🌸 پدر بزرگوار #شهید_سید_حمیدرضا_هاشمی : امروز اومدم به پسرم روز پاسدار تبریک بگم چون موضع آقا ابا عبدالله الحسین علیه السلام رو بخوبی درک کرد و بخوبی انجام داد.
#امام_حسین
✅تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
#اطلاعیه
♦️کرسی تلاوت قرآن کریم بمناسبت چهلمین روز شهادت شهدای حمله تروریستی کرمان
🔸با حضور حاج کریم منصوری قاری بین المللی
🔺زمان: امروز سه شنبه ۲۴ بهمن ماه ساعت ۱۶:۳۰
🔻مکان: گلزار شهدای کرمان
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹#انتخابات مظهر خدا باوری، مردم باوری و خود باوری است.
🇮🇷 وعده ما ۱۷ روز دیگر پای صندوق های رای
#من_رای_میدهم
#انتقام_سخت
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
🔹 حضور حجتالاسلام والمسلمین آقای طباطبایی وهئیت همراه از تهران
«قضات دیوان عالی کشور»
✅تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
4_5764827738892404570.mp3
6.46M
🎧 سلام یار و یاور حسین علیه السلام
سلام مرد واله خدا
🎙 سید مهدی میرداماد
💐 میلاد باب الحوائج #حضرت_عباس علیه السلام مبارک
#ماه_شعبان
✅تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
15.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 چرا در مورد نحوۀ حکومت امام زمان(عج) گفتگو نمیکنیم؟
#سه_شنبه_های_امام_زمانی
✅تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
📌#روایت_کرمان
مرد کوچک
جانباز دوازده سالهی خانواده اکبرزاده...
🔹ساچمهها توی پایش نشستهاند اما لطف خدا از پا نیفتاده. به گفتهی پزشک معالج باید صبر کنند ابوالفضل بزرگ شود و بعد ساچمهها را درآورند.
🔹اما پزشک معالج نمیدانست او خیلی زود بزرگ شده است. خیلی زود مرد خانه شده است.
همان روزِ انفجار که کمی از پدر دورتر افتاد ولی خودش را بالای سر پدرش رساند؛ شهادتش را به چشم دید.
🔹دستهای لرزانش را مردانه روی شمارههای تلفن گذاشت؛ به اولین کسی که گوشی را جواب داد، مردانه خبر شهادت پدرش را داد و خودش توی آمبولانس نشست.
خودش را بردند بیمارستان و پدرش را ...
🔹به پزشک معالج بگویید ابوالفضل یک شبه بزرگ شده؛ خیلی زودتر از قدش، ساچمهها برایش کوچکند!
فرزند #شهید_رضا_اکبرزاده
📝زهره نمازیان
✅تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
24.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 سرود سلام فرمانده ۳ منتشر شد
❤️سلام فرمانده مهدی، سلام آقای خوبم
#ماه_شعبان
✅تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
گلزار شهدای کرمان
📚 انتشار کتاب «دردانه ی کرمان» 🔷 خاطراتی از سردار شهید حسین بادپا 📌از شما همراهان عزیز و گرامی خوا
📚 انتشار کتاب «دردانه ی کرمان»
🔷 خاطراتی از سردار شهید حسین بادپا
📌از شما همراهان عزیز و گرامی خواهشمندیم با ما همراه باشید
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
گلزار شهدای کرمان
📚 انتشار کتاب «دردانه ی کرمان» 🔷 خاطراتی از سردار شهید حسین بادپا 📌از شما همراهان عزیز و گرامی خوا
« بِسمِ اللهِ الرحمنِ الرحیم »
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «دردانه ی کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل پنجم :روایات سوریه
🔸صفحه:۵۰۸-۵۰۹-۵۱۰
🔻 قسمت:۲۸۳
هم رزم شهید :علی نجیب زاده
چندروزی در بیمارستان فاطمة الزهرا بستری بودم. حاج قاسم ،همین که شنیده بود،باوجود مشغله یکاری،به عیادتم آمد. حسین،سوریه بود. حاج قاسم گفت«علی،حسین شهید می شه!؟». خندیدم گفتم «شمابهترمی دونی .». دوباره گفت«ما دیگه حسین بادپارو می بینیم ؟!». منظور حاج قاسم رابعد از سال ها کار در کنارش می فهمیدم. از نگرانی اش خبر داشتم. بهش اطمینان دادم که اگرحسین رادیدم،حتماًبااوصحبت می کنم تا راضی اش کنم به سوریه برنگردد. من و حسین رابطه مان بعد از جنگ ،خیلی عمیق تر شده بود. از حال هم خبرداشتیم. اگر در یک روز ،دوبار می دیدمش،طوری همدیگر را بغل می کردیم که انگار تازه به هم رسیده ایم ؛ولی هیچ وقت خانه ی ما نیامده بود.
حسین از سوریه برگشته بود. شنیده بود که در بیمارستان بستری بوده ام. باخانمش برای اولین بار و آخرین بار بعد از ۳۰سال،برای عیادتم به خانه مان آمد. چندنفر دیگر از دوستان مجردی ام هم به عیادتم آمده بودند. روی تخت خوابیده بودم. همین که حسین را دیدم،بغضم گرفت. محکم بغلش کردم. گفتم «حسین،خیلی دل تنگت بودم. چه خبر از سوریه!؟». مثل همیشه گفت «من که یه سرباز بیش نیستم. حرفی برای گفتن ندارم. ». گفتم «اوضاع راچطور می بینی!؟». اصرار مرا که دید،گفت«اجازه بده من تجدید وضویی بکنم .». رفت داخل حیاط ،بچّه ها گفتند«حسین بدون وضونمی خواد صحبت بکنه .». گفتم:حسین،براساس این روایت که اگه بدون علت وضو بگیری،گناهانت مثل برگ پاییزی از درخت می ریزه،بااین کار،هم می خواد وضو بگیره و هم فکر کنه. راست می گن که یه ساعت فکر کردن ،بهتر از هفتاد سال عبادته!می خواد با فکر یه مطلبی رو بگه. حسین داره آماده می شه برای شهادت. خانم من در این فاصله از خانم حسین پرسید«شما نگران حسین نیستی؟!». گفت«حسین سال هاست آرزوی شهادت داره. شب ها خواب نمی ره. گریه می کنه. من چرا نگران باشم!؟». خانم سؤال کرد«شما خودتون آرزوتون چیه؟!!»؟ گفت«الآن امتحان بچّه هاست. منتظرم حسین بره و برگرده. من هم یه سفر باهاش برم .».
حسین امد داخل. گفتم «حسین ،حاج قاسم نگرانت بود..». گفت«چرا نگران؟!». گفتم«حاج قاسم می دونه شهید می شی. ».
لبخندی زد و گفت«این،اولین ارزومه. دومی اش اینه که اگه روزی شهید شدم،حاج قاسم ،جنازه ی من رو داخل قبر بذاره.». داشت وصیت می کرد. خوب فهمیده بودکه من می خواهم درباره ی نرفتن به سوریه با او صحبت کنم. در کمال احترام،بااین دوجمله،جوابم را دادو به من فهماند که آماده ی شهادت است!
خداحافظی کرد و رفت.بعد از این که از خانه ی معرفت،با آقای امیر عسکری رفته بود منزل ودر شهید حسن یزدانی. به مادر شهید گفته بود «من دارم می رم سوریه. اومده ام اینجا شما رو ببینم که اگه اونجا حسن اقا رو دیدم و از من سؤال کرد از مادرم چه خبری داری،بهش بگم من رفتم و قبل از شهادت ،مادرت رو دیدم. ».
✅تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔@golzarkerman
🔸مناجات شعبانیه | اِلهی اِنَّ مَن تَعَرَّفَ بِکَ غَیرُ مَجهُول
💎 خدایا کسی که به وسیله تو شناخته شد، گمنام نیست.
✅تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman