eitaa logo
گلزار شهدا
5.7هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.5هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
🌟 🌟 8⃣ 2⃣ روز تا عیدالله الاکبر، عید بزرگ غدیر باقی مانده است... ✅ بدانید که من با خدا بیعت کرده ام. و علی با من بیعت نموده است؛ و اکنون من از طرف خدای عزّوجل، برای علی از شما بیعت میگیرم. هرکه پیمان شکنی کند، تنها به زبان خود پیمان می شکند. و هرکه بر عهدی که با خدا بسته وفادار بماند، خدا پاداش بزرگی به او خواهد بخشید... ای مردم... اگر قومی براو (علی ابن ابیطالب) ظلم کند، خدا آن هارا هلاک می کند . 📚فرازی از بخش نهم خطابه غدیر ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 👈مبلغ غدیـــــر باشیـــد http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔹همســرم بـدان ڪه من نســرین کسے ڪه تو را دوســت دارد، را هم بسیار دوســت مے‌دارم، چون خــداے خــود را در آن زمــان پــیدا مےکنم. از تــو مے‌خواهــم اگر می‌خواهے فردے خداگــونه باشـــی و درس دهنـــده، از امـــروز و از این ســـاعت سعی کنی تمــــاس خود را با خــدای خویــش بیـــشتر کنــے و همیـــن طــور معلــّمے باشی جدّے. 🌷 🌱🌹🌱🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * 🎤به روایت محمدعلی شیخی برادر شهید اخوی ما که سن و سالی نداشت . گمانم دوم و سوم راهنمایی بود که با دو نفر از بچه های محله چوگیاه درس و مدرسه را گذاشتند و آمدند جبهه . آن موقع هم مشغله ما توی جبهه کم نبود. به همین خاطر اصلا نفهمیدم که هاشم کی آمد و کجا مشغول شد . یک وقت شنیدم توی واحد اطلاعات کار میکند. بعدها حاج کریم شایق که آن موقع در واحد اطلاعات مسئولیت داشت و آنها را آموزش داده بود برایم نقل کرد که ما بر حسب روال کارمان هاشم را هم برای اولین بار با یکی از گروهها فرستادم برای شناسایی . جالب است که با وجود تمرین بودن کار ، همایش به آسم به تنهایی خودش را به مواضع دشمن می رساند و آن کار تمرینی و نمایشی را به یک کار عملی و واقعی تبدیل می‌کند . بقیه افراد گروه را هم با خودش نبرده بود آنها صبح برمی‌گردند ،به حاج کریم گزارش می دهند که هاشم یک چنین کاری کرد .حاج کریم باورت نمی شود و هاشم را صدا می‌زند و می‌گوید :« دیشب چه کار کردی؟» هاشم حقیقت موضوع را می گوید اما حاج کریم می گوید:« حاضر بریم دیدگاه و مسیر رفت و برگشتت رو به من نشون بدی؟!» _بله ! چرا حاضر نیستم!! دست هاشم را می گیرد و می برد بالای دیدگاه. هاشم کل مسیر را برایش شرح می‌دهد که مثلاً در آنجا دشمن میدان مین دارد و وضعیت موانع این شکلی است . خلاصه کل مسیر را با دقت و ظرافت برای حاج کریم شرح می دهد . حاج کریم نقل می‌کرد که دقیقا همان جا به این باور رسیدم که در واحد اطلاعات با یک فرد خاص طرف هستیم و از همان جا بود که روی هاشم حسابی جداگانه باز کردیم . ⁦✔️⁩به روایت شاهپور شیخی برادر شهید بار اول که رفت جبهه خیلی دلم برایش تنگ شد. هرچند میدان برایم بازتر شد و کسی نبود که ازش بترسم. چندتا نامه برای هم نوشتیم. توی اولین نامه برایم نوشته بود که جبهه اصلی آن طوری که من و تو فکر می‌کردیم نبود. بعد که آمد مرخصی برایم از صحنه‌های جنگ گفت . خیلی روی این موضوع بحث می‌کردیم و می خندیدیم. از کارش هم گفت که یک مدت کمی را در گردان بوده و چون حوصله اش سر رفته به همین خاطر در واحد اطلاعات مشغول شده. بعد هم از شیرینی کار شناسایی گفت اما هرچه اصرار کردم خیلی موضوع را باز نکرد. شب خواستیم بخوابیم دیدم تشک را انداخت آن طرف و گفت که روی تشک نمی خوابد . پرسیدم آخه چرا؟! نشست برای از مظلومیت امام حسین و خانواده اش گفت که چقدر در مسیر مدینه تا کربلا و بعدش اذیت شدند . گفت قصد دارد هیچ وقت روی تشک به جای راحت نخوابد. خانواده ما مذهبی اهل تدین بود اما این حرف‌ها برای کسی که ۱۵ سال بیشتر نداشت خیلی زود بود. از آن به بعد ندیدم هاشم روی تشک بخوابد اما آن روحیه بازیگوشی اش را همچنان حفظ کرده بود. .. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
💫یادی از سردار شهید حاج منصور خادم صادق💫 🌷شب دوم کربلای 5 بود. لشکر 19 فجر، مقر اصلی عراق در پاسگاه کوت سواری را به تصرف خود در آورده و حالا این پایگاه شده بود تاکتیکی لشکر عراق هم دست به دست روی آن گلوله توپ و خمپاره می ریخت. از شدت آتش سنگین عراق همه در سنگر ها بودند و از داخل سنگر کارها را پیش می بردند. چشمم افتاد به قامت استواری که در میان معرکه ایستاده بود و به سرعت این طرف و آن طرف میرفت. از لنگیدنش سریع شناختمش آقا منصور بود. هنوز سه ماه از قطع پایش نمی گذشت. با پای مصنوعی سریع می دوید و نفربرهای زرهی را برای حمل مجروحین و مهمات به سمت خط می فرستاد.با شور و حال عجیبی زیر آتش کار می کرد. آن قدر انرژی داشت که همه با شور و حالش کار می کردند... راوی سعید دانشمندی 41 🌿🌷🌿 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
⚘﷽⚘ پنجشنبه است... وباردیگر مزار شهدا دل ها را به سوی خود می کشاند... دل هایی که این مکان راخلوتگاه خویش قرارداده اند و یکدل سیر دلتنگی را بر مزارشان می بارند... 💔 🍃🌹🍃🌹 👇👇 اﮔﺮ ﺩﻟﺖ ﺗﻨﮓ ﺷﻬﺪا و ﻣﺰاﺭ ﺷﻬﺪاﺳﺖ .... آماده زیارت بشو.... دلت را روانه گلزار بکن... 🚨 آنلاین بشوید.... لینک هییت انلاین ⬇️⬇️ http://heyatonline.ir/heyat/120
7.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 🍃تو دل غم مونده یه ماتم مونده 🍃چهل شب دیگه تا به مونده 🏴🏴 دلم حرم می‌خواهد ع 🏴🌷🏴🌷🏴 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🚨 *🚨 عج و عج 🚨🚨🚨🚨 *طرح هفتگی برآورده کردن آرزوی نیازمندان شهر🤝👌* این هفته به نیابت *شهید حیدرعلی عابدی* ⬇️⬇️ شرح حال ⬇️⬇️ (بردیا . ت ) پسر بچه ۸ ساله که پدرش را چند ساله از دست داده است . در آمد خانواده تنها با یارانه و مستمری کمیته امداد می باشد . متاسفانه سال قبل به علت خرابی گوشی مادر، از ادامه تحصیل در کلاس اول محروم شده است... همچنین این خانواده فرش مناسب نیز ندارد 🔹🔹🔹🔹🔹 *هر کس می خواهد مثل شهدا پای دردهای مردم باشد بسم الله* 🔹🔸🔹🔸🔹 شماره کارت جهت مشارکت👇👇 6037997950252222 *بانک ملی . بنام مرکز نیکوکاری شهدای گمنام* 🌱🌹🌱🌹 تلفن هماهنگی: ۰۹۰۲۴۱۶۸۹۸۸ ⬇️⬇️⬇️⬇️ شیراز
هر لذتی که ... لذت دیدار تـ❤️ـو ؛ نمی شود سلام حضرت دلبـ❤️ـر .... 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @golzarshohadashiraz
🌟 🌟 7⃣ 2⃣ روز تا عیدالله الاکبر، عید بزرگ غدیر باقی مانده است... ✅ بدانید که بالاترین امر به معروف و نهی از منکر این است که سخن مرا (در مورد سخنان علی ابن ابیطالب و فرزندانش) دریابید و به آنان که نیستند برسانید . آن ها را به پذیرش آن فرمان دهید و از مخالفت با آن نهی کنید . زیرا این سخن، هم فرمان خدای عزّوجل و هم فرمان من است . 📚فرازی از بخش دهم خطابه غدیر ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 👈مبلغ غدیـــــر باشیـــد http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔻قسمتی از وصیت نامه‌ی نسرین افضل 🔅 «ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله...» شهادت بالاترین درجه‌ای است که یک انسان میتواند به آن برسد وبا خونش پیامی میدهد به بازماندگان راهش. «یا ایتها النفس مطمئنه» ارجعی الی ربک راضیه المرضیه، فدخلی فی عبادی وادخلی جنتّی. 🔹 خداوندا، کشور اسلامی ما را از کشورهای تجاورزگر و سلطه طلب بی نیاز دار. بار الها، اخلاق اسلامی، آداب و عادات قرآنی را بر کشور عزیزمان ایران و مدارسمان حاکم بگردان. بار ایزدا، به رهبر کبیرمان، عمر و توفیق بیشتر عنایت دار تا با رهنمودهایش مسلمین و مستضعفین جهان به استقلال و آزادی واقعی دست یابند. 👈 الها! به‌ ما قدرتی عنایت کن که پرچم لا اله الا الله را بر سراسر جهان به اهتزاز درآوریم. ﻧﺴﺮﻳﻦ اﻓﻀﻞ 🌹🍃🌷🍃🌷🌱🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹🌹🌹🌹🌹: *داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * 🎤به روایت محمود آموزگار یکی دو سالی می شد که با خانواده شیخی همسایه بودیم .هر از گاهی هاشم را توی کوچه می دیدم .جنب و جوش عجیبی داشت . رفتارش خیلی دوست داشتنی بود. مدتی بعد از جنگ من بیشتر در پادگان آموزشی کازرون حضور داشتم و کمتر هاشم را می دیدم. در یکی از مرخصی ها توی کوچه دیدمش . نمی‌دانم از کجا فهمیده بود که من توی کار آموزش بسیج هستم. مچ دستم را گرفته بود و با چشمانی پر امید نگاهم می کرد و می گفت :«.میگم آقا محمود تورو خدا اگه میشه یه کاری کن که منو ببرن جبهه!» قد و قواره اش جواب نمی داد. اما با این حال دل من نیامد . قول دادم تا حد توان کمکش کنم. همیشه آن نگاه معصوم جلوی چشم مست تو دستم را محکم تکان داد و رفت نمی‌دانم شاید این کار را کرد تا نشان بدهد بچه نیست و مرد بودنش را به رخم بکشد. بعد از آن ماجرا یک روز در پادگان کازرون ناباورانه چشمم به او افتاد ‌. آمد و سلام کرد احوالش را پرسیدم .او گفت که تازه رسیده است و به صورت اتفاقی در گردانی بود که من بودم. همان جنب و جوش توی کوچه را داشت . بچه شلوغی بود . مرتب کشتی می‌گرفت . هر وقت چشمم به او می افتاد در حال فعالیت و جنب و جوش بود . سعی می کرد خیلی دور و بر من نیاید. چون بسیجی ها فهمیده بودند که با هم همسایه هستیم و با وجود سن کمش دقت میکرد که ذهنیت پارتی‌بازی و رفیق بازی در مورد ما نداشته باشند. بحث تمرینات که میشد فوری داوطلب بود مثلاً تا میگفتیم یکی بیاد خیزها را انجام دهد فوری از میان جمع بلند می شد. خیلی ها از تیر گازی که دور و برشان می زدیم می ترسیدند،اما هاشم عین خیالش نبود ، گاهی آنقدر تند و با عجله خیزها را بر می داشت که تمام سر و صورتش خیس عرق می شد. خستگی سرش نمی شد . توی دو و نرمش ها همیشه جلودار گروهان بود. خیلی دقیق و سمج بود به راحتی زیر باره حرفی نمی رفت. مثلاً یک روز بچه‌ها کارت شناسایی را توی محوطه پیدا کردند و به من دادند . رفتم سراغش و کارت را بهش دادم .با تعجب نگاهی به کارت کرد و گفت :«اینو از کجا کش رفتی؟!» تعجب کردم !! برایش توضیح دادم که بچه ها آن را توی محوطه پیدا کرده‌اند. قبول نمیکرد انگار مثلاً به غرورش برخورده باشد. چون ما خیلی بهشان تذکر می‌دادیم که مواظب کارت و وسایلشان باشند. با کلی برایش توضیح دادم باورش شد . همانجا بود که به خاص بودن شخصیتش پی بردم. .. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
ݜہيد محمود رضا بیضایے: سـر دو راهے گناه وثواب به حب شهادت فڪر ڪن... به نگاه امام زمانت‌فڪرڪن... ببین میتونے ازگناه بگذرے...؟! از گناه ڪه گذشتے از جونت هم میگذرے🥀! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ عج 🌱🍃🌱🍃🌱 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb