eitaa logo
گلزار شهدای کرمان
16.4هزار دنبال‌کننده
24هزار عکس
9.8هزار ویدیو
32 فایل
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🗣️ارتباط با ما: @golzar_admin 🔹تلگرام، اینستاگرام، ایتا، سروش، روبیکا و توییتر : @golzarkerman 🔹پیج روبینو https://rubika.ir/golzarkerman1 🔹ادمین مسابقه👇 @Ya_SAHEBALZAMAN_M
مشاهده در ایتا
دانلود
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللّهـ الرّحمنـ الرّحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_روز_تیغ📖 زندگینامه و خاطراتِ سرد
🦋 در فکر فرو رفته است و آرام با دست به زانو می کوبد. می گوید از کجا شروع کنم و چه بگویم که حق شایستهٔ این بزرگوار از زبان حقیری مثل من ضایع نشود؟ لبش از بغضی مانده در گلو می لرزد و می گوید حاج هستم. آن موقع گردان بودم. در خانه بود که با او آشنا شدم، آن روزها بچّه‌های حزب اللّهی جمع شدند در کلاس قرآنی که علی آقا دایر کرده بود. یک شب که توفیق پیدا کردم، رفتم و حرفهای ایشان را شنیدم. همان یک بار تأثیر صد سال عبادت به من دست داد. فهمیدم خودش است. 👌 از آن پاشنه کشیده هایی که تا آخر می گوید "یا حسین“!! مدّتی از این آشنایی می گذشت که جنگ گسترش پیدا کرد. حالا ما داریم روز به روز چهرهٔ واقعی ایشان را می شناسیم. 👌 البته من که لایق شناسایی چنین بزرگانی نبودم، فقط دیدم. آن زمان جزیرهٔ مینو بودیم. رحمت کند" آقا را". او عصر ها تیر بار کالیبر پنجاه را بر می داشت، و به دوش می انداخت و حرکت می کرد. خیلی قوی بود. من هم مهمّات را بر می داشتم و با هم می رفتیم در مسیر اروند که آن موقع ستون پنجم سعی می کرد با شنا به این طرف بیایید و ضربه بزند. روزی طبق معمول با برادر موحدی برای کنترل سنگرها و مسیر رفتیم که دیدم علی آقا هشت - نه نفر از بچّه‌ها را دور خودش جمع کرده است و برایشان می خواند. برادر موحدی رفت تیربار را کار بگذارد. من گفتم به جمع صمیمی بچّه‌ها عرضِ ادبی بکنم. نرسیده به بچّه‌ها دیدم پوست هندوانهٔ بزرگی به زمین افتاده. تعجّب کردم؛ 🤔 چون آن زمان تدارکات به این سادگیها نبود که بتوانند هندوانه به بیاورند. سلامی و گفتم : «بچّه ها خیر است! هندوانه از کجا رسیده؟» گفتند : « از دعای علی آقا.» بعد تعریف کردند : « کلاس قرآن علی آقا که تمام شد، هر کس هوس چیزی کرد؛ امّا علی آقا گفت : « در این گرما اگر خدا برساند، فقط یک هندوانهٔ خنک می چسبد.» چند دقیقه ای نگذشته بود که چشم یکی از بچّه‌ها به هندوانهٔ بزرگی در آب نهر افتاد. اول فکر کردیم پوست هندوانه است؛ امّا وقتی با تکّه چوبی آن را از نهر بیرون آوردیم، دیدیم هندوانه ای با هفت_هشت کیلو وزن است. به محض اینکه علی آقا هندوانه رو دید..... 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا @Golzar_Shohaday_kerman