#خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
📍رفتارِ جالبِ فرماندهی شهید در میدانِجنگ
🌟در عملیاتِ بازیدراز هلیکوپترهایِ بعثی مستقیم به سنگرِ بچهها شلیک میکردند. اوضاع وخیم شده بود. یکی رفت سراغِ فرماندهمون (شهیدوزوایی) و با ناراحتی گفت: پس این نیروهایِ کمکی چرا نمیان؟ چرا بچه ها رو به کشتن میدی؟ دیدم شهید وزوایی سرش رو به سمتِ آسمان گرفت و با صدایِ بلند این آیه رو خوند: أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ ... بچه ها هم با فرمانده این آیه رو فریاد زدند. یهو دیدم یکی از هلیکوپترهایِ بعثی اشتباهی تانکِ خودشون رو زد. چند لحظه بعد دو تا از هلیکوپترهایِ بعثی با هم برخورد کرده و منفجر شدند...
#سردار_شهید_محسن_وزوایی
یاد شهدا با صلوات🌷
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
🌟 شهیدی که زندگیاش را فدای امام حسین علیهالسلام کرد...
📍ایام محـرّم که میشد، سید منصـور تمام دارایی خودش رو میداد به تکیهی محل، و خرجِ مراسم عزاداری حضرت سیـدالشهدا علیهالسلام میکرد. وقتی هم بهش اعتـراض کردم، گفت: بـرای امـام حسیـن علیهالسلام، دادنِ سـر و جان هم کم است، چه رسد به پول ...
#شهید_منصور_جوادیون_اصفهانی
یاد شهدا با صلوات🌷
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#خاطرات_شهدا
🌟توی صف غذا دیدمش. رفتم جلو و بعد از سلام و احوالپرسی گفتم: شما چرا ایستادی توی صفِ غذا آقای برونسی؟ مگه شما فرماندهی گردان... نذاشت حرفم تموم بشه. لبخند از لبهاش رفت و گفت: مگه فرمانده گردان با بسیجیهای دیگه فرق داره که باید بدونِ صف غذا بگیره؟ بسیجیها خیلی مانع توی صف ایستادنش شده بودند ، اما حریفش نمیشدند...
#سردار_شهید_عبد_الحسین_برونسی
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🔻 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
🚩اخلاق و رفتار #شهید_تهرانی_مقدم
📍شهید حسن تهراني مقدم ايده هاي بلندي داشت، وقتي كه با او مواجه می شدي همه چيز را با هم داشت روحيه، ايمان، نشاط، سر زندگي، اراده و قاطعيت.
📌هر روز كه با حاج حسن مواجه می شديم آن روز، روز پرنشاطي براي ما بود. وقتي آدم با اين شهيد بزرگوار بود، خسته و كسل نمی شدی. شهيد مقدم فردي بود به تمام معنا سخت كوش، پر تلاش و خستگي ناپذير بود.
♦️در همه كارهايش آدم ها را دنبال خود می كشيد، يعني فرمانده ای بود كه در مشكلات و در سر بالايي ها جلو همه راه می رفت و مراقب بود كه ديگران هم عقب نيافتند. آنها را هم می كشيد بالا و می برد تا قله. ایشان اهداف بلند را هم، هدف قرار مي داد. به اهداف كوچك هيچ وقت فكر نمی كرد. هميشه هم توصيه می كرد و می گفت نگاه را به آخر بياندازيد و عمق كار را ببينيد. اهداف بلند را هدف قرار بدهيد تا به آن برسيد. اگر اهداف كوچك را هدف قرار دهيد به اين كوچك هم معلوم نيست برسيد و موفق شويد.
✍🏼 راوی: سردارمحمد حجازی
🌹 #شهیدتهرانی_مقدم
🕊 #اﻳﺎﻡ_شهادت
#ﺷﻬﻴﺪﻱﺑﺎﺁﺭﻭﺯﻱ_ﻣﺮﮒ_اﺳﺮاﻳﻴﻞ
🌹🌷🌷🌹
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
🌟همه جور شاگردی داشت. از حزب اللهی ریش دار تا صورت تراشیده تیریپ آرت. از چادری سفت و سخت تا آنها که مقنعه روی سرشان لق می زد.
یک بار یکی از همین فکلیها همراه دوست محجبه اش آمده بود پیش دکتر. پیش پای هردوشان بلند شد. جواب سؤالات هردوشان را داد. هردوشان را هم خطاب میکرد «دخترم». اذان گفتن . نگفت «بروید بعد نماز بیایید» . همان جا آستین هایش را بالا زد. سجادة کوچکی در دفترش داشت که هروقت فرصت نماز جماعت نبود، در دفتر نماز اول وقتش را می خواند.
📍یک سال بعد، آن دختر فکلی، در صف اول نماز جماعت دانشگاه بود و قرآن بعد از نمازش ترک نمی شد. شهید دکتر مجید شهریاری این طور شاگرد تربیت میکرد.
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
🔻پابوس مادر
🌟خیلی دوست داشتنی بود. اگر ذرهای از او دلخور و ناراحت میشدم به هر طریقی دلم رو به دست میآورد، حتی پشت پاهامو میبوسید، هر روز صبح وقتی میخواست بره اداره میومد و پای منو میبوسید. یک بار خواهرش این اتفاق رو دید و به مـن اشـاره کرد و گفت دیدی چه کار کرد مادر؟
گفتم بله، کارِ هر روزش هست، من خودمو به خواب میزنم یک وقت خجالت نکشه.
#شهید_امیر_لطفی
یاد شهدا با صلوات🌷
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
📖 #خاطرات_شهدا
💞#همسرم_گل_سرسبد_نعمتهای
خدا_بود
🌺شب عروسیمون باران شدید می بارید من مطمئن بودم ڪہ خداوند
با بارش باران رحمتش بہ من یادآوری می ڪرد ڪہ همسرت گل سرسبد نعمت هایی است ڪہ من از روی رحمت بہ تو عطا ڪرده ام ؛ چرا ڪہ صدای رحمت خدا مانند صدای پای پروانہ روی گل ها بی صداست…
❣در راه آرایشگاه بہ تالار ، زندگیمان را با شنیدن ڪلام وحی آغاز ڪردیم .
📿یادم میاد چون نزدیڪ اذان مغرب بود ، آقا مرتضی آن قدر با سرعت رانندگی می ڪرد ڪہ فیلمبردار بہ او تذڪر داد .
ولی آقا مرتضی گفت : نماز اول وقت
مهم تره تا فیلمبرداری !
🌺و وقتی وارد تالار شدیم آقامرتضی به مهمانان گفت : برای تعجیل در فرج حضرت صلوات بفرستید .
✍ راوی : همسر شهید
🥀#پاسـدار_مـدافع_حـرم
#شـهید_مرتضی_زارع
#سـالـروز_شـهـادت🕊
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
🌟 زندگی مشترک ما، رنگ سادگی و معنویت داشت. مراسم اولیه، بدون تکلف و با رعایت مسائل اسلامی برگزار شد و مدت کوتاهی پس از پایان مراسم عقد، حسن به اهواز رفت. من نیز، در پایان امتحانات به او پیوستم و زندگی خود را در ۲ اتاق کوچک اجارهای، آغاز کردیم. یکی از اتاقها، به وسایل شخصی اختصاص یافت و اتاق دیگر با یک فرش و چند صندلی ساده، تزیین شد.
📍 قسمتی از اتاق نیز به عنوان آشپزخانهای با یک چراغ خوراکپزی و مقداری ادویهجات، مورد استفاده قرار گرفت. آن زمان، روزگار را در مضیقه شدید مالی، سپری میکردیم و مشکلات زیادی داشتیم تا جایی که گاهی اوقات، برای تأمین هزینههای زندگی، مبلغی را قرض میکردیم.
📚 کتاب خاکیها
#شهید_حسن_آبشناسان
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🔰 #خاطرات_شهدا | #عروسی_آسمانی
🌟عروسی آقا مصطفی وقتی می خواست برای عروسی اش کارت دعوت بنویسه برای اهل بیت هم کارت فرستاد کارت دعوت نوشتیک کارت برای امام رضا(ع) مشهد،یک کارت برای امام زمان (عج)مسجد جمکران،یک کارت هم به نیت دعوت کردن حضرت زهرا(س) نوشت و انداخت توی ضریح حضرت معصومه(س) قبل از عروسی حضرت زهرا(س) آمدند به خوابش و فرمودند چرا دعوت شما را رد کنیم؟ چرا به عروسی شما نیاییم؟کی بهتر از شما؟ببین همه اومدیم شما عزیز ما هستی...
📍خاطره از زندگی روحانی شهید مصطفی ردانی پور
🍃🌷🌱🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#خاطرات_شهدا 💌
یکبار در خیابان دیدم آقامهدی
یک جاروی بزرگِ شهرداری دستش گرفتهاست
و خیابان🛣 را جارو میزند!
علت را که پرسیدم گفت: پشت نیسانش،
بار شیشه داشته و موقع حرکت شیشهها
شکسته و خرد شدند و کفِ خیابان ریختند!🍃
به آقامهدی گفتم: ولش کن! آبرویمان میرود
شهرداری تمیز میکند ولی به حرفم توجهی نکرد
و بعداز اینکه خیلی اصرار کردم گفت:
اگه این شیشهها توی لاستیکِ ماشین
مردم فرو برود، حقالناس گردنم است
و فردای قیامت آبرویمان میرود!🌿
#شهید_مهدیقاضیخانی🌷
#شهدا_را_یادکنید_باذکر_صلوات 💌
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
شهید یوسف گلکار
🌟برای خرید عروسی رفتیم بازار، خانواده هر کاری کردند یوسف حلقه برنداشت و گفت: طلا برای مرد حرامه و من نمیخواهم از همین حالا زندگیام بر پایه حرام باشه... یوسف هر وقت میوه یا خوراکی واسه منزل میخرید، میگذاشت توی یک پلاستیک سیاه، میگفت ممکن است کسی ببیند و هوس کند، ولی توان خرید نداشته باشد...
📚 راوی: همسر شهید
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#خاطرات_شهدا
🔹ﻳڪ ﺑﺎﺭ اﻳﺸــﺎﻥ ﻣﻴﻬــﻤﺎﻥ ﻣﻨﺰﻝ اﺑﻮﻱ ﻣـﺎ ﺩﺭ ﺷـﻴﺮاﺯ ﺑﻮﺩﻧﺪ.
ﺑﻪ ﻣﺤـﺾ ﻭﺭﻭﺩ و اﺣﻮاﻝ ﭘﺮﺳــﻲ ﺩﺭ ﺣﻴﺎﻁ ﻣﻨﺰﻝ ﻧﺸﺴﺘﻨﺪ...
ﺑﻌﺪ ﻳﻪ ﺧﻄ,ﺗﻠﻔﻦ ﺧﻮاﺳــﺖ ﺗﺎ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺗﻤﺎﺱ ﺑﮕﻴﺮﻧﺪ .
ﺑﺎ ﺭاﺑﻄ و ﺳﻴﻢ ﺗﻠﻔﻦ, ﺗﻮاﻧﺴﺘﻴــﻢ ﺗﻠﻔﻦ را ﺑﻪ اﻳﺸﺎﻥ ﺑﺮﺳﺎﻧـﻴﻢ. ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺗﻠﻔﻦ ﺑﺮﻗﺮاﺭ ﺷﺪ ﺷــﺮﻭﻉ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﺗﻤﺎﺱ ﮔﻔﺘﻦ ..
اﻳـﺸﺎﻥ ﺑﺎ ﭼﻨﺪ ﺗﻤﺎﺱ ﻣﺸﻜﻞ ﭼﻨﺪﻳﻦ ﻧﻔﺮ ﺭا ﺣﻞ ﻛﺮﺩ.
ﻣﻴﮕﻔــﺖ :ﻣـﻦ ﻧﻴﺎﺯﻱ ﺑﻪ اﺗﺎﻕ ﺭﻳﺎﺳﺖ ﻧﺪاﺭﻳﻢ.
ﺣﺘے ﺷﺪﻩ ﺩﺭ ﺭاﻫــﺮﻭ اﺩاﺭﻩ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻳﻪ ﺻﻨﺪﻟﻲ و ﺗﻠﻔــﻦ ﺑﺪﻫﻨﺪ ﻣﻦ ﻫﻤﺎﻧﺠــﺎ ﻣﻴﺸﻴﻨــﻢ و ڪﺎﺭ ﻣــﺮﺩﻡ ﺭا ﺑﺎ ﺗﻠﻔﻦ ﺭاﻩ ﻣﻴــﻨﺪاﺯﻡ ....
ﺭاﻭﻱ : ﺣﺠــﺖ اﻻﺳﻼﻡ ﺷﻴﺦ ﻋﻠﻴﺮﺿﺎ ﺣﺪائق
📎
#شهید_عبدالله_میثمی🌷
مسئول دفــتر نمایندگیامام دراﺳﺘﺎﻥ_ﻓﺎﺭﺱ
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۴۳/۳/۱۰ اصفهان
شهادت :۱۳۶۵/۱۱/۱۲ شلمچه
🍃🌷🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
🔻گریه برا امام حسین
🌟چشمانش مجروح شد و منتقلش کردن تهران، محسن بعد از اینکه دکتر چشماش رو معاینه کرد، پرسید: آقای دکتر مجرای اشک چشمم سالمه؟ می تونم دوباره با این چشم گریه کنم؟ دکتر پرسید : برا چی این سوال و میپرسی پسر جون ؟ محسن گفت: چشمی که برای امام حسین (ع) گریه نکنه، به درد من نمی خوره...
📚برشی از زندگی شهید محسن درودی
🍃🌷🌱🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#خاطرات_شهدا🕊
✨مدافعحرمی با موهای اتوکشیده
🍃وقتی میخواست به مسجد برود، بهترین لباسهایش را میپوشید. اگر در آن لحظات، کسی محمدرضا را میدید که داشت به موهایش اتو میکشید و لباس نو میپوشید یا کفشش را واکس میزد، فکر میکرد محمدرضا به مراسم عروسی میرود یا جایی دعوت است؛ درحالیکه میخواست به مسجد برود، نماز بخواند و برگردد.
🍃حرفش هم این بود که حزباللهی باید شیک و مجلسی باشد. با دو کلمه شیک و مجلسی، همه آن فعالیتهایی را که میکرد، به طرف مقابلش نشان میداد. همیشه میگفتم تو میخواهی بروی نماز بخوانی و بیایی؛ اتوکشیدن مویت برای چیست؟ برای چی لباست را عوض میکنی؟ آخر کفشت نیاز به واکس ندارد! اصلا با دمپایی برو!
🍃میگفت من دلم میخواهد وقتی به عنوان یک بسیجی وارد مسجد میشوم و وقتی از در مسجد بیرون میآیم، اگر کسی من را دید، نگوید که حزباللهیها را نگاه کن! همه شلختهاند! ببین همهشان پیراهن این مدلی دارند و کفششان لخلخ میکند.
✍راوی:مادر شهید
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
#سالروز_ولادت
🍃🌷🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
🔻با شخصی درباره حق الناس صحبت کرده بود، آن شخص به او گفت که تا آن لحظه هیچ حق الناسی نکرده.مصطفی به او گفت:مطمئنی که تا حالا حق الناس نکردی؟ او اطمینان خاطر داشت...دوباره از او پرسید:حق الناس فقط این است که مال مردم را نخوری و مردم رو اذیت نکنی و...آن شخص همچنان اطمینان
داشت که هیچ حق الناسی بر گردنش
نیست.
💠مصطفی ادامه داد: اما یک حق الناس به گردن توست.نه تنها تو بلکه به گردن من هم هست آن شخص تعجب کرد و پرسید که چه
حق الناسی است که به او و خودش
مرتبط است؟! مصطفی در جوابش گفت:
حق الناس یعنی بخاطرگناه من و تویک نفر دیگر نتواند امام زمانش را ببیند! حق الناس یعنی با هر گناه من و توچندین روز ظهور امام زمان (عج) به تعویق می افتد و ما حق کسانی که گناه نمیکنند تا امامشان زودتر ظهور کند را زیر پا میگذاریم.
🌷شهید سید مصطفی موسوی🌷
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
💠همیشه با دو سه نفر میرفت گلزار شهدا
قدم به قدم که میرفت جلو، دلتنگ تر از قبل میشد، دلتنگ شهادت، دلتنگ رفقای شهیدش....
کنار قبور می ایستاد و رازهای مگویش را به یارانش میگفت. جنس نجواهای فرمانده را نشنیده هم میشد فهمید. نجواهایی از جنس دلتنگی، جاماندگی و دلواپسی .حاجی بین قبر ها راه میرفت مینشست و خلوت میکرد بعد رو میکرد به ما و میگفت:《قرآن همراهتون هست؟》
اگر بود که سوره حشر را میخواند و اگر هم نبود از توی موبایل برایش می آوردیم این عادت حاجی بود باید سوره حشر را سر مزار شهدا حتما میخواند..
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
📍گردانِ نماز شبخوانها...
