" اورڪت روے شانه ام بود.
وقتے میخواستم به ملاقات یڪے از روحانیون بروم، آن را پوشیده و مرتب ڪردم.
محمد حسین گفت: این ڪارت #خالصانه نیست؛ برگردیم !!
بعد هم گفت:وقتی نماز میخواندے،اورڪت روے شانه ات بود؛ امــا حالا ڪه میخواهے بروے ملاقات، آن را میپوشے و مرتب میڪنے..؟! "
#محمد_حسین_یوسف_الهی
#تابلو_نوشت🦋
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
#شهید_احمد_ایرانمنش
نام پدر: محمد حسین
محل تولد: کرمان
تاریخ شهادت: 1360-11-15
#زندگینامه:
#شهید_احمد_ایرانمنش در سال 1338 در یک خانواده نسبتا فقیر در شهر #کرمان چشم بجهان گشود و دوران کودکی را پشت سر گذاشت در سن 6 سالگی در دبستان ادب شهر کرمان شروع به تحصیل کرد و بعد از طی دوره دبستان به دبیرستان دانش دوره راهنمایی را آغاز کرد در سال 57 در انقلاب ایران فعالیت خود را شروع کرد و بدنبال راهپیمایی و تظاهرات پرداخت احمد جوانی #ورزش _دوست و# با_ایمان بود مخصوصا به ورزش فوتبال علاقه وافری داشت و همیشه در تیمهای فوتبال شرکت می کرد. او تمام خصوصیات یک #مسلمان_واقعی و مکتبی را دارا بود#امام_خمینی را عاشقانه و #خالصانه دوست می داشت #گفتار_امام را در هر جا که بود تکرار می کرد تحصیلاتش را تا کلاس یازدهم ادامه داده و برای سال آخر دبیرستان هم ثبت نام نموده بود ولی تا زمانیکه جنگ ایران وعراق شروع شد خواست که به سربازی برود و وقتیکه با مخالفت خانواده اش روبرو شد که می گفتند باید به درست ادامه دهی گفت که #ایران و میهن ما الان به وجودمان نیازمند است و من باید بخدمت سربازی بروم واگر از #جبهه بسلامت برگشتم تحصیلم را ادامه می دهم و الا باید #شهید گشت تا #جاودانه_زیست تا #جاودانه_ماند و بالاخره در روز# 15_ فروردین_ سال_ 60 خود را معرفی کرد مدت 6 ماه در پادگاه سرآسیاب کرمان دوره مقدماتی را طی کرد و در مهرماه 60 به #جبهه_دزفول اعزام شد.
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
بچه هاے سنگر مشغول دعا و مناجات بودند..📿 از حسین پرسیدم: حسین آقا! این رزمنده ها وضعشان چطور است؟؟
#بندهمخــــــــلص🙃
↩️اورڪت روے شانه ام افتاده بود..
قرار بود به ملاقات يڪے از روحانيون برویم! درحال منظم ڪردن اورڪت بودم ڪه محمد حسين گفت:
"برگرديم! اين ڪارت #خالصانه نيست.
وقتے نماز مے خواندے، اورڪت روے شانه ات بود..؛
اما حالا ڪه مے خواهے بروے ملاقات،
آن را مرتب مے ڪنے؟!!! "
#سردارشهیدمحمدحسینیوسفالهـــے🥀
#اسطورهِحاجقاسمشهــــــید
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللّهـ الرّحمنـ الرّحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_روز_تیغ📖 زندگینامه و خاطراتِ سرد
#قسمت_چهلم 🦋
به او میگفتم:« تو خودت زخمی هستی ، این عراقی هم دشمن ما است ، چرا خودت را به زحمت میاندازی؟!»
ناراحت می شد و می گفت :« چرا این حرف را میزنی ؟
او زخمی است و ما در مقابل همه انسانها مسئول هستیم .
بعد تعریف کرد که دیروز ، آقای جوانی آمد که بسیار نورانی بود و پنج تومان به رسم یاد بود به من داد .
بعد پنج تومانی را به ما نشان داد.
همان روز ، مسئولین اتاق و بیمارستان هم از این موضوع مطلع شده سر و روی علی اقا را غرق در بوسه کرده بودند .
انجا بود که دانستم این همان اقایی است که علی اقا بار ها او را در کودکی دیده بود .
اما با توجه به دارا بودن تمام صفات خوب یک انسان مومن ، همواره خودش را بنده ای میدانست که هنوز به جایی نرسیده .
بعد از #شهادت #محمود_اخلاقی که از دوستان نزدیک علی اقا بود ، رفتیم از مادر ایشان که مریض هم بود ، احوالی بپرسیم .
مادر شهید اخلاقی ، از دیدن ما و به خصوص علی اقا خیلی خوشحال شد .
گفتنی ها شروع شده ، به علی اقا کشیده است .
این مادر بزرگوار،مدام صفات علی اقا را تمجید میکرد و خیلی از اعمال #خالصانه را به او نسبت میداد .
یکدفعه متوجه شدم بدن علی اقا به سختی تکان میخورد.
وقتی سرش را بلند کرد ، چنین می ماند که انگار صورتش را شسته است .
از میان هق هق گریه اش فقط شنیدم که میگفت :« من سعادت نداشتم . سعادت نداشتم ..... همه رفتند به جز من .... من لیاقت ندارم، مادر .... مادر ، طعنه نزن ....این کار ها مال آدم های مانده نیست ....»
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا
@Golzar_Shohaday_kerman