گلزار شهدای کرمان
« بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمـٰنِ الرَّحیم » #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_آن_بیست_و_سه_نفر 📖 "خاطرا
« بِسمِ اللهِ الرَّحمـٰنِ الرَّحیم »
#برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷
#رمان_آن_بیست_و_سه_نفر 📖
"خاطرات خودنوشت احمد یوسف زاده"
🔹صفحه : ۴۹-۴۸
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
« بِسمِ اللهِ الرَّحمـٰنِ الرَّحیم » #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_آن_بیست_و_سه_نفر 📖 "خاطرات خ
#قسمت_بیستم 🦋
ادامه "مادرم"
ما داشتیم از میان کرت های نمناک رد می شدیم که ناگهان فریاد مادرم به هوا رفت. زهره ترک شدم. 😨
فکر کردم شاید ماری انگشت پایش را، که از دمپایی ابری اش بیرون بود، نیش زده.
اما وقتی به سمت او برگشتم، سر و صورتش را پر از خاک دیدم.
کلوخی، که از فلاخن یکی از دشپون ها رها شده بود، مستقیم بر سر مادرم فرود آمده بود.
خواست #خدا، آن کلوخ نرم بود و پیش از آن که مغز مادر بینوایم را متلاشی کند، خودش متلاشی شده بود.
با این حال مادرم درد میکشید و به دشپونی که کلوخ را پرتاب کرده بود، بد و بیراه می گفت.
داشتم از غم می مردم که شنیدم مادرم، خطاب به دشپون، که ترسیده و از آنجا دور شده بود؛
با صدای بلند که رگههایی از بغض و گریه هم در آن بود، میگفت: مگه کوری؟ نمیبینی آدم از ایجا رد میشه؟ حالا شاید خورده بود تو سر بچم! 🤕
من هم مادرم را خیلی دوست داشتم. او در کنار مهر مادری، مهری مضاعف، به جای پدری که نداشتم، به من نثار می کرد.
به همین سبب وقتی غمگین میشد، مثل ساقه ای تبر خورده، پژمرده می شدم.
بسیار پیش می آمد که مادرم در آن روستای دور و بی امکانات در بستر بیماری می افتاد.
وقتی چنین می شد، شب هنگام از خانه بیرون میرفتم.
پشت اتاقهای گلی مان انبوهی از درختچههای کنتو بود، که شب را وهمناک میکرد.
آنجا، میان اتاقهای گلی و آن درختچهها با ترس می ایستادم، دستهایم را به سمت آسمان می گرفتم، و با لهجه محلی به خدایی که در آن آسمان ها بود، میگفتم: خدایا، ننه م مریضن. خدایا، بی ننه م شفا بده... 🤲
صدای جیغ روباه ها و زوزه شغال ها و ترس از ماردوزما و جهله به لو، فرصت تکرار دعا را از من می گرفت و سراسیمه به اتاق برمیگشتم.
مادرم، با دیدن چهره اندوهگینم متوجه غصه ام می شد و برای این که مرا از آن غم جانکاه برهاند، دستم را می فشرد.
تب داغش به دست هایم سرایت می کرد. لبخندی می زد می گفت: ننه، غصه نخو. للکم، مو هشطورم نهن.
بعد، ران جوجه ای را که خواهرم برایش کباب کرده بود، به من میداد.
ماه #محرم که از راه می رسید، هر شب یکی از اهالی روستا بانی مجلس عزاداری می شد.
وقتی آخوند قاسمی، از حوالی رودان برای روضهخوانی به روستای ما میآمد؛
میرفت بالای منبر و درباره درد دل #حضرت_زینب و غریبی او در خرابه شام روضه می خواند، مادرم با صدای حزن آور گریه می کرد. 😭
آن وقت من، نه به سبب درک سخنان آخوند قاسمی، از اندوهی که در گریه مادر موج می زد، به گریه میافتادم و با صدای بلند زار می زدم.😭
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#مناجات_نامه 🌱 خداوندا...! از تو میخواهم، به عزت و جلالت و به پایان دهنده رسولانت تو را قسم می ده
#مناجات_نامه 🌱
عزیزمن!
جسم من در حال علیل شدن است.
چگونه ممکن است کسی که چهل سال بر درت ایستاده است را نپذیرے؟😭🍃
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#سردار_بی_مرز 🦋 خاطرات شهید حاج قاسم سلیمانی 🌹 ♦️به روایت: سردار حسنی سعدی سربازی در مهدیه لشکر
#سردار_بی_مرز 🦋
خاطرات شهید حاج قاسم سلیمانی🌷
♦️به روایت: #سید_حسن_نصرالله
«من همیشه حاضر بودم جانم را فدایش کنم.♥️
یک روز من مشغول #نماز بودم؛ بعد از پایان نماز و موقع تعقیبات، این چیزی که میگویم به ذهنم رسید:
اینکه ملک الموت(البته به فرض) پیش من آمده و می گوید: "دارم به #ایران می روم تا جان #حاج_قاسم را بگیرم؛
ولی خداوند متعال استثنایی قائل شده و گفته بیایم سراغ تو و بگویم گزینه دیگری برای به تاخیر انداختن قبض روح قاسم سلیمانی است؛
و آن، این است که جان تو را بگیریم"
من در اثنای این فرضیات، داشتم با خودم فکر می کردم که به ملک الموت چه میگویم..؟
قطعاً به او خواهم گفت:
جان من را بگیر و او را رها کن!
حاج قاسم سلیمانی را رها کن»
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پیشنهاد_دانلود ✨
🍀اگر امام زمان مشکلات مردم رو حل میکنند پس چرا ما اینقدر مشکل داریم؟
💢 خاطره زیبای تولیت #حرم
امام حسین(ع)
#مهدویت
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
#سالروز_عروج 🌹
برای با #شهدا بودن
بهانه زیاد است🌱
بهای این بهانه ها،
هم نفس شدن با شهدایی ست که
روزگاری در این خاک زیسته اند...🌷
♥️🌿↓
#شهید_عباس_عبدالهی
#شهید_احمد_توکلی_نژاد
#شهید_عباس_قطبی_نژاد
#شهید_مسعود_مظهری_صفات
#شهید_محمدجواد_جهانی_مقدم
#شهید_محمد_علی_مسعودی_راد
#شهید_محمدرضا_عسکری
#شهید_علیرضا_حسین_پور
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
🌷
جان باختن جمعی از عاشقان #سردار_دلها را که
«سهشنبه هفدهم دیماه» با عشق به آرمانهای انقلاب اسلامی و برای تجلیل از مقام والای«سپهبد #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی و یار وفادارش #شهید_حسین_پور_جعفری» به میدان آزادی کرمان آمده بودند، را گرامی می داریم.
بر این باوریم این اتفاق دردناک و تأسفبار که موجب تأثر همه ملت #ایران شد، بار دیگر نشان داد عشق به آرمانهای #انقلاب و نظام اسلامی و سرزمینمان ایران که همه در حاج قاسم سلیمانی متجلی بود در قلب همه مردم بهگونهای جای گرفته است که باکی از دادن جان خود در این مسیر ندارند و جانباختگان این حادثه ، مقامیکمتر از مقام «شهدای انقلاب اسلامی» نخواهند داشت.
🌷رحمت خداوند بر همهٔ شهیدان و رضوان و مغفرت حق بر ارواح مطهرشان 🤲
#مرد_میدان 🇮🇷
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
💛°•○•°•○•°💛 😍 هدیه ای از امام رضا ! مادر شهید #مدافع_حرم غلامرضا لنگری زاده می گوید : غلامرضا را
#سالروز_تولد 🌹
#شهید_غلامرضا_لنگری_زاده
هر چند باید سالروز آسمانی شدنت را جشن بگیریم ولی هر چه باشد امروز سالروز زمینی شدنت است.
تولدی بدون حضور تو
🍃 چه خوب پیشوندی برای خودت انتخاب کردی و مهر تائیدش را گرفتی
#شهید ...
همان شهادتی که لباس تک سایزی ست برای پوشیدن،
منتها زمان دارد
هر زمان به سایزش رسیدیم لباس خودش می آید به سراغمان...
چه جمله ی زیبایی ست...
#شهادت هنر مردان خداست
بگذریم...
حرف زیاد است فقط در یک کلام میگویم
🌸تولدت مبارک مرد خدا🌸
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استاد_عالی
🍃هـــــــدیــــــہ خــــدا بــــهــــــ فرد
مصیبت دیدھ.....
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
#کلام_علما
🍃آیت الله قاضے طباطبائے
هرحقی که برگردنت باشد تا ادا نکنی،
باب #روحانیت
باب #قرب
باب #معرفت
بازشدنی نیست.یعنی این ها همه مال حضرت احدیت است. وحضرت احدیث رضایت خود را در راضی شدن مردم قرار داده است.
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
« بِسمِ اللهِ الرَّحمـٰنِ الرَّحیم » #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_آن_بیست_و_سه_نفر 📖 "خاطرات خ
« بِسمِ اللهِ الرَّحمـٰنِ الرَّحیم »
#برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷
#رمان_آن_بیست_و_سه_نفر 📖
"خاطرات خودنوشت احمد یوسف زاده"
🔹صفحه : ۵۱_۴۹
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
« بِسمِ اللهِ الرَّحمـٰنِ الرَّحیم » #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_آن_بیست_و_سه_نفر 📖 "خاطرات خ
#قسمت_بیست_و_یکم🦋
"اعزام"
مردم "جیرفت" و "کهنوج" گروه گروه آمده بودند مقابل محل تبلیغات سپاه جیرفت، تا رزمندگان را بدرقه کنند.
لندکروزی، که غرق در پرچم بود و بلندگویی قوی روی سقفش نصب شده بود،
سراسر روز در خیابان های شهر خبر اعزام رزمندگان را جار زده بود و سرودهای حماسی پخش کرده بود. 📢
آقای معلمی، امام جمعه شهر، پشت بلندگوی همان لندکروز، محاسن #جنگ و #جهاد را برمیشمرد،
سینی های قرآن و آیینه و اسفند، روی دست مادران و خواهران، بدرقه کننده بود و هرکس گرم وداع با خانوادهاش.
من که بی خبر آمده بودم و میان آن جمعیت کسی را نداشتم،
ساک کوچکم را حمایل کرده بودم و جلوی نمایندگی بنز خاور یحیی توکلی، ایستاده بودم به انتظار.
بعد از سخنرانی امام جمعه، پاسدار جوانی که لیستی به دست داشت،
روی پله اول اتوبوس ایستاد و با بلندگوی دستی اسامی اعزامی ها را خواند.
خوانده شده ها به زحمت از بوسه باران خانواده و دوستان عبور می کردند و روی صندلی هایشان می نشستند.
اسم من هم خوانده شد. وقتی اسم و فامیلم از پشت یک بلندگوی رسمی، به عنوان کسی که لازم است خوانده شد، احساس خوبی پیدا کردم.😊
خوشحال بودم. احساس می کردم آنقدر بزرگ شده ام، که بتوانم تصمیم بزرگی بگیرم.
یعنی ساکم را بردارم و در راهی قدم بگذارم که پر از خطر است، حتی خطر مرگ.
توی یکی از وظیفه های میانی، کنار پنجره نشستم زیاد طول نکشید که اتوبوس ها راه افتادند.🚌
و مردم شهر پیاده و سواره برای بدرقه همراهی مان کردند.
سرم را از پنجره بیرون بردم و با غروری که آن لحظه همه وجودم را پر کرده بود،
به احساسات کسانی که در حاشیه خیابان برای اعزامی ها دست تکان میدادند، جواب دادم.
ناگهان در آن شلوغی متوجه کسی شدم که میگفت:« احمد... احمد...» صاحب صدا را نشناختم.
اتوبوس داشت از شهر خارج میشد و مردم همچنان با شور و هیجان از داخل اتومبیل ها و از روی موتورسیکلت ها برای ما دست تکان می دادند.
دوباره همان صدا را شنیدم. این دفعه بلند تر و واضح تر اسمم را فریاد می زد.😳
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#مناجات_نامه 🌱 عزیزمن! جسم من در حال علیل شدن است. چگونه ممکن است کسی که چهل سال بر درت ایستاده اس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مناجات_نامه ✨
خدایا..!
خوش دارم گمنام و تنها باشم،
تا در غوغای کشمکش های پوچ
مدفون نشوم...🥀
#شهید_مصطفی_چمران
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#سردار_بی_مرز 🦋 خاطرات شهید حاج قاسم سلیمانی🌷 ♦️به روایت: #سید_حسن_نصرالله «من همیشه حاضر بودم
#سردار_بی_مرز 🦋
خاطرات شهید حاج قاسم سلیمانی🌷
♦️به روایت: #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
فرمانده گردانی داشتیم به نام "ماشالله رشیدی".
شب عملیات #کربلای_پنج ، او آمد وارد عملیات بشود، اما گردان نرسیده بود.
نشستیم با هم حرف میزدیم. او قصه ای تعریف کرد...
فرمانده گروهانی داشت به نام "زکی زاده" که دو روز پیش #شهید شده بود.گفت:
«من و زکی زاده با هم #عهد بستیم هر کداممان زودتر شهید شد، وارد #بهشت نشود تا دیگری بیاید.
دیشب زکی زاده را خواب دیدم، به من گفت:
ماشالله!
مرا دم در نگه داشتی، چرا نمی آیی؟ »
وقتی رشیدی این را گفت، فهمیدم شهید می شود.
نگهش داشتم؛
گردان رفت و درگیر خط شد و من مجبور شدم او را بفرستم.
بلافاصله شهید شد!🕊
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فاطمیه
✨دنبال پیشونی بند #یا_زهرا می گردم...
اگه تیر خوردم خانم بیاد بالا سرم🥀
🎤 حاج حسین یکتا 🎤
#شهدا
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#گلزار_شهدای_کرمان #حاج_قاسم 💠اوصاف #شهید_قاسم_میر_حسینی در کلام شهید سلیمانی را از زبان آقای "ع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#گلزار_شهدای_کرمان
💠قرائت "زیارت عاشورا" در کنار مزار مطهّر؛
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی توسط زائرانی که از تهران و سیستان آمده بودند....
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
::YEKNET.IR:: - @Maddahionlin.mp3
4.14M
عمریه دلم میخواد #شهید بشم
تا پیش فاطمه(س) رو سفید بشم
👤 سید رضا نریمانی
#فاطمیه
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#گلزار_شهدای_کرمان 💠قرائت "زیارت عاشورا" در کنار مزار مطهّر؛ #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی توسط زائرانی که
#گلزار_شهدای_کرمان 🌹
حضور "مجمع نمایندگان طلاب و فضلای همدان" بر مضجع شریف #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در مورد بچہ مذهبے بودن
کسے خواستین سوال کنین،
اینجورے سوال کنین ✨
#استاد_پناهیان 🎤
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#شهید_محمد_نصراللهی 🌙نیمهشب بود. خسته و خاکی، با چشمهای قرمز داشت بند پوتینهایش را باز میکرد
#شهید_شاخص
✨یک روز جمعه ناهار کباب داشتیم.
محمّد وقتی سر سفره کباب ها را دید،
بلند شد و گفت: «من لب نمی زنم.
مردم نان خالی گیرشان نمی آید،
آن وقت شماها بوی کباب راه انداخته اید؟!»
#شهید_محمد_نصراللهی
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سالروز_شهادت
الهی..! غروب زندگی مان را #شهادت بنویس...🕊
#شهید_محمد_ابراهیم_نیک_زاده
#شهید_منصور_حاجی_زاده
#شهید_حسین_شیخ_شعاعی
🦋یک شاخه گل صلوت تقدیم به روح پاک و مطهرشون🌹...
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
🎤 #استاد_پناهیان 🎤
#نماز مثل حرم #امام_رضا ست،
کفشاتو میدی به کفشداری
تا بری زیارت..
بدون فکر کفش، بری دیدار!
"فَاخلَع نَعلَیک"...
سر نماز کفشاتو، یعنی
غصه های دنیاتو از ذهنت،
دربیار بده به خدا..✨
نماز تو فقط برای خدا کن
بعد از نماز میبینی خدا
کفشاتو واکس زده بهت
تحویل داده! 💞
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
« بِسمِ اللهِ الرَّحمـٰنِ الرَّحیم » #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_آن_بیست_و_سه_نفر 📖 "خاطرات خ
« بِسمِ اللهِ الرَّحمـٰنِ الرَّحیم »
#برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷
#رمان_آن_بیست_و_سه_نفر 📖
"خاطرات خودنوشت احمد یوسف زاده"
🔹صفحه : ۵۱_۵۰
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
« بِسمِ اللهِ الرَّحمـٰنِ الرَّحیم » #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_آن_بیست_و_سه_نفر 📖 "خاطرات خ
#قسمت_بیست_و_دوم 🦋
" اعزام"
ادامه...
به دنبال صاحب صدا می گشتم که کسی دستم را گرفت. "حسن اسکندری" بود.
ترک موتوری نشسته بود و با اشتیاق و ناباوری یک ریز صدایم می زد و با فاصله کمی از اتوبوس حرکت میکرد.
تا خواستم خوشحالیم را از دیدنش ابراز کنم، راننده موتور سیکلت، به دستور حسن سرعتش را زیاد کرد و به سمت دیگر خیابان رفت.
چند لحظه بعد اتوبوس گوشه ای توقف کوتاهی کرد و سپس راه افتاد. 🚌
هنوز توی جمعیت موتور سوارها دنبال حسن بودم که دست روی شانه ام نشست.
حسن بود. آمده بود داخل اتوبوس. نشست کنار دستم.
یکدیگر را در آغوش گرفتیم و به سرعت ماجرای اعزام را برایش توضیح دادم.
حسن گفت:« قرار نبود که بری #جبهه!» گفتم:«نمی خواستم برم. ولی میگن چند روز دیگه عملیاته».
حسن گفت:« حالا از کجا معلوم که #عملیات میشه؟» گفتم:« میشه. آقای روزایی خودش گفت یه خبراییه!»
از شهر خارج شدیم. دوست حسن، که هنوز با موتورش کنار اتوبوس حرکت می کرد، منتظر بود که حسن زودتر خداحافظی کند و پیاده شود.
اما او، که بعد از بازگشتمان از جبهه، قاطعانه تصمیم گرفته بود بنشیند پای درس و کتاب، و دیپلمش را بگیرد، با شنیدن نام عملیات هوایی شد و پیاده شدن را تا زمانی که همه اتوبوس ها برای آخرین خداحافظی ایستادن به تاخیر انداخت.
خارج از شهر، آن طرف سیلوی گندم جیرفت، اتوبوس ها در پارکینگ متوقف شدند.
همه آنهایی که برای خداحافظی داخل آمده بودند، پیاده شدند.
کاروان رزمندگان راه افتاد و بدرقهکنندگان به شهر برگشتند.🚶♂
در راه کرمان، هیچ احساسی از تنهایی در آن سفر دور و دراز نداشتم.
حسن اسکندری، هنوز کنار دستم نشسته بود. اون هم تصمیم خودش را گرفته بود؛ شرکت در عملیات!
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman