3
2.85M
امان از تازیانه امان از دستِ سنگین ( آنچنان زد که گوشواره رو زمین افتاد ، آنچنان زد که گوشواره شکست ، ... اینو تاریخ نوشته ، گوشواره شکست ، اینجا جان روضه است ، آنچنان دست سنگین بود که گوشواره شکست ، حالا ببین این دست باصورت چه کرد ؟ ... آخ آخ نوشته اند چشم زهرا کبود شد ، آی مادر مادر مادر ... دیگه دستمال به سرش می بست ، « مُعَصَّبَةَ الرَّأْسِ ، ناحِلَةَ الْجِسْمِ... » ای کاش درداشو به کسی میگفت ، ای کاش میگفت ، علی سرم دردم میکنه ... ای کاش میگفت ، علی بازوم وَرم داره ... درداشو به هیچ کسی نگفت ، میدونی کجا امیرالمومنین متوجه شد ؟ وقتی داشت بدن رو غسل میداد ، وقتی دستش رسید به وَرمِ بازو ، سرشو روی دیوار گذاشت ، هی صدا میزد فاطمه ، فاطمه ، فاطمه ... ) در و دیوارِ خونین تو و این رویِ رنگین امان از تازیانه امان از دستِ سنگین ( سلام الله علیها ) 4/9/1402
( سلام الله علیها ) شاید مثل امروزی ، اسماء میگه ، بی بی به من فرمود : اسماء ، بعد از مدتی منو صدا کن ، اگه جوابتو دادم که هیچ ، وگرنه علی رو خبر کن ... وارد حجره شدم ، پارچه رو کنار زدم ، دیدم روحِ مبارکش به اعلی علیین پرواز کرده : « فَبَيْنَا هِيَ كَذَلِكَ إِذْ دَخَلَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْن » [1]حسنین وارد منزل شدند ، اسماء مادرمون کجاست ؟ « مَا يُنِيمُ أُمَّنَا فِي هَذِهِ السَّاعَة » مادرِ ما این ساعت نمیخوابه ، صدا زد : « لَيْسَتْ أُمُّكُمَا نَائِمَةً » ... مادر نخوابیده ، « قَدْ فَارَقَتِ الدُّنْيَا » آقازاده ها بی مادر شدید ، مادر ازدنیا رفته ، خودشون رو به روی جنازه مادر انداختند ، امام حسن خودشو روی سینه ی مادر انداخت ، « يَا أُمَّاهْ كَلِّمِينِي » مادر با من حرف بزن ، « قَبْلَ أَنْ تُفَارِقَ رُوحِي بَدَنِي » مادر دارم می میرم ، با من حرف بزن ... امام حسین چه کرد ؟ ابی عبدالله صورت کفِ پای مادر گذاشت ، صدا زد : « يَا أُمَّاهْ أَنَا ابْنُكِ الْحُسَيْنُ كَلِّمِينِي » مادرجان با من حرف بزن ، من حسینتم ... به زحمت بچه هارو بلند کرد ، آقازاده ها بروید بابارو صدا کنید ، باصدای گریه و ناله آمدند ، بلند بلند گریه میکنند ، اصحاب میگن چی شده ؟ « مَاتَتْ أُمُّنَا فَاطِمَةُ » ... من نفَسِ روضه ندارم ، همینو بگمو بشینم ، روایت میگه تا علی ، خبر به گوشش رسید « فَوَقَعَ عَلِيٌّ عَلَى وَجْهِهِ » علی با صورت به زمین افتاد ... میخوام بگم یا زهرا ، کجا بودی ، ظهر عاشورا ، یه آقایی از بالای بلندی با صورت به زمین افتاد ، صدا زد « إلهِى رِضًى بِقَضائِکَ تَسلِیمًا لأمْرِکَ لا مَعبودَ سِواکَ یا غِیاثَ المُستَغیثینَ » [2] ، اى خداى من، من راضى به قضاء و حکم تو هستم و تسلیم امر و اراده تو مى‏باشم ، هیچ معبودى جز تو نمى‏باشد اى پناه هر پناه جوئى ... [1] بحار الأنوار،علامه مجلسی، ج‏43، ص 186-187 [2].عاشوراشناسى، جمعی ازنویسندگان، ص 268، زبان به شكايت نگشودن ..... ص 266
12.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
( سلام الله علیها ) حجه الاسلام والمسلمین : همینکه خبر دار شد ، علی رو بُردند مسجد ، با چه زحمتی از بینِ در و دیوار بلند شد ، نگفت « فِضّه » سینه ام رو شکستند ، نگفت پهلومو شکستند ، بلند شد آمد مسجد ، تا امام زمانشو نجات بده ، « وَ هِیَ آخِذَةٌ بِیَدِ الْحَسَن وَ الْحُسین » ... دو سندِ مظلومیتشم آورد ، دید یک شمشیر بالای سرِ علی گرفتند ، هی میگن بیعت کن ، و اِلا گردنتو میزنیم ، ... بی بی فرمود « خَلُّوا عَنْ اِبْنِ عَمِّی» پسر عمومو رها کنید ، ... اهمیتی ندادند ، آمد پشت پرده ، دست بُرد به مَعْجَر ، ... سلمان میگه دیدم مسجد شروع کرد به لرزیدن ، ستونها کَنده شد ... امیرالمومنین منو فرستاد ، سلمان برو بگو زهرا مبادا کُنه ، و اِلا یک جُنبنده روی زمین باقی نمی مانه ، ... سلمان که پیغام آورد ، بی بی فرمود : سلمان ، علیمو دارند میکُشند ، مگه میشه ساکت باشم ؟ ... ترسیدند علی رو رها کردند ، ... چی میخوام بگم ؟ میخوام بگم بی بی جان ، اینجا یک شمشیر برهنه بالای سرِ علی ، نتونستی ببینی ، اما کربلا ... ( منبع : بحارالانوار، ج 43، ص47 ؛ روضه کافی ، ج 8، ص238 با اندکی تفاوت) http://eitaa.com/golvajhehaye_roozeh