@gomnamekomeil1_2941484.mp3
زمان:
حجم:
13.19M
#صوتی
نماهنگ کمیل در آتش
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁#متن_صوتی
👇👇👇
🌲یه کانالُ غربت و دود
یه کانالُ تربتِ پاک
🌲یه بیابون رمل و ماسه
یه کانالِ رو به افلاک
🌲یه بیابون عشق و آتیش
با یه دنیا مثل عباس
🌲یه کانالِ کربلایی
با دلای پُر زِ احساس
🌲یه دیاری که تو اوج تشنگی کرب و بلا شد
یه دیاری که محل روضه ی آل عبا شد
🌲یه دیاری که حریم و سجدگاه آسموناست
یه دیاری که قدمگاه عزیزِ مصطفی شد
🌲یه بیابون حنظله، تو قتلگاهه
و امام عاشقا غرقِ نگاهه
🌲و قسم به چادر خاکی مادر
که همین جا به ملائک قبله گاهه
🌲یاد همت، یاد کاوه، یاد عباس
یاد وترُ یاد چشمای پر از الماس
🌲اون پرستوهای پاک و غرق در خون
یاد کارون، یاد فکه، یاد مجنون
🌲یاد اکبرهای مظلوم امام و استقامت
یاد گردان کمیلُ اوج مردی و شهامت
🌲یاد صدها لاله سرخی که دنیا رو تکون داد
یاد گمنامی #ابراهیم_هادی و شهادت
🌲بانگ تکبیر و اذانش، حالا پیچیده تو هر جا
توی دشت بوکمالُ حلبُ هرجای دنیا
🌲رفقای پاک هادی، ریشهی دشمنو چیدن
برید از اونا بپرسید که شنیده ها رو دیدن
🌲رفقای همدلی که ریشه ی دشمنو چیدن
برید از اونا بپرسید که شنیده ها رو دیدن
🌲تا ابد این معبرِ فیضِ هدایت موندگاره
وعده گاهِ عشقُ ایثار و رضایت موندگاره
🌲اونکه موندُ یا علی گفتُ فدا شد
در پناهِ صاحب امرِ ولایت موندگاره
👌بفرستید برای دوستانتون 🌸🍃
j๑ïท ➺
•♡| @Eitaa_007|♡•
گلزار شهدا 🇮🇷
#صوتی چگونگی ورود چفیه به جبهههای جنگ و نقش جالب شهید جاویدالاثر #ابراهیم_هادی در این موضوع j๑ï
#متن_صوتی
(چگونگی ورود چفیه به جبهههای جنگ و نقش جالب شهید جاویدالاثر #ابراهیم_هادی در این موضوع)
👇👇👇
🦋(برگی از خاطرات شهید جاویدالاثر #ابراهیم_هادی)
🦋اواخر سال 1360بود. ابراهيم در مرخصی به سر می برد.
🦋آخر شب بود كه آمد خانه كمی صحبت كرديم. بعد ديدم توی جيبش يک دسته بزرگ اسكناس قرار دارد!
🦋گفتم: راستی داداش، اين همه پول از كجا مياری!؟ من چند بار تا حالا ديدم كه به مردم كمک می كنی، برای هيئت خرج می كنی الان هم كه اين همه پول تو جيب شماست!
🦋بعد به شوخی گفتم: راستش رو بگو، گنج پيدا كردی!؟
🦋ابراهيم خنديد و گفت: نه بابا، رفقا اينها را به من می دهند، خودشان هم می گويند در چه راهی خرج كنم.
🦋فردای آن روز با ابراهيم رفتيم بازار، از چند دالان و بازارچه رد شديم. به مغازه مورد نظر رسيديم.
🦋مغازه تقريبا بزرگی بود. پيرمرد صاحب فروشگاه و شاگردانش يکی يکی با ابراهيم دست و روبوسی كردند، معلوم بود كاملاً ابراهيم را می شناسند.
🦋بعد از كمی صحبت های معمول، ابراهيم گفت: حاجی، من انشاءالله فردا عازم گيلان غرب هستم.
🦋پيرمرد هم گفت: ابرام جون، برای بچه ها چيزی احتياج داريد؟
🦋ابراهيم كاغذی را از جيبش بيرون آورد. به پيرمرد داد و گفت: به جز اين چند مورد، احتياج به يک دوربين فيلم برداری داريم. چون اين رشادت ها و حماسه ها بايد حفظ بشه. آيندگان بايد بدانند اين دين و اين مملكت چه طور حفظ شده.
🦋بعد هم ادامه داد: برای خود بچه های رزمنده هم احتياج به تعداد زيادی چفيه داريم.
🦋صحبت كه به اينجا رسيد پسر آن آقا كه حرف های ابراهيم را گوش می كرد جلو آمد و گفت: حالا دوربين يه چيزی اما آقا ابرام، چفيه ديگه چيه؟! مگه شما مثل آدمای لات و بيكار می خواهيد دستمال گردن بندازيد!؟
🦋ابراهيم مكثی كرد و گفت: اخوی، چفيه دستمال گردن نيست. بچه های رزمنده هر وقت وضو می گيرند چفيه برايشان حوله است، هر وقت نماز می خوانند سجاده است. هر وقت زخمی شوند، با چفيه زخم خودشان را می بندند..
🦋پيرمرد صاحب فروشگاه پريد تو حرفش و گفت: چشم آقا ابرام، اون رو هم تهيه می كنيم.
🦋فردا قبل از ظهر جلوی درب خانه بودم. همان پيرمرد با يک وانت پر از بار آمد.
🦋سريع رفتم داخل خانه و ابراهيم را صدا كردم.
🦋پيرمرد يک دستگاه دوربين و مقداری وسايل ديگر به ابراهيم تحويل داد و گفت: ابرام جان، اين هم يک وانت پر از چفيه.
🦋بعدها ابراهيم تعريف می كرد كه از آن چفيه ها برای عمليات فتح المبين استفاده كرديم.
🦋كم كم استفاده از چفيه عامل مشخصه رزمندگان اسلام شد.
j๑ïท ➺
•♡| @Eitaa_007|♡•