eitaa logo
گلزار شهدا
5.7هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.5هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱آن کس که بگیرد به دِلَم جاۍ تو را کیست؟ چون تنگ برایت شده دل، جاے کسی نیست..!💔 _سلیمانی🕊️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @golzarshohadashiraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 | انگیزه دینی، عامل صبر و استقامت مادران شهدا 🔻 رهبرانقلاب‌اسلامی: این خدماتی است که توی خانه‌ها و توی مراکز زنانه و مردمی و اینها انجام گرفته، فرض کنید که در خانه‌هایی غذا درست کردند، کمپوت درست کردند، عرض کنم که امکانات آذوقه‌های جنگی فراهم کردند، نان پختند و فرستادند، این‌ها چیزهای عجیب و غریبی است، این مردها و این زن‌ها با چه انگیزه‌هایی، با چه همتی این کار را کردند؟ 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * صبح روز ۲۲ بهمن است.حمید حبیب و قاسم می‌روند حمام و غسل شهادت می کنند و بعد از خداحافظی با خانواده می روند بیرون.در دل جمعیتی که آن روز فقط برای پیروزی آمده است. همراه با بچه‌های محل چندتایی کوکتل مولوتوف درست می کنند و پس از پیوستن به جمعیت عظیمی که از سراسر شهر جمع شده‌اند حرکت می‌کنند به سمت کلانتری خیابان تیموری. مأموران کلانتری ساعتی مقاومت می‌کند اما عاقبت با چندتا کوکتول مولوتوف و هجوم جمعیت انسانی به داخل ساختمان مجبور به تسلیم می‌شوند.جوان های انقلابی به سرعت آنها را خلع سلاح می‌کنند و بعد سریع حرکت می‌کنند به سمت کلانتری محله گود عربان. جمعیت به آنجا هجوم می‌برند و خیلی راحت تر آن را هم تصرف می‌کنند. جمعیت مثل موج عظیم و خروشان ای پیش می رود.در گیر و دار این پیش‌روی‌ها و درگیری‌ها حمید یک دفعه متوجه می‌شود که حبیب همراه آنها نیست.از قاسم سراغش را می گیرد اما او هم نمی داند حبیب کجاست. «یکی دو ساعتی میشه ندیدمش» جمعیت کم کم حرکت می‌کند به سمت دادگستری و شهربانی. درگیری ها حالا خشونت بیشتری دارد. از همه جا صدای تیراندازی و داد و فریاد می آید. حمید دل نگران حبیب می‌شود که پیدایش نیست. بین جمعیت چشم گرداند بلکه او را ببیند اما نیست. انگار که قطره آب شده باشد و فرو رفته باشد به زمین. بعد از تصرف شهربانی و اثبات قدرت انقلابی ها،آقای محلاتی می آید و با همراهانش از جمعیت می خواهند که هوشیار باشند و با هم همکاری کنند،چرا که نیروهای نفوذی ساواکی با نفوذ در جمعیت قصد ایجاد درگیری و تفرقه دارند. حمید از همان لحظه تا آخرش به همراه با قاسم به هرجایی که فکرشون می رسد سر می‌زنند: بیمارستان ها و سردخانه ها.. با دیدن هر زخمی و حرفه ای دل حمید می‌تپد که نکند این حبیب باشد.دیدن جوان های غرق به خون که گوشه و کنار بیمارستان ها و سردخانه ها هستند دلش را به درد می آورد.اما این که هیچ کدام از آن‌ها حبیب نیست دل شوره ا ش را کم میکند. انقدر گرفتار جستجو هستند که از وقت غافل ماندند.به خود که می آیند ساعت دوازده شب است و نماز مغرب و عشایشان قضا شده. دیگر جایی نمانده که نگشته باشد. با ناراحتی برمی‌گردند خانه،حمید مانده که جواب مادر را چه بدهد. حتی نمی‌دانند چه بلایی سر حبیب آمده زنده است یا مرده؟! خسته و کوفته به خانه می رسند. بچه ها خوابند و زنها هنوز بیدار. سراغ حبیب را می گیرند و همین می ماند چه جوابی بدهد.قاسم کمکش می‌کند و جوابی را برای دلواپس نکردن مادر و خواهر ها سرهم‌بندی می‌کند. در دلشان آشوب است. وضو می گیرند و نمازهای قضا شده شان را می خوانند.بعد از نماز اطرافیان درمورد زد و خوردها و اتفاق های آن روز می پرسند که برای ساعتی حبیب را از یاد می برند. نیمه شب است .خواب به چشم کسی نمی آید.انقلاب اسلامی بلاخره پیروز شده و روز های جدیدی در راه است . ادامه دارد ...... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
که شهادت خودش را خبر داد ... 🌷 اماده می شدیم برای حرکت به سمت قایق ها. حاج شکرالله از اول تا اخر ستون گردان می رفت, به همه روحیه می داد و خداحافظی می کرد. بلاخره با قایق به خط زدیم. قایق فرماندهی خورده بود. ما هم خودمان را به موانع زدیم. دیدم حاج شکرالله تا کمر در اب رفته و نیروها را برای شکستن خط تشویق می کند.خط شکست. وارد خاک عراق شدیم. حاج شکرالله در حال پیشروی بود که گلوله تیربار به سینه اش نشست. روی زمین افتاد. دستش را در محل ورود گلوله گذاشت و بلند گفت:قاسم زاده هم شهید شد! اخرین کلامش,خبر شهادت خودش بود. 🌹 🍃🌷🍃🌷 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ 🔻🔻🔻🔻 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫 🌷عملیات بیت‌المقدس بود. یک‌قدم دیگر تا آزادسازی خرمشهر باقی‌مانده بود. رسیدیم به دژ یا خاکریز بلندی که توسط گردانی دیگر آزاد شده بود و ما باید از آن عبور می‌کردیم و به سمت خرمشهر می‌رفتیم. آتش سنگینی از سمت دشمن روی ما ریخته می‌شد. در آن آتش و هیاهو صدای آشنایی به گوشم خورد که از خط جلو عقب می‌آمد. با فریاد می‌گفت: برادرا... برادرا... برید جلو... من امام زمان(عج) را آن جلو دیدم... با خودم گفتم این صدای آشنای کیست که بچه‌ها را برای رفتن ترغیب می‌کند. تا صاحب صدا به نزدیک من برسد چند بار این جمله‌اش را تکرار کرد. یک لحظه به خو دم گفتم چقدر صدایش شبیه اُس حبیب است. به من که نزدیک شد، زیر نور منورها که دم‌به‌دم سقف آسمان را روشن می‌کردند دیدم حبیب است و آقای شفاف. حبیب مچ دستش مجروح بود و به سینه‌اش چسبانده بود. آقای شفاف هم از پا مجروح شده بودند و دستش دور گردن حبیب بود و حبیب او را به عقب می‌آورد. حبیب با کلامش به همه روحیه می داد و به رفتن تشویق می کرد. 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰 | ✍سه توصیه حاج قاسم به نوجوانی از اقوام: مهدی جان! 1⃣ تمام کسانی‌که به کمالی رسیدند خصوصا کمالات معنوی که خود منشأ و پایه دنیوی هم می‌تواند باشد، منشأ همه آن‌ها سحر است. سحر را دریاب نماز شب در سن شما تأثیری شگرف دارد اگر چندبار آن‌را با رغبت تجربه کردی، لذت آن موجب می‌شود به آن تمسک یابی. 2⃣ زیربنای تمام بدی‌ها و زشتی‌ها دروغ است. 3⃣ احترام و خضوع در مقابل بزرگتر‌ها خصوصاً پدر و مادر؛ به خودت عادت بده بدون شرم دست پدر و مادرت را ببوسی، هم آن‌ها را شاد می‌کنی و هم اثر وضعی بر خودت دارد. 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🦋⃟✨ 🌱هر انسانے عطر؎ خاص دارد! گاهے ، برخے.. عجیب بوے خدا مے دهند🍃:) 🕊️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
داشتیم می‌رفتیم سمت هلی‌کوپترها. توی مسیر آقا یک تسبیح گفت. می‌گفت آقای مشکینی فرمودند: ثواب مرگ بر آمریکا کمتر از صلوات نیست... 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * شب از نیمه گذشته و تا صبح چیزی نمانده که صدایی می آید. حبیب با کلید در خانه را باز می کند و وارد می‌شود. با سر و روی خاک آلود و یک اسلحه یوزی در دست .همه خوشحال می شوند ولی حمید نمی تواند جلوی خودش را بگیرد و به او چیزی نگوید:«کجا بودی؟ میدونی چقدر دنبالت گشتیم.؟! فکر کردیم بلایی سرت اومده. اینها را با داد و فریاد می گوید. این چند ساعت حفظ ظاهر کردن و آرامش ساختگی داشتن را کنار می‌زند و دلشوره هایش را خالی میکند. حبیب اما آرام است. لبخندی به صورت خسته اش می نشاند: «با چند تا از رفقا رفتیم روی پشت بوم ساختمان دادگستری و از آنجا تیراندازی می کردیم» _اسلحه از کجا آوردی؟ حبیب اسلحه را با یک دست بالا می‌گیرد و به آن نگاه می کند: «یکی از بچه ها برام جور کرد .گفت هرکس تیراندازی بلده باید سلاح دستش بگیره» مادر می‌گوید :«حبیب سرتاپات پر از خاکه. برو لباسهایت را عوض کن» _فدای سرت مادر به جاش انقلاب پیروز شد» اسلحه را بالای کمد می‌گذارد . با حالت آدمی برنده و خوشحال می رود سمت حمام. حمید با نگاه او را دنبال می کند.به دلشوره ای که آن شب امانشان را بریده بود فکر می‌کند و می‌گوید چه خوب که برگشت. 🌹🌹🌹🌹🌹 امام خمینی دستور داده است کسانی که قبل از انقلاب از پادگان ها فرار کردند و سربازیشان نیمه‌کاره مانده به محل خدمت سابق شان برگردند. حبیب فوراً برمی‌گردد به پادگان شماره ۴. اما این بار دیگر از فرار های شبانه از زیر سیم خاردار خبری نیست.این باره با جان و دل خدمت می‌کند و در طول چند ماه که از سربازی اش مانده از آنجایی که عشق کتاب است،کتابخانه را توی پادگان راه می‌اندازد.چند ماه بعد بالاخره خدمت سربازی به پایان می‌رسد و حبیب کارت پایان خدمت خود را دریافت می‌کند. حالا باید برای آینده اش فکری‌کند.حمید که خودش در صنایع الکترونیک استخدام شده از حبیب می پرسد که چه می خواهد بکند: «میخوای تو هم بیا توی صنایع استخدام بشی؟» حبیب می‌گوید :نه! چون کار توی محیط اداری با روحیه من سازگار نیست. _پس میخوای چیکار کنی؟نکنه بازم میخوای بری کارگر روزمزد بشی؟ حبیب به دست هایش نگاه می‌کند خاطره انگشت قطع شده دوباره زنده میشود: «نه می خوام یه کار دیگه بکنم» _چه کاری ؟چرا باز داری به دستات نگاه می کنی ؟نکنه بازم میخوای تفنگ دست بگیری؟ حبیب می‌خندد: از کجا فهمیدی! الحق که برادر خودمی! حمید می گوید :سر بازی که تمام شد. نکنه میخوای بری توی سپاه یا ارتش.! حبیب از جا بلند می شود: درست حدس زدی می خوام برم توی سپاه. _حالا چرا سپاه؟ حبیب شانه بالا می اندازد: چون همه دوستان دارم میرن، منم می خوام برم. حمید با تعجب می گوید :همین؟! چون همه دوست دارن میرن تو هم میخوای بری؟! حبیب می خندد:« معلومه که نه !خوب پرس و جو کردم, تحقیق کردم, فهمیدم که رفتن توی سپاه از همه جا به روحیه من نزدیکتره. حبیب کنجکاو می شود: مثلاً چطور نزدیکه؟! حبیب کمی مکث می‌کند و می‌گوید: «بیشتر کسانی که الان دارند وارد سپاه میشن بچه‌های انقلابی هستند هدف اصلی سپاه هم حفظ دستاوردهای انقلابه! برای همینه که من تصمیم گرفتم توی سپاه برم .چون توی این دنیا هیچی برای من مهم تر از این انقلاب نیست» _همه فکراتو کردی؟! حبیب با اطمینان می گوید: _همه فکرامو کردم. ادامه دارد ...... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
🌹 *میهمانی لاله های زهرایی* 🌹 *🏴گرامیداشت شهید علی شفاف 🏴* 🔹همراه با قرائت زیارت عاشورا 🔹 💢 برادر *حاج حسن حقیقی* 💢 : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام : ◀️ *پنجشنبه ۱۳ آبان ماه ۱۴۰۰/ از ساعت ۱۶* ⬇️⬇️⬇️⬇️ *مراسم در و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار می‌شود* 🔺🔺🔺🔺🔺 🔹🔹🔹🔹 پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک: http://heyatonline.ir/heyat/120 🔺🔺🔺🔺🔺 لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
⚘﷽⚘ پنجشنبه است... وباردیگر مزار شهدا دل ها را به سوی خود می کشاند... دل هایی که این مکان راخلوتگاه خویش قرارداده اند و یکدل سیر دلتنگی را بر مزارشان می بارند... 💔 🍃🌹🍃🌹 ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ, قرائت زیارت عاشورا 👇👇 🚨🚨🚨🚨 همینک آنلاین شوید ⭕️⭕️ لینک هییت آنلاین با اینترنت رایگان: http://heyatonline.ir/heyat/120