eitaa logo
گلزار شهدا
5.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.4هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
❁﷽❁ پنجشنبه ڪه مے آید باز دلتنگ مےشوم بی قرارِ یـاد مےشوم یاد میدان جنون آشنایان غبارو خاڪ و یادآنانےڪه کرده اند 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 اگر دلت برای شهدا تنگ شده و هوای بهشت گلزار شهدا داری .... همینک آنلاین شو ...⬇️ 💢پخش مستقیم و قرائت زیارت عاشورا از گلزار شهدای گمنام شیراز : https://heyatonline.ir/shohada.gomnam
❁﷽❁ پنجشنبه ڪه مے آید باز دلتنگ مےشوم بی قرارِ یـاد مےشوم یاد میدان جنون آشنایان غبارو خاڪ و یادآنانےڪه کرده اند 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 اگر دلت برای شهدا تنگ شده و هوای بهشت گلزار شهدا داری .... همینک آنلاین شو ...⬇️ 💢پخش مستقیم و قرائت زیارت عاشورا از گلزار شهدای گمنام شیراز : https://heyatonline.ir/shohada.gomnam
✨خدایا ابتدای 🌤️صبـح که رزق بندگانت راتقسیم میکنی میشود رزق من امروز رفاقتی باشد از جنس 🕊️ باعطـر 🌷 🕊️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🍂می گفت رحیم, نه تنها برادر که بهترین دوست منه! عملیات قدس ۳ تمام شده و گردان از شیار مالحه به عقب می امد. دمای هوا به پنجاه درجه می رسید, همه کلافه بودند و تجهیزات را از خود باز می کردند. دشمن هم با خمپاره بچه ها را بدرقه می کرد. خمپاره ای لبه شیار خورد و ترکشش به کوله رضا چمن گرفت. کوله پر از موشک ار پی جی اتش گرفت. همه هاج واج نگاه اتش می کردند, رحیم فریاد زد رضا بدو... رضا امد. دو برادر, رضا را که می سوخت گرفتند و با هم شروع کردند روی زمین غلطاندن, شکر خدا, به موقع او را خاموش کردند. 🌞نزدیک ظهر بود که بچه ها از شیار وارد جاده اسفالت شدند.اخرین خمپاره های دشمن هم برای بدرقه رسیدند. جاده اسفالت سرخ شده بود, هر دو برادر کنار هم به زمین افتاده و خونشان در هم پیچیده بود.   محمدرضا و رحیم زهتاب 🍃🌹🍃🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
✨خدایا ابتدای 🌤️صبـح که رزق بندگانت راتقسیم میکنی میشود رزق من امروز رفاقتی باشد از جنس 🕊️ باعطـر 🌷 🕊️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
✨خدایا ابتدای 🌤️صبـح که رزق بندگانت راتقسیم میکنی میشود رزق من امروز رفاقتی باشد از جنس 🕊️ باعطـر 🌷 🕊️ 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🚨 *مراسم میهمانی لاله های زهرایی* 🎊و جشن میلاد حضرت رسول ص و امام صادق (ص)🎊 🔹بزرگداشت سید عبدالرضا و عبدالرسول سجادیان🔹 🎙 : *برادر سید علی سجادیان* برادر *کربلایی ماجد قیم*💢 : *◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام* : ◀️ *پنجشنبه ۲۱مهرماه/ از ساعت ۱۶.۱۵* 🔺🔺🔺🔺🔺 🔺🔺🔺🔺🔺 لطفا *مبلغ مجلس شهدا باشید*
🚨 *مراسم میهمانی لاله های زهرایی* 🎊و جشن میلاد حضرت رسول ص و امام صادق (ص)🎊 🔹بزرگداشت سید عبدالرضا و عبدالرسول سجادیان🔹 🎙 : *برادر سید علی سجادیان* برادر *کربلایی ماجد قیم*💢 : *◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام* : ◀️ *پنجشنبه ۲۱مهرماه/ از ساعت ۱۶.۱۵* 🔺🔺🔺🔺🔺 🔺🔺🔺🔺🔺 لطفا *مبلغ مجلس شهدا باشید*
🌷🕊🍃 ✨خوشبختے یعنے ؛ دوستانے داشتہ باشے ڪہ تا بهشت همراه تو باشند ... 🌷خوشا بہ حال بهشت ڪہ چنین جوانانے دارد ... شباب الجنہ ؛ جوانان بهشتے❣ صحرایی ،حاجی زاده ،شیخ الاسلامی🌷 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨فووری : قاتلین شهدا... 🎥 قاتل رضازاده و زینال‌زاده: برادرکُشی کردم مادر شهید حسین رضازاده: آیا آن زمان که خنجر کشیدی نگفتی این حسین مادر دارد؟ 😭 آیا در چشمان حسین قلب شکسته ی مادرش را ندیدی؟😭 🚨ويدئو بخشی از دادگاه مجیدرضا رهنورد قاتل شهیدان «حسین رضازاده» و «دانیال زینال زاده» ♨️الان دوباره معاندین و شبکه های خارجی و سلبریتی های داخلی و خارجی ، صدای مظلوم نماییشان بلند می شود ...❗️❗️ 🔹🔹🔹🔹🔹🔹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
... ✍وصیت شهید (مهدی):مادر تنها خواهش من از تو این است که در سر قبر من، زمانی که بدنم را در قبر می‌گذارند، اگر بدنی باشد، زمانی که خبر مرگ مرا می‌خواهند به تو بدهند و هرزمانی که یادم می‌افتی خواهشم این است که هرگز مادر گریه نکن، زیرا که دشمن خوشحال می‌شود و من نمی‌خواهم دشمن مرگ من را جشن بگیرد، حتی مرده من از دشمن بیزار است، پس تو بخند، بخند مادر تا دشمن اسلام گریه کند، آن‌قدر گریه کند که چشمانش از حدقه بیرون زند، مردن من را (شهادت من را) به همگی تبریک بگو، حتی جشن بگیر تا دشمن رمز شهادت را ندانسته بمیرد. 🔰و چه شیر زنی بود مادر این شهدا.... سه پسرش را در یک روز در عملیات کربلای ۵ از دست داد ولی خم به ابرو نیاورد ..... کمال،‌مهدی و جمال ظل انوار 🌷🍃🌷🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
ﺷﻬﺪا🌹 🌷ماه شعبان بود. به اتفاق حاج مجید سپاسی برای جا به جا کردن فرمانده خط، به جزیره رفتیم. قرار بود حسن حق نگهدار را با مسلم شیر افکن با هم عوض کنیم. سنگر فرمانده خط یک سنگر بتونی بود که دیواره ورودی را رنگ سفید زده و بالای آن این بیت از سعدی نوشته شده بود: چون دلارام می‌زند شمشیر سر ببازیم و رخ نگردانیم شب را چهار نفری در همان سنگر بودیم، به حرف و شوخی گذشت و همه به خواب رفتیم. نیمه شب بود که از صدای مناجات و هق هق گریه بیدار شدم. حسن بود که گوشه ای نشسته بود و آرام برای خودش مناجات شعبانیه می خواند. کم کم ما سه نفر هم وضو گرفتیم و کنارش نشستیم و قرعه به نام من افتاد که مناجات را بخوانم. شروع کردم به خواندن و همراه با خواندن من مجید، حسن و مسلم اشک می ریختند تا رسیدم به این فراز دعا... إِلَهِي إِنْ أَخَذْتَنِي بِجُرْمِي أَخَذْتُكَ بِعَفْوِكَ وَ إِنْ أَخَذْتَنِي بِذُنُوبِي أَخَذْتُكَ بِمَغْفِرَتِكَ وَ إِنْ أَدْخَلْتَنِي النَّارَ أَعْلَمْتُ أَهْلَهَا أَنِّي أُحِبُّكَ... [...خدايا اگر مرا بر جُرمم‏ بگيرى، من نيز تو را به عفوت بگيرم، و اگر به گناهانم بنگرى، جز به آمرزشت ننگرم، و اگر مرا به قهرت وارد دوزخ كنى، به اهل آن می گویم كه تو را دوست دارم.] ناگهان صدای زجه مجید بلند شد. آنقدر گریه کرد که بی حال روی زمین افتاد، هیچ وقت چنین حالتی و گریه ای از مجید ندیده بودم. از گریه مجید آه حسن هم بلند شد و دنبالش مسلم و هر سه روی زمین افتادند و اشک می ریختند. آن شب آن قدر اشک ریختند که هیچ وقت فراموش نمی کنم. مجید با همان حالش می گفت، این فراز دعا من را آتش می زند خدایا اگر مرا وارد دوزخ كنى، به اهل آن می گویم كه تو را دوست دارم... 🌷🌿🌷🌿🌷 ﻫﺪﻳﻪ حاج مجید سپاسی، حسن حق نگهدار و مسلم شیرافکن ﺻﻠﻮاﺕ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💠۱۹ فرودین 1366 بود، صبح اولین روز کربلای ۸، شب سختی را پشت سر گذاشته بودیم، آتش دشمن بسیار سنگین بود. سید حسین و محمدعلی در حال عقب کشیدن مجروحین از معبر بودند. هر دو از خانواده ای مرفه بودند. سید حسین از نیروهای تخریب لشکر، دانش آموز بود. پدرش از تجار فرش دستباف معروف شیراز بود. محمدعلی دانشجوی کامپیوتر دانشگاه شیراز بود، از بچه های قدیم واحد اطلاعات و پدرش زرگر بود. به علت سنگینی آتش آمبولانس ها جلو نمی آمدند. مجروحی به اسم پسندیده را بلند کرده و با برانکارد زیر آتش به عقب می آوردند که گلوله توپ کنارشان خورد هر سه به زمین افتادند. ترکش به قلب محمدعلی خورده بود. نمی توانستم جلو خونریزی اش را بگیرم. لب هایش خشکیده بود. از گلویش صدایی می آمد که در آن صدای انفجارها به سختی شنیده می شد. گوشم را نزدیک بردم. با همه وجود می گفت: حسین حسین گفتن و مردن خوش است... هر سه با فاصله دو دقیقه با هم شهید شدند. 🔹هدیه به سید حسین سراج، محمدعلی زرین کفش و پسندیده 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔰دو سه شب قبل از حرکت برای آزادسازی خرمشهر بود. احسان پیشم آمد و گفت: حسین سر من را بتراش! گفتم: من کار دارم، الان نمیشه، نمی‌تونم. گفت: نه، من نیت‌هایی دارم، تو باید سر من را بتراشی. از همان ابتدای ورودم به منطقه یک ماشین سرتراشی داشتم که کارهای سلمانی بچه‌ها را انجام می‌دادم. بین بچه‌ها معروف شده بود که هر کس حسین سرش را اصلاح کند، یا شهید می‌شود یا جانباز. 🔰یاد چند ماه قبل افتادم. یک روز حاج شیرعلی[شهید حاج شیرعلی سلطانی] هم اصرار می‌کرد که سر من هم بتراش من هم نیتی دارم. گفتم حاجی تو که موهات کوتاه است. گفت: نه، من دوست دارم شهید بشم و باید سر من را بتراشی! سرش را تراشیدم و چند روز بعد بی سر شهید شد. 🔰حالا باز اصرارهای احسان من را یاد حاج شیرعلی می‌انداخت. اصرار کرد و گفت تا سر من را نتراشی رهایت نمی‌کنم. دیدم ولم نمی‌کند، راضی شدم. گوشه‌ای نشست و سرش را با ماشین از ته تراشیدم. بعد هم رفت در آب‌گرفتگی‌های کنار محل استقرار تیپ غسل شهادت کرد. وقتی او را دیدم نور از چهره‌اش می‌بارید گفتم: ای داد که احسان هم قرار است شهید شود. گردان‌ها شروع به آماده‌سازی و تجهیز برای شرکت در مرحله نهایی عملیات بیت‌المقدس کردند. من وارد گردان آقای کریم شایق و گروهان [شهید] علیرضا قربانی شدم و به‌عنوان مسئول دسته وارد عملیات شدم. بعد از آن به سمت خرمشهر حرکت کردیم... از پل نو وارد خرمشهر شدیم که خبر شهادت احسان را شنیدم ... 🌹🍃🌷🌱🌹 حاج شیرعلی سلطانی و احسان حدائق http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🚨برنده مسابقه ۲ دهه ولایت و امامت با انتخاب خانواده سید رضوی(از شهدای سادات استان) از بین کسانی که جواب صحیح دادند : 💢محمد جواد نظام پور از شیراز 🚨برنده جهت دریافت هدیه مسابقه باید در عرض ۲۴ ساعت آینده به ادمین کانال پیام بدهد در غیر این صورت فرد دیگر جایگزین خواهد شد 🌱🍃🎊🌱🍃🎊 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
💢به مناسبت یادواره شهدای عملیات قدس ۳ امروز در 🍂می گفت رحیم, نه تنها برادر که بهترین دوست منه! عملیات قدس ۳ تمام شده و گردان از شیار مالحه به عقب می امد. به پنجاه درجه می رسید, همه کلافه بودند و تجهیزات را از خود باز می کردند. دشمن هم با خمپاره بچه ها را بدرقه می کرد... خمپاره ای لبه شیار خورد و ترکشش به کوله رضا چمن گرفت. کوله پر از موشک ار پی جی اتش گرفت. همه هاج واج نگاه اتش می کردند, رحیم فریاد زد رضا بدو... رضا امد... دو برادر, رضا را که می سوخت گرفتند و با هم شروع کردند روی زمین غلطاندن, شکر خدا, به موقع او را خاموش کردند. ♨️نزدیک ظهر بود که بچه ها از شیار وارد جاده اسفالت شدند.اخرین خمپاره های دشمن هم برای بدرقه رسیدند. جاده اسفالت سرخ شده بود, هر دو برادر کنار هم به زمین افتاده و خونشان در هم پیچیده بود.   محمدرضا و رحیم زهتاب 🍃🌹🍃🌹 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 به هادی گفتم: هادی، تو بمان. نمی خواهم تو بروی، یکی دیگر را جای تو می فرستم! جا خورد. با تعجب گفت: برای چی؟ گفتم: تو خانواده شهیدی. دو تا برادرات شهید شدند. شما دینتان ادا کردید. اشک توی چشمش پیچید. با التماس گفت: آنها برای خودشان رفتند. وظیفه خودشان را انجام دادند. چه ربطی به من دارد. بغض نمی گذاشت سریع حرف بزند. ادامه داد: آنها رفتند و شهید شدند، چرا من را نمی گذارید بروم! دیدم خیلی ناراحت است و بغض گرفته. گفتم: حرفت منطقی است. بیا برو... رفت و‌ شهید شد و‌ ماند. 🔰بعد از شهادت کریم، دومین شهید مادرم، دوران سختی برای مادر شروع شد. نزدیکان به جای اینکه مادرم را تسلی بدهند، به ایشان سرکوفت و طعنه می زدند. مادرم معرفت خیلی بالایی داشتند. وقتی به او طعنه می زدند که تو بچه هایت را دوست نداری که می فرستی جلو تیر و ترکش، خیلی راحت می گفت: من چون بچه هایم را دوست دارم به جبهه می فرستم، من می دانم کجا می روند. اما شما فکر می کنید بچه هایتان را دوست دارید، در صورتی که شما خودتان را دوست دارید. دوست ندارید در سوز و ناراحتی و هجران باشید. برای همین نمی گذارید بچه هایتان به جبهه بروند. من دوری و هجران پسرانم را تحمل می کنم که بچه هایم به آنجایی که باید برسند. بعد آنها هادی پسر کوچکش هم شهید شد بعد از حدود هشت سال چند تکه استخوان از او برگشت. مادر جمجمه آقا هادی را در دست گرفت.آن را بوسید،خدا را شکر کرد و گفت: تقدیم می کنم به علی اکبر حسین (ع). کریم، مهدی و هادی اوجی 🌱🌷🌱🌷 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخن فرمانده: اگر درست معرفی شوند، جوانان آنها را به عنوان الگو انتخاب میکنند. ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz نشردهید
🔰دختربچه بودم روز عاشورا بود، برای دیدن تعزیه رفته بودیم. رسید به صحنه تیر خوردن گلوی حضرت علی اصغر، احساس می کردم از دستان بازیگر امام حسین خون می چکد. فریاد و گریه ام بلند شد. فریاد می زدم چرا ایستادید، چرا هیچ کس امام حسین را یاری نمی کند، مگر خون جاری را نمی بینید... خانم های اطراف از شیرین زبانی ام می خندیدند من گریه می کردم. یکی از آنها گفت اصلا خودت اگر پسر داشتی می فرستادی برای کمک امام حسین، با گریه گفتم آره... می فرستادم. سال ها بعد پسر بزرگم عبدالرضا و پسر کوچکم عبدالرسول فدایی امام حسین شدند. 🔰پسر بزرگم عبدالرضا ۱۶ سال داشت. در پله های منزل دایی اش نشسته بود و بی اختیار و بی دلیل اشک می ریخت. پرسیدند چی شده! با گریه گفت می گویم، باور نمی کنید، من دارم جوشش خون حسین را می بینم! گفتند اینجا کجا کربلا کجا، عاشورا کجا... گفت اما من از همین جا دارم، جوشش خون حسین را می بینم، خون حسین را که می بینم، توان کنترل اشکم را ندارم و بی اراده من می بارد!!! 🔰آماده می شد به جبهه برود. گفت مادر احتمالا شهید می شوم، یک وقت گریه و زاری نکنی دشمن شاد شود! پیکر سید عبدالرضا و ۱۱ شهید دیگر عملیات آزاد سازی آبادان را به ساختمان سپاه شیراز آورده بودند. پشت بلندگو من را صدا زدند برای دیدن سید رضا بروم. نرفتم. رفتم کنار بلندگو فریاد زدم؛ من از مادر وهب کمتر نیستم... چیزی را که در راه خدا دادم، حتی نمی خواهم ببینم. پدرش رفت، تا پیکر سید عبدالرضا را دید، گفت پسرم فدای علی اکبر امام حسین... سید عبدالرضا سجادیان 🌱🌷🌱🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
♻️یادی از شهدای عملیات محرم 💠حسین،علی،بهرام و کوروش هم رزم و جزو تیپ امام سجاد(ع) بودند. تپه ی ۱۷۵ دشت عباس در دست دشمن بود. در عملیات محرم تپه به تصرف ایرانیها در آمد. دشمن، سه بار تپه را آماج توپ و خمپاره قرار دادند.تانک های عراقی از پایین به سمت تپه در حال حرکت بودند. خمپاره ای چند متری کوروش اصابت کرد. ترکش خمپاره، بازویش مجروح شد. حسین او را از زمین بلند کرد و از تیررس دشمن دور کرد. به سرعت رفت بالای سر شهیدی که آن طرف تر افتاده بود. چفیه اش را باز کرد و برگشت به طرف کوروش تا با آن چفیه، بازویش را ببند. 💠بعد از عملیات، کوروش گفت: « حسین چفیه به دست به سمت من می آمد، گلوله ی توپی کنارش به زمین خورد و ترکشی بزرگ به شکم حسین اصابت کرد و در سن ۱۸ سالگی آسمانی شد. ❤️کوروش ،شهادت علی و بهرام را هم با چشم دیده بود.که با ترکش گلوله ی توپ به شهادت رسیدند. 📛 تپه ی ۱۷۵ دوباره سقوط کرد. سال ۱۳۷۳ با نشانی که ١٣سال قبل، بعد از عملیات شهید کوروش قنبری داده بود، پیکرشان را یافتند. علی بذرافکن،بهرام یوسفی،حسین قنبری 🦋--🍃─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─🍃-🦋 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗓۱۶ بهمن ماه ، سالگرد شهادت ۷ تن از شهدای مدافع حرم استان فارس غلامی دهقان زمانی جوکار مسرور توفیقی تقوی نژاد 📍هدیه به همه شهدا 🌱🌷🌱🌷🌱🌷 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz نشردهید
ﺷﻬﺪا🌹 🌷ماه شعبان بود. به اتفاق حاج مجید سپاسی برای جا به جا کردن فرمانده خط، به جزیره رفتیم. قرار بود حسن حق نگهدار را با مسلم شیر افکن با هم عوض کنیم. سنگر فرمانده خط یک سنگر بتونی بود که دیواره ورودی را رنگ سفید زده و بالای آن این بیت از سعدی نوشته شده بود: چون دلارام می‌زند شمشیر سر ببازیم و رخ نگردانیم شب را چهار نفری در همان سنگر بودیم، به حرف و شوخی گذشت و همه به خواب رفتیم. نیمه شب بود که از صدای مناجات و هق هق گریه بیدار شدم. حسن بود که گوشه ای نشسته بود و آرام برای خودش مناجات شعبانیه می خواند. کم کم ما سه نفر هم وضو گرفتیم و کنارش نشستیم و قرعه به نام من افتاد که مناجات را بخوانم. شروع کردم به خواندن و همراه با خواندن من مجید، حسن و مسلم اشک می ریختند تا رسیدم به این فراز دعا... إِلَهِي إِنْ أَخَذْتَنِي بِجُرْمِي أَخَذْتُكَ بِعَفْوِكَ وَ إِنْ أَخَذْتَنِي بِذُنُوبِي أَخَذْتُكَ بِمَغْفِرَتِكَ وَ إِنْ أَدْخَلْتَنِي النَّارَ أَعْلَمْتُ أَهْلَهَا أَنِّي أُحِبُّكَ... [...خدايا اگر مرا بر جُرمم‏ بگيرى، من نيز تو را به عفوت بگيرم، و اگر به گناهانم بنگرى، جز به آمرزشت ننگرم، و اگر مرا به قهرت وارد دوزخ كنى، به اهل آن می گویم كه تو را دوست دارم.] ناگهان صدای زجه مجید بلند شد. آنقدر گریه کرد که بی حال روی زمین افتاد، هیچ وقت چنین حالتی و گریه ای از مجید ندیده بودم. از گریه مجید آه حسن هم بلند شد و دنبالش مسلم و هر سه روی زمین افتادند و اشک می ریختند. آن شب آن قدر اشک ریختند که هیچ وقت فراموش نمی کنم. مجید با همان حالش می گفت، این فراز دعا من را آتش می زند خدایا اگر مرا وارد دوزخ كنى، به اهل آن می گویم كه تو را دوست دارم... 🌷🍃🌷🍃 ﻫﺪﻳﻪ حاج مجید سپاسی، حسن حق نگهدار و مسلم شیرافکن ﺻﻠﻮاﺕ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔶احمدرضا نوجوان بود . گفت: مي خواهم بروم جبهه. قبول نميكردم. غم ترور پدرش در مغازه توسط منافقین و شهادت محمدرضا برايم سنگين بود. نمي خواستم داغ پسر كوچكم را هم ببينم... گفتم:تو هنوز كلاس سوم راهنمايي هستي. جبهه براي تو زوده؟ بمان و درس بخوان. احمدرضا، قدكشيده و رشيد ايستاد. ـ بايد بروم. گفتم: استخاره مي گيرم اگر خوب آمد برو.📿 احمدرضا گفت: مگر مي شود دفاع از اسلام، بد باشد؟ خيلي خوب كه آمد، زبان به كام گرفتم و پسرم با رضايتم به جبهه رفت. در عمليات والفجر10 به پدر و برادرش پیوست.🕊️ علی اکبر، محمدرضا، احمدرضا یغمور -🍃─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─🍃-🦋 : https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
✅ مراسم میهمانی لاله های زهرایی 🌷گرامیداشت عبدالحمید حسینی و غلامرضا بی نوا 🎙با : سید رضا متولی 📢 با : کربلایی محمد شریف زاده 📆 : پنجشنبه، ۲۰ اردیبهشت ماه/ از ساعت ۱۷ 📍 : دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام 🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺 لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
‌🌸🤍🌸🤍🌸🤍 از شخصـے پرسیدند : تا بهشت چقدر راه است ؟ گفت : یڪ قدم گفتند : چطور ؟! گفت : مثل یڪ پایتان را ڪہ روے نفس شیطانـے بگذارید پاے دیگرتان در بهشت است . در محـضر خُــدا گنـاه نکنیم 📓🖇 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz