eitaa logo
گلزار شهدا
5.6هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 | 🔻 کنارشهرک محل زندگیمان باغ سبزے کاری بود، هر ازگاهی"حاج حمید" بہ آنجا سَری میزد بہ پیرمردی کہ آنجا مشغول کار بود کمک میکرد، یکبار از نماز جمعہ برمیگشتیم کہ حاج حمید گفت: بنظرت سَری بہ پیرمرد سبزی کار بزنیم از احوالاتش با خبر بشیم؟! مدت زیادی بود کہ به خاطر جابجایی خبری ازاو نداشتیم. 🔆زمانیکہ رسیدیم پیرمرد مشغول بیل زدن بود حاج حمید جلو رفت بعد از احوال پرسی، بیل را از او گرفت مشغول بیل زدن شد، پیرمرد سبزے کار چند دستہ سبزی بہ حاج حمید داد. سبزیها را پیش من آورد وگفت: این سبزیها را بجاے دست مزد بہ من داد. گفتم: از خانمم میپرسم اگر نیاز داره بر میدارم. گفتم: نہ سبزی احتیاج نداریم. در ضمن شما هم کہ فی سبیل اللّه کار کردی. 💠 بعدازشهادتش یکی ازهمسایہ ها به پیرمردگفتہ بود کہ حاج حمید شهید شده. پیرمرد با گریہ گفته بود من فکرکردم اون آدم بیکارے است که بہ من کمک میکرد. اصلاً نمیدونستم شغلی بہ این مهمی داره و سردار سپاهہ... 📚 راوی همسر شهید مدافع حرم شهید سید حمید تقوی‌فر 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🔻شهید صیاد شیرازی : «فقط یکبار دیدم که امام رزمنده ای را در آغوش گرفت و پیشانی‌اش را بوسید و آن کسی نبود جز شهید مرتضی جاویدی ، یا همان اشلو معروف » از چپ : پشت به تصویر در مقابل 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
✨فرازی از نامه شهید سلیمانی به دخترش: دخترم خیلی خسته‌ام... سی سال است نخوابیده‌ام اما دیگر نمی‌خواهم بخوابم. من در چشمان خود نمک می‌ریزم که پلک‌هایم جرأت بر هم آمدن نداشته باشــد تا نکند در غفلت من آن طفل بی‌پناه را سر ببرند. وقتی فکر می‌کنم آن دختر هراسان تویی، نرجس اســت، زینب است و آن نوجوان و جوان در مسلخ خوابانده که در حال سر بریده شدن است حسینم و رضایم است از من چه توقعی دارید؟😔 نظاره‌گر باشم؟ بی‌خیال باشم؟ تاجر باشم؟ نه من نمی‌توانم اینگونه زندگی بکنم.💔 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
✨🕊️شهدا ثابت کردند میتوان زمینی بود اما‌ نفس‌ را وُسعت‌ بخشید بھ‌ طوری‌ کھ‌ آسِمان‌ و زمین‌ را‌ در برگیرد و خداوند مباهات کند به ما در برابر فرشته هایش همانها که معترض بودند از خلقت انسان✨ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🔹400 نفر بودند که تپه «بردزرد» را فتح کردند. کار سختی نبود، اسیر هم گرفتند اما سختی کار تازه بعد از مستقر شدن گردان فجر روی تپه شروع شد. عراق نمی‌خواست تپه را از دست بدهد، اما بچه‌های گردان فجر مقاومت کردند، آن هم بدون آب و غذا. 🔸چهار پنج روز مقاومت کردند تا نیروی کمکی رسید و تپه حفظ شد. اما دیگر خبری از گردان فجر نبود؛ گردان شده بود گروهان و کم‌کم گروهان هم شده بود دسته؛ آخر از 400 نفر فقط 18 نفر مانده بودند! 🔹آنقدر شهید زیاد شده بود، که می‌گفتند تعداد اسرای عراقی از تعداد رزمنده‌های ایرانی بیشتر شده است! گردان رفته بود و دسته برگشته بود، بله باورش سخته اما مرتضی جاویدی درعملیاتی سخت و طاقت فرسا به نام والفجر2، در منطقه عملیاتی حاج عمران، به همراه نیروهایش در محاصره‌ی دشمن مقاومت جانانه‌ای کرد. 🔸در حالی که 4 شب و 3 روز در 40 کیلومتری خاک عراق با دشمن درگیر بودند، وقتی فرمانده وقت سپاه به او اجازه عقب عقب نشینی می دهد، او پشت بیسیم میگوید : نمیگذارم دیگری تکرار شود و ما تنگه را ترک نمی کنیم، به همین علت او را به عنوان سردار احد هم می شناسند. 🔹پس از پیروزی این عملیات اکثریت فرماندهان و رزمندگان نزد حضرت‌ امام به تهران رفتند و سرلشکر رضایی موضوع را با حضرت امام در میان می‌گذارد. و حضرت امام بر این شهید می‌زند. 📎فرماندهٔ دلاور گردان فجر تیپ المهدی 🌷 ولادت : ۱۳۳۷/۴/۲۲ فسا ، فارس شهادت : ۱۳۶۵/۱۱/۷ شلمچه ، عملیات کربلای ۵ 🍃🌷🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* ** ** ** اکبر که این خاطرات را تعریف کرد یاد سالهایی که انتظار می کشیدم و از فراق غلامعلی زجر می کشیدم افتادم. همیشه همین که یکی از دوستانش رو میدیدم می گرفتمش به حرف می گفتم تو رو خدا هر خاطره‌ای از پسرم داری بگو. تشنه شنیدن خاطرات دوستانش بودم. یکی دیگر از دوستانش که کردستان همراهش بود حسن تفاح ،خاطره های قشنگ از غلام برایم تعریف کرد مخصوصاً خاطرات بوکان و درگیری با کوموله ها و اشرار. آقای تفاح تعریف می‌کرد: «داخل سنگر که شدم دیدم همه بچه ها پتویی گرفتن به خودشون و نشستن مشغول تعریفن. _یا الله سلام علیکم. _به سلام حسن آقا ! کجا بودی تا الان؟ بیا آماده شو که باید بری. نوروزی که گوشه سنگر سرش توی ساکش بود سر بلند کرد و گفت:بیا آماده شو من و تو و غلامعلی مأموریت داریم اول قرار یک جلسه توجیهی داشته باشیم و بعدش بریم دیگه. با چه شور و شوق و عجله‌ای وسایلش را جمع می کرد و هی میگفت :حسن بجنب دیگه عجله کن. همیشه تا به بچه ها میگفتن آماده بشید و قبلش هم یه جلسه با هم داشته باشین دیگه همه می دونستند ماموریت هست.با اینکه زمستان بود و سرمای کردستان بیشتر مواقع بچه ها را به چوب خشک تبدیل می‌کرد اما همین که اسم ماموریت می‌آمد همه با شور و شوق آماده می‌شدند و کسی نبود که اعتراضی کنه و دوست نداشته باشه بیاد.یعنی وقتی اسم چند نفر را اعلام می کردند که بیاید یه جلسه توجیهی داریم این چند نفر می دونستند باید بروند و مأموریت و خم به ابرو نمی آوردند تازه خوشحال هم می شدند. ایثار و بخشندگی بچه‌ها در آن منطقه مثال‌زدنی بود.همیشه بچه هایی بودند توی جبهه که برای همه الگو بودند و رفتارشان روی بقیه هم تاثیر می گذاشت. _داری چیکار می کنی حسن آماده شدی؟ _بله مگه می خوام چیکار کنم لباس گرم میخواستم بپوشم که پوشیدم. راستی غلامعلی کجاست؟ _نمیدونم حتما رفته برای توجیه. آماده شدیم رفتیم توی سنگری که قرار بود ما را توجیه کنند غلامعلی همانجا بود. _سلام داداش خوبی؟ _سلام علیکم حسن آقا .چقدر دیرکردی داشتم می اومدم دنبالتون. نشستیم و چند نفر از دوستان دیگه هم بودند جلسه توجیهی برگزار شد که قراره کجا بریم .بلند شدیم تا راهی بشیم. معمولا ماموریت‌های بوکان و اطرافش بود. چون حزب کوموله و دموکرات ناامنی‌های را ایجاد می‌کردند .قرار بود از قرارگاه به سمت بوکان راه بیفتیم ادامه دارد.. •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
•دلت که گرفت💔 •با رفیقی درد و دل کن ⇜که باشد •این زمینیـ🌎ها •در کارِ مانده اند 🌷 😔 🌹🍃🌹🍃 ﻫﺮﻛﺲ ﺩﻟﺶ ﺑﺮاﻱ ﺭﻓﻴﻖ ﺷﻬﻴﺪﺵ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ ... تا دقایقی دیگر ..... ﺁﻧﻼﻳﻦ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺷﻬدا انجام بدهید ⬇️⬇️⬇️ پخش مستقیم با اینترنت رایگان: http://heyatonline.ir/heyat/120
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گلزار شهدا
روایت گری سرقبرشهیدحاج محمدغیبی
💫یادی از سردار شهید حاج اسکندر اسکندری 💫 🌷ما ساکن روستای ولیعصر کوار بودیم. حاج اسکندر متولد سال 26 بود، فرزند اول خانواده. در کودکی که هنوز رادیو و برق و این چیزها نبود، دم غروب روی پشت بام خانه پدرش اذان می‌گفت تا مردم وقت غروب را بفهمند. ماه رمضان که می شد. سحر ها یک چوب و یک ظرف فلزی بر می داشت، در کوچه ها می گشت و با چوب به سطل می زد تا مردم برای سحر بیدار شوند، یا اینکه بلند بلند در کوچه ها مناجات می خواند تا مردم برای سحری و روزه گرفتن آماده شوند. ماه های محرم و صفر هم چون مداح نداشتیم، خودش می شد مداح و در وصف سید شهدا و شهدای کربلا نوحه خوانی می کرد. 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
7.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 سخنرانی تحقیرآمیز حاج قاسم خطاب به آمریکا درباره سازمان منافقین شما به این زباله‌های بیرون ریخته ملت ایران و به این زن ولگرد دل بسته‌اید و در تلویزیونها میچرخانید؟ 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75