گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللّهـ الرّحمنـ الرّحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_روز_تیغ📖 زندگینامه و خاطراتِ سرد
#قسمت_صد_و_سیزدهم 🦋
#قسمت_آخر
سرانجام با فریاد التماس علی آقا ،برادر خلیلی را به سرعت به عقب منتقل کردند.
یکی از امداد گرها هم نزد علی آقا ماند.
صحنه #کربلا بود و روز تیغ .
خون گریه می کردیم. 😭
امداد گرها بعد از چند ساعت بازگشتند و سراغ علی آقا آمدند.
می گفتند آمبولانسها هنوز نمی توانند داخل این قسمت از #منطقه بشوند .
دوباره علی آقا را روی برانکارد گذاشتند و به راه افتادند .
هنوز چند صد متر از راه را طی نکرده بودند که می بینند یک نفر #بسیجی در حالی که به شدّت زخمی است، به زمین افتاده.
و با التماس می گوید :«برادران ،مرا هم با خود ببرید .نگذارید اینجا در تنهایی بمیرم .حالا شب است و آدم نمی داند چه خواهد شد؟»
علی اقا که این صحنه را می بیند ،به امدادگرها می گوید:« مرا به زمین بگذارید.»
امدادگرها اعتراض می کنند این درست نیست؛ ما فعلاً برای شما مأموریت داریم،
دوباره بر می گردیم !
اما علی آقا اصرار می کند که مجبور می شوند آن بسیجی را به جای او به عقب انتقال بدهند.
آن منطقه ،ساعتی بعد دوباره به اشغال نیروهای #دشمن درآمد و قبل از آن ،ساعتها زیر آتش #خمپاره و آتش بارهای دیگر بود .
کسی نمی داند او چگونه به دیدار یار رفت ؛اما همه می دانند که او دنیا را برای چنین روزی می خواست تا یکّه و تنها ،در معصوم ترین لحظات ،معشوق را چنین سرخ و خونین دربر گیرد .
حرفهام تمام نشده است.
اما هق هق گریه ،می دانم مجال بیشتر گفتن را نخواهد داد. 😭
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا
@Golzar_Shohaday_kermanز