🔹صدام، پس از آنکه فاو را از دست داد، بار دیگر شهر مهران را اشغال کرد تا اثر روانی شکست در عملیات فاو را کم کند.فرماندهان، با طراحی عملیات کربلای یک تصمیم گرفتند مناطق اشغال شده را پس بگیرند. در این عملیات، ارتفاع قلاویزان، اهمیت ویژه ای داشت.ارتش بعث از روی قلاویزان بر روی شهر مهران تسلط کامل داشت و آن را به دژی مستحکم و نفوذناپذیر تبدیل کرده بود.فرمانده قرارگاه کربلا، توی جمع فرماندهان میگوید «چه کسی برای گرفتن ارتفاع قلاویزان نیرو میگذارد؟».
🔹قاسم سلیمانی بلند میشود و میگوید:
«ما دو گردان داریم که نیروهایش خوب اشک میریزند؛ همه نماز شب میخوانند و رابطهشان با خدا قوی است؛ آنها میتوانند قلاویزان را آزاد کنند.»! آن دو گردان از لشگر ثارالله، همراه نیروهای دیگر لشگرها، در نبردی سنگین که ده روز طول کشید، با تصرف ارتفاعات قلاویزان، و در نهایت، با پیروزی کامل، شهر مهران را برای همیشه آزاد کردند.
🔹شهید حجت الاسلام عبدالله میثمی - نماینده حضرت امام(ره) در قرارگاه خاتمالانبیاء - وقتی شنید حاج قاسم چنین حرفی زده، به لشگر آمد ببیند رمز روحیهی این گردان ها چیست.دید توی هر گردانی، ده طلبهی رزمنده هست! حاج قاسم سلیمانی توجه داشت که برتری، با ایمان، اخلاص، نماز شب و اشک و ارتباط با خدا اتفاق میافتد.
#فرماندهان_جبهه_غرب_کشور
📚خبرگزاری حوزه به نقل از کتاب "حاج قاسمی که من میشناسم"،
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
📍خرید دفتر و مداد برای فرزندان فقرا...
🌟یک روز دیدم علیرضا با محمدرضا دعوا میکند، علی را تهدید کرد و گفت «اگر کوتاه نیایی به بابا میگویم در مدرسه چهکار میکنی.» من با شنیدن این حرف کمی ترسیدم، اما آن موقع به روی خودم نیاوردم. آنها کلاس دوم و سوم ابتدایی بودند و با اوضاعی که آن روزها داشت، حسابی هوایشان را داشتم.
محمد را مدتی بعد کشیدم کنار و گفتم «بابا، علیرضا در مدرسه چهکار میکند؟» محمد گفت «بابا نمیدانی با پولتوجیبی که بهش میدهی چه میکند؟» من ترسم بیشتر شد و مضطرب شدم. گفتم «خوب بابا بگو با آن پول چه میکند؟» جواب داد «با آنها دفتر و مداد میخرد و میدهد به بچههایی که خانوادههایشان فقیر هستند.»
🌷شهید علیرضا موحد دانش🌷
#فرماندهان_جبهه_غرب_کشور
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🔰#خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
📍امام خمینی بخشی از وجودم شده بود...
🔻سال ۵۶ برای اولین بار با اتوبوس به زیارت مشهد مقدس رفتم. بعد از زیارت به دنبال باشگاه ورزشی می گشتم. چشمم به یک زورخانه در نزدیکی حرم افتاد. یک جوان خوش تیپی که آقاسیدجواد صدایش می کردند، تعارفم کرد. با یک لُنگِ ورزشی وارد گود شدم، سیدجواد از من سوال کرد: «بچه کجایی؟» گفتم: «کرمان.» اسمم را سوال کرد. به او گفتم. دوستش حسن به سخن آمد. سوال کرد: «آیت الله خمینی رو می شناسی؟» گفتم: «نه.» سید و دوستش توضیح مفصلی درباره مردی دادند که او را آیت الله خمینی معرفی می کردند. بعد [سیدجواد] نگاه عمیقی به اطراف کرد و از زیر پیراهنش عکسی را درآورد. عکس را برابر چشمانم قرار داد: عکس یک مرد روحانیِ میان سال که عینک بر چشم، مشغول مطالعه بود و زیر آن نوشته بود: «آیت الله العظمی سید روح الله خمینی». عکس را گرفتم و در زیر پیراهنم پنهان کردم. خداحافظی کردم و از آن ها جدا شدم.عکس را از زیر پیراهنم بیرون آوردم. ساعتها در او نگریستم.رفتم ترمینال مسافربری و بلیت کرمان گرفتم؛ در حالی که عکس سیاه وسفیدی که حالا به شدت به او علاقهمند شده بودم را در زیر پیراهن خود که چسبیده به قلبم بود، پنهان کرده بودم. احساس میکردم حامل یک شیء بسیار ارزشمندم.
📚برگرفته از کتاب "از چیزی نمیترسیدم"
🌷شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی🌷
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
📍عاشق گمنامی بود...
🌟بچه های تیپ نبی اكرم (ص) و گردان حمزه سیدالشهدا بود. از آن خالص های خود ساخته ای بود كه در جبهه خودش را پیدا كرده بود. سه تا دیپلم داشت واز همان اول جنگ بارها برای دانشگاه های مختلف قبول شده بود. وقتی می گفتند چرا نمیرید؟ می گفت: دانشگاه واقعی همین جاست. خیلی آرام و بی صدا بود. همیشه یك لبخند ملیح و زیبابر چهره اش همه را به وجد می آورد. خیلی كه عصبانی می شد، می گفت ای داد بی داد! هیچكس آن را نمی شناخت. او یك استاد و مفسر واقعی قرآن بود. باوجود تركش های زیاد در بدنش پرونده بنیاد هم نداشت، با اصرار زیاد ازش خواستند یك كلاس تفسیر برای رزمندها برگزار کند. قبول نمی كرد، با اصرار زیاد قبول كرد ولی شرط گذاشت آن هم این بود كه جایی نگویند که شهید یزدان پناه مدرس قرآن است. جالب است كه شاگردانش هم مثل خودش در جبهه ها خودشان را پیدا كرده بودند و برای (فاستبقوا الخیرات) مسابقه گذاشته بودند،شهید یزدان پناه از مدرسین و اساتید عالی عقیدتی سیاسی سپاه بود ولی گمنام و بی پیرایه. در یگان رزم با بچه های گردان در خاك و خون زندگی آسمانی می كرد، هر جا می رفت نام و نشانی از خودش باقی نمی گذاشت. غواص بود. اطلاعات عملیاتی بود. دیده بان بود. مخابراتی بود. تگ تیرانداز بود. تعمیر كار الكترونیك بود.شهادت حق او بود....
🌷سردار شهید مهدی یزدان پناه🌷
#فرماندهان_جبهه_غرب_کشور
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🔰 #خاطرات_شهدا
📍وقت شناسی و مسئولیت پذیری شهید
🔻با این که تعداد مسئولیتهایی که داشت از حد تواناییهای یک آدم خارج بود، ولی در خانه طوری بود که ما کمبودی احساس نمیکردیم، با آن که من هم کار در مخابرات را آغاز کرده بودم و ایشان هم واقعاً گرفتاری کاری داشت و تربیت سه فرزندمان هم به عهدهمان بود، وقتی من میگفتم فرصت ندارم، شما بچه را مثلاً دکتر ببر، میبرد، من هیچ وقت درگیر مسائل خرید بیرون از خانه، کوپن یا صف نبودم، جالب است بدانید که اکثر مطالعاتش را در این دوران، در همین صفها انجام میداد، تمام خرید خانه به عهده خودش بود و اصلاً لب به گلایه باز نمیکرد، خلق خوشی داشت، از من خیلی خوش خلقتر بود.
🌷شهید سیدمرتضی آوینی🌷
🔹🌱🔹🌱
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔰 #خاطرات_شهدا |
📍سرگرمی و تفریح در روز عید فطر...
🌟روز عیدفطر بود و طبق رسوم ما، همه اقوام و فامیل در خانهٔ پدر مهمان بودند و من نیز از مصطفی خواستم که با هم به این مهمانی برویم. ولی مصطفی گفت شما بروید، من نمیتوانم بیایم. شب هنگام که مطابق عادت خودمان، مسائل و مشکلات را با مصطفی در میان میگذاشتم، از او پرسیدم که چرا امروز به مهمانی نیامدید؟ مصطفی پاسخ داد، امروز روز عید بود و بیشتر بچه های مدرسه نیز برای دیدن اقوام و خویشان خود از مدرسه بیرون میروند. ولی حدود ۳۰ نفر از بچه های یتیم هستند که هیچ فامیلی ندارند و به ناچار در مدرسه باقی میمانند. وقتی بچه هایی که برای تفریح و دیدار اقوام خود رفته بودند بر میگردند، برای بچه های باقی مانده در مدرسه از دیدار فامیل و بازی ها و سرگرمی های خود تعریف میکنند. برای اینکه این بچه های یتیم نزد آنها احساس خجالت و افسردگی نکنند.
💬راوی خانم غاده جابر همسر شهید چمران
📕 یادگاران
🌷شهید دکتر مصطفی چمران🌷
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔰 #خاطرات_شهدا
🌟 یک روز با هم از کوچه بیرون میرفتیم. چند روحانی با ظاهری زیبا و آراسته به سمت ما آمدند. با شناختی که از ابراهیم داشتم گفتم: حتما حسابی آنها را تحویل میگیرد اما برعکس به آنها سلام هم نکرد! با تعجب نگاهش کردم. خودش فهمید و گفت: اینها آخوندهای ولایی هستند. کاری با این جماعت نداریم. گفتم: ولایی! گفت: یعنی به جز ولایت اهل بیت چیز دیگری را قبول ندارند. نه ولایت_فقیه. نه حضور در جبهه و...فقط دم از ولایت مولا میزنند. چند سری هم با اینها صحبت کردم ولی بی فایده بود. فقط کار خودشان را قبول دارند. بعد ادامه داد: خطر اینها برای اسلام و انقلاب کم نیست. مثل خوارج که در بدنه حکومت مولا بودند و...
من آن روز نفهمیدم که ابراهیم چه گفت. اما سالها بعد و با جریان سازی فرقه شیرازی ها و شیعه انگلیسی، تازه فهمیدم که ابراهیم چه بصیرتی داشت....
🌷شهید ابراهیم هادی🌷
📕 سلام بر ابراهیم2
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#خاطرات_شهدا 💌
یک روز ابراهیم زنگ زد و گفت، ماشینت🚙 رو امروز استفاده می کنی؟ 🤔
گفتم نه همینطوری جلوی در خونه🏡 افتاده!
آمد ماشین را گرفت و گفت تا عصر بر میگردم.
وقتی برگشت گفتم کجا بودی؟🤔
گفت مسافر کشی! تعجب کردم، 😳
بعد گفت، بیا با هم بریم چند جا و برگردیم وگفت، اگر توی خونه برنج و روغن یا چیزی دارید، به همراه خودت بیار. بعد رفتیم فروشگاه و مقداری برنج و روغن و ... خریدیم،
از پول هایی که به فروشنده می داد، مشخص بود که واقعا رفته مسافر کشی! 🚙
بعد هر چه خریده بود را به پایین شهر بردیم و به خانواده هایی دادیم. 🍃بعد فهمیدم که اینها خانواده هایی هستند که همسرنشان در #جبهه هستند و رزمنده هستند و برای زندگی با مشکل مواجه شده اند.🌱
این ها از کارهای خالصانه ابراهیم بود که این روزها کمتر از آن خبری است..🌷✨
#شهیدابراهیمهادی
#شهدا_را_یادکنید_باذکر_صلوات 💌
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
📍خرید دفتر و مداد برای فرزندان فقرا...
🌟یک روز دیدم علیرضا با محمدرضا دعوا میکند، علی را تهدید کرد و گفت «اگر کوتاه نیایی به بابا میگویم در مدرسه چهکار میکنی.» من با شنیدن این حرف کمی ترسیدم، اما آن موقع به روی خودم نیاوردم. آنها کلاس دوم و سوم ابتدایی بودند و با اوضاعی که آن روزها داشت، حسابی هوایشان را داشتم.
محمد را مدتی بعد کشیدم کنار و گفتم «بابا، علیرضا در مدرسه چهکار میکند؟» محمد گفت «بابا نمیدانی با پولتوجیبی که بهش میدهی چه میکند؟» من ترسم بیشتر شد و مضطرب شدم. گفتم «خوب بابا بگو با آن پول چه میکند؟» جواب داد «با آنها دفتر و مداد میخرد و میدهد به بچههایی که خانوادههایشان فقیر هستند.»
🌷شهید علیرضا موحد دانش🌷
#فرماندهان_جبهه_غرب_کشور
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💌#خاطرات_شهدا
💙همسر شهید روایت میکند: حسینآقا مرد خاصّ و مؤمنی بود. پس از شهادتش به گوشی شهید پیامکی آمد که شما هزینهی فلان بچه را چندماه است که واریز نکردهاید! آن موقع بود که فهمیدیم حسین چند بچّهیتیم را سرپرستی میکرده است. همچنین به کسانی که واقعا مشکل مالی داشتند، کمک میکرد.
❤️زمانی که پسرمان یکساله بود، در خانهای با یکی از شهدای دفاع مقدس زندگی میکردیم. حسینآقا کمک کرد که دخترشان جهیزیه بخرد و پسرش درس بخواند. حسینآقا طوری به همسایهها کمک میکرد که حتی من هم خبر نداشتم؛ همسایهها بعد از شهادتش گفتند که گویا به آنها نیز پول قرض میداده است.
🔵شهید مدافعحرم #حسین_رضایی
🍃🌷🍃🌷
روح بلندش قرین الطاف الہے
باذکرصلوات🥀
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
📍خودسازی
برای تحصیل در حوزه علمیه رفته بود قم . یک روز که به دیدنش رفتم دیدم و زندگیش خیلی ساده است . با سابقه ای که از وضع مالی پدرش داشتم گفتم : محمد شما که وضع مالی تون خوبه پس چرا چیزی برای خودت نداری؟ مگه حرومه که آدم زندگی بهتر از این داشته باشه؟
گفت : تقوا و زهد بدون خودسازی به دست نمیاد اولین چیزی که برای یک طلبه لازمه زندگی کردن مثل پایین ترین قشر جامعه است.
🌷شهید محمد شریفی🌷
🌷🌱🌷🌱
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
📍نشانه شیعه بودن....
🔻ابراهیم روزها بسیار انسان شوخ و بذله گویی بود، خیلی هم عوامانه صحبت می کرد.
اما شب ها معمولا قبل از سحر بیدار بود و مشغول نماز شب می شد. تلاش هم می کرد این کار مخفیانه صورت بگیرد. ابراهیم هرچه به این اواخر نزدیک می شد، بیداری سحرهایش طولانی تر بود. گویی می دانست در احادیث نشانه شیعه بودن را بیداری سحر و نماز شب معرفی کرده اند.....
🌷شهید ابراهیم هادی 🌷
📕 سلام بر ابراهیم
🌱🌷🌱🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🔰 #خاطرات_شهدا |
📍سرگرمی و تفریح در روز عید فطر...
🌟روز عیدفطر بود و طبق رسوم ما، همه اقوام و فامیل در خانهٔ پدر مهمان بودند و من نیز از مصطفی خواستم که با هم به این مهمانی برویم. ولی مصطفی گفت شما بروید، من نمیتوانم بیایم. شب هنگام که مطابق عادت خودمان، مسائل و مشکلات را با مصطفی در میان میگذاشتم، از او پرسیدم که چرا امروز به مهمانی نیامدید؟ مصطفی پاسخ داد، امروز روز عید بود و بیشتر بچه های مدرسه نیز برای دیدن اقوام و خویشان خود از مدرسه بیرون میروند. ولی حدود ۳۰ نفر از بچه های یتیم هستند که هیچ فامیلی ندارند و به ناچار در مدرسه باقی میمانند. وقتی بچه هایی که برای تفریح و دیدار اقوام خود رفته بودند بر میگردند، برای بچه های باقی مانده در مدرسه از دیدار فامیل و بازی ها و سرگرمی های خود تعریف میکنند. برای اینکه این بچه های یتیم نزد آنها احساس خجالت و افسردگی نکنند.
💬راوی خانم غاده جابر همسر شهید چمران
📕 یادگاران
🌷شهید دکتر مصطفی چمران🌷
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
📝#خاطرات_شهدا
🌹شهید مصطفی صدرزاده
💠میگفت:
#شیعهی مرتضی علی(ع) باید با رفتارش
عشقش را ثابت کند.
کسی که توی #ھیئتها فقط سینه میزند ،
خیلی کار بزرگی نمیکند،
باید رفتار و کردارمان در #زندگی
و برخورد با دیگران ثابت کند که
یک شیعهی واقعی هستیم.
پیغام شهیدان
•♡ټاشَہـادَټ♡•
🏴🔹🏴🔹🏴
https://eitaa.com/golzarshohadashiraz