#پارت_شصت_و_یکم 🦋
((دکل دیده بانی))
حدود یک سال قبل از #عملیّات_والفجر_هشت در منطقه ای بین خرمشهر و آبادان ، بچّه های اطّلاعات یک دکل دیده بانی نصب کرده بودند که بوسیلهٔ آن روی منطقه کار می کردند.
این دکل با ارتفاع خیلی زیاد، چیزی حدود شصت متر، از یک سری قطعات فلزی تشکیل شده بود که بوسیلهٔ پیج 🔩
و مهره هایی بزرگ به هم متصل می شد.
و ضمناً حالت نردبانی عمود بر سطح زمین را پیدا می کرد که دیده بان برای بالا رفتن، می بایست از آن استفاده کند.
با توجّه به ارتفاع زیاد دکل، بالا رفتن از این نردبان کار بسیار مشکلی بود!!
چون هیچ نرده و حفاظی نداشت.
فقط کافی بود که شخص وسطِ کار کمی پایش بلرزد و تعادل خود را از دست بدهد..😥
و یا نیمه های راه خسته😞شود و نتواند به بالا رفتن ادامه دهد که دیگر در آن حالت نه راه پس داشت و نه راه پیش؛
و در هر دو صورت خطر سقوط 😱به طور جدّی در کمینش بود.
در آن ایّام، چون تأکید شده بود یکی از
مسئولین برود و #منطقه را از نزدیک ببیند، #محمّد_حسین_یوسف_الهی به من اصرار می کرد و می گفت: «تو که حکم معاونت داری باید بروی روی دکل و دیده بانی 📼کنی.»
گفتم: «دیگران هم هستند، آن ها می آیند و میبینند👀.»
گفت: «حالا که تا اینجا آمده ای، دیگر نمی توانی برگردی.»
گفتم : «اصلاً من تو را قبول دارم، تو چشم منی! هر چی تو دیدی قبول است.» 👌
گفت: «نه! حتماً باید خودت ببینی.»
گفتم: «بابا حسین جان! من نمی توانم! کلّی آرزو دارم.
بالا رفتن از دکل کار هر کسی نیست، خیلی سخت است. 😢
من هم که مثل شماها قوی نیستم، سرم گیچ می رود، می ترسم خدایی ناکرده اتّفاقی بیفتد.»😩
گفت: «خیلی خب! عیبی ندارد، اگر مشکل تو این چیزهاست من یک فکری به حالش می کنم و این قضیّه را حل می کنم.»
گفتم : «آخر چطوری؟!» 🤔
مانند همیشه که خیلی رمزی عمل می کرد و نمی گذاشت کسی از کارهایش سر در بیاورد، سعی کرد تا فکرش را از من پنهان کند.
فقط گفت : «صبر کن بالاخره متوجّه می شوی.»
نیمه های شب 🌘محمّد حسین به سراغم آمد و از خواب بیدارم کرد.
گفتم: «چیه؟ چی شده؟»
گفت: «هیچی. بلند شو برویم!»
گفتم : «کجا؟!»
گفت: «دکل.»
گفتم: «الآن؟! حالا نمی شود نرویم؟»
گفت: «نه! به هر شکلی که شده من باید تو را ببرم بالا.»
گفتم: «بابا من می ترسم!» 😩
گفت: «نترس! من پشت سرت می آیم.»
دیدم اصرار فایده ای ندارد، مثل اینکه واقعاً مجبورم!!
هر دو راه افتادیم. 🚶♀
شب عجیبی بود، هوا مهتابی بود و نور ماه 🌕 منطقه را روشن کرده بود.
گهگاه صدای انفجاری 💥سکوت شب را می شکست.
پای دکل رسیدیم. نگاهی به بالا انداختم😧........
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman