eitaa logo
گلزار شهدا 🇮🇷
5.3هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
55 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 تبادل و‌تبلیغات نداریم⛔️ . ادمین: @Kh_sh_sh . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | به تو بدهکارم ✨تو همین حرم چه گره‌هایی که وا شدن ✨تو همین حرم چه کسایی سر به راه شدن ✨خیلی از اینجا مسافر کربلا شدن ﺣﺮﻡ ﻣﻴﺨﻮاﻫﺪ 🌹🌷🌷🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
وقتی میرفتم آمریکا دوست داشتم ببینمش ،اما نشد .رفتم در خانه شان نبود. مادرش گفت که رفته راهپیمایی !آن روزها، روزهای پر همهمه‌ ای بود .هر روز مردم می ریختند توی خیابان‌ها و شعار می‌دادند. پاپا می‌گفت :این بار سقوط رژیم حتمی است و کودتا توی ایران دیگر جواب نمی‌دهد. شاه دیگر بر نمیگردد. سوار ماشین دوست پاپا که بودم ،چشم دوختم به ته کوچه شاید خسرو را ببینم. حتی نرگس را !اما ندیدم. من بدون خداحافظی از خسرو رفتم و بدون اینکه به او بگویم کجا میروم به سفری اجباری!! سفری که مرا از تمام تعلقات هم جدا کرد. بغل مسجد مغازه مش کاظم بود. زمستان ها جلوی در مغازه می نشست درآفتاب . جای دنج بازی فوتبال جلوی مغازه او بود.گاهی دور از چشم پاپا با بچه‌های محل فوتبال بازی می‌کردم .من میشدم دروازه‌بان. کسی خیلی دوست نداشت دروازه بان باشد. چون غریبه تر بودم من را می‌گذاشتند دروازه‌بان .خسرو خط حمله بود و دروازه‌بان تیم مقابل از شوت‌های خسرو میترسید‌ ترجیح می داد گل بخورد تا شوت های محکم خسرو بدنش را بچرزاند.همیشه از بچه ها فحش و بد و بیراه می‌خورد. گاهی هم که تعداد گل ها زیاد می شد آنقدر متلک بارش می‌کردند که قهر میکرد و میرفت.مش کاظم از اینکه ما جلوی مغازه‌اش بازی میکنیم ناراحت بود .خسرو هم از عمد توپ را شوت میکرد توی وسایل جلوی مغازه مش کاظم تا ساکتش کند. از حرص خراب نشدن چیز هایش مشغول جمع کردن میشد .وقتی مشکل از جمع کردن فارغ می شد دوباره غرغر هایش را از سر می‌گرفت بعضی وقتها هم خود خسرو بعد از بازی میرفت کمکش وسایلش را جمع کند. می گفتم :« نه به آن شوت هایت و نه این کمک کردنت!» میخندید و میگفت:«چیکار کنم از غرغر کردن هایش خوشم نمی‌آید ،ولی خوب گناه دارد بخواهد تنها وسایل مغازه اش را جمع کند» توی مغازه نگاه می اندازم. اولین چیزی که در قاب نگاهم می نشیند، عکس مش کاظم با قاب دور طلایی فلزی. این قاب آن وقتها هم توی مغازه اش بود. خسرو گاهی سر به سرش می‌گذاشت و می‌گفت :«مش کاظم تو که هنوز زنده ای! چرا عکست را گذاشتی توی مغازه؟!» او هم در جواب می‌گفت :«من که اولاد ندارم. خودم گذاشتم تا وقتی مُردم و مغازه دست کسی دیگر افتاد. عکسم را ببینند برایم فاتحه بخوانند. خسرو می‌خندید و می‌گفت:« نگران نباش مش کاظم.من و بچه های محل هستیم. نمی‌گذاریم روحت بی فاتحه بمونه »و بعد زل می زد به قاب عکس می گفت:« لااقل یک عکس مهربون میگرفتی که آدم رغبت کنه برات فاتحه بخونه.فکر می کنم مش کاظم این عکس را موقعی که از فوتبال بازی‌های ما شاکی بوده رفته گرفته.» نوار مشکی دور قاب نشان می‌دهد که کاظم دیگر توی این دنیا نیست. شاید این نوار هم کار خسرو باشد. همیشه می‌گفت:« مشتی وقتی مُردی یه نوار مشکی میزارم کنار عکست تا مردم بدونن مردی! خسرو به شوخی می‌گفت اما مش کاظم دعای خیر می کرد می گفت:« خیر از جوونیت ببینی پسر.» صدایی از داخل مسجد به بیرون می آید. «با نوای کاروان، بار بندید همرهان ،این قافله عزم، کرب و بلا دارد» صدای بوق ممتد ماشینم را از جا می کند. _کاکو، قربون دستت میری اونورتر تا این ماشین رو کج کنیم بریم به کار و زندگیمون برسیم؟! صدای راننده وانت است. خودم را میکشم به کناری. مردی جوان کنار راننده نشسته و سر و تیپش نشان می‌دهد نظامی است. _ببخشید من دنبال یه نفر میگردم .شما میتونید به من کمک کنید؟! _بفرما اخوی در خدمتم! _دنبال خسرو ایزدی میگردم. جوان چند باری ایزدی را زیر لب تکرار می‌کند و می‌گوید :«ها !!ایزدی‌ها از بچه های پایگاه مقاومت همین مسجد هستند. _خوب الان هستن؟! _والا تا اونجا که من خبر دارم جبهه هستند. فکر کنم یکیشون شهید شده باشه! دلم میریزد! _کدومشون؟! _ اسمش رو یادم رفته. اما یکیشون شهید شده. از بچه ها شنیدم. راستش من از بچه های اینجا نیستم. _چطوری میتونم پیداش کنم؟! _میتونی صبر کنی فردا شب از بچه های پایگاه بپرسی. مثل اینکه قراره عکس شهید را بیارن بزنند توی مسجد. حتماً نشونی از خانوادش دارند .شایدم از دوستانش کسی باشه. راننده عصبی و غرولند کنان پایش را روی گاز می گذارد و می رود. جوان سرش را از ماشین بیرون می دهد و بلند می گوید:« حدود ساعت ۹ شب بیایی بچه ها هستند» دستش را تکان میدهد و ماشین دور می شود. توان ایستادن روی پاهایم را ندارم. اگر آن کسی که میگفت شهید شده خسرو باشد؟!!! وانت بار و جیپ که می‌روند، دور مسجد خلوت و صدا هم قطع می‌شود . تا به خودم می آیم در هایش بسته می شود. بی اختیار به سمت خانه خسرو میروم. پشت مسجد مشیر بعد از طاق شیر. http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
دستم را به سمت زنگ میبرم. مانند  آن وقت ها منتظرم تا خسرو در چار چوب در جا بگیرد و دست‌هایمان در هم گره بزند و با خودش ببرد داخل خانه .و بگوید تا نیایی یک چایی بخوری نمیزارم‌بری .و مرا بکشاند داخل اتاق کوچک شان و از قوری روی علاالدین نفتی برایم چای بریزد .و آنگاه بنشیند از کتاب مقدس برایم از مسیح بگوید .برایم عجیب بود که او به مسیح اعتقاد داشت .می‌گفت :مسیح پیامبری بوده که برای هدایت انسانها آمده .از مریم می گفت که چطور خدا اراده کرده تا مریم بدون داشتن همسر عیسی را باردار شود .از رکوع مریم همراه نمازگزار ها می گفت .از تهمت‌هایی که به مریم می‌زدند. از چیزهای دیگری هم می‌گفت که من تا به حال نشنیده بودم. می‌گفت که بارداری مریم معلوم نبوده و می‌گفت مریم از نخلی خرما می خورده که خودش به زمین می ریخته و از تشنگی  زیر پای عیسی چشمه آب جوشیده. چقدر با آب و تاب برایم تعریف می‌کرد و من سراپا گوش می شدم انگار او یک مسیحی الاصل باشد. _چی میخوای جوون؟! پیرمردی جلوی من ایستاده است نمی دانم چه بگویم که ادامه می دهد: «اینجا تکیه امام حسین است خونه یکی رو میخوای؟! ایزدی ها که رفتند اینجا را دادند  برای تکیه» وقتی هردومان در انزجار و درد بودیم من می گفتم یا عیسی مسیح و خسرو می‌گفت یاحسین ! مسیح را خوب می‌شناخت ولی من حسین او را نمی شناختم تنها می دانستم وقتی روزهای قتل این آقا می آمد، محل سیاهپوش می شد .مردها هماهنگ با صدای سینه و زنجیر ها نوای قشنگی به صدا در می آوردند و اسمش را صدا میزدند :«حسین.. حسین.. حسین» پا نمی گذاشت در این شبها پایم را از خانه بیرون بگذارم. صدای شور مردم محله را از جا می کند وقتی صدای یا ابوالفضل ها بلند می شد، نمی دانم چه حسی در درونم در قلیان می‌افتاد و با بردن نامش به لرزه درمی آمدم. هر وقت از خسرو از محرم و امام حسین میپرسیدم میگفت: برنابی !وقتی به دنبال راه نجاتی می گردی، چه کسی را صدا میزنی؟! دست به صلیب می بردم و میگفتم :«عیسی مسیح!» خسرو هم در جواب می‌گفت:« ما هم برای اینکه از خودمان را گناهانمان نجات پیدا کنیم حسین را سلام می‌دهیم و کوتاه ترین راه برای نجات ما از گناهان و گرفتاری هاست» _حسین کیست؟ حسین مثل مسیح است؟! _حسین نامش و ذکرش مثل معجزه مسیح است که مرده را زنده میکند و کور مادرزاد را شفا می دهد حسین برای ما الگو است. الگوی ایستادگی و مقاومت. تا اجازه ندهیم کسی به ما ظلم کند و در برابر ظالم بایستیم. بنابراین اگر ما با شاه و استکبار مخالفیم ،چون حسین امام ماست و تا وقتی حق و باطل وجود دارد، حق باید در برابر باطل بایستیم.حسین به ما درس شهادت‌طلبی داد تا از مرگ نترسیم حسین کشتی نجات ماست. _نجات از چه چیزی؟! توی چشم هایش اشک حلقه میزد و برایم حکایتی تعریف می کرد که هنوز در خاطرم مانده می گفت: «شخصی بود که چندان مقید به احکام شرعی   که مسلمانان باید انجام بدهند ،نبود.مثل دستوراتی که توی کتاب مقدس شما آمده. اما وقتی به بیرق امام حسین میرسید سلام می داد . وقتی از دنیا رفت توی پرونده عملش می‌بینند که این آدم جهنمی است .فرشته ها آن را می‌گیرند تا به جهنم ببرند .که چشمش به بیرق امام حسین میفته و میگه من باید سلام بدم چون همیشه با دیدن این بیرق سلام میدادم. که میگن نمیشه .کارتو تمامه.باید به جهنم بری! حضرت  صدای آنها را می شنود و می فرماید گفتگوی شما برای چیه ؟؟!فرشته ها نامه عمل اون شخص را به حضرت نشان می دهند. حضرت نگاه میکنه و نامه را به ملائکه پس می دهد.ملائک دوباره اون شخص رو میبرند که متوجه میشن دارند به سمت بهشت میروند !دوباره به پرونده آن شخص نگاه می کنند و می بینند حضرت زیر نامه نوشته« یا مبدل السیئات بالحسنات »کسی که بدی ها را به خوبی ها تبدیل میکنه کشتی نجات یعنی همین! یعنی کسی که  خدا به خاطر او بدی ها را به خوبی ها تبدیل میکنه! راه رسیدن به خدا با حسین آسون تره» ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
📸 گوشه‌ای از فعالیت‌های حاج در یک نگاه👆 🔰آخرین سخنرانی حاج احمد متوسلیان⇲⇲ 🔹ما ثابت مى‏‌کنیم که باعث خواهد شد که سرزمین‏‌هاى مقدس اسلامى از دست امپریالیزم آمریکا و این رژیم غاصب و فاسد صهیونیستى👹 بشود✌️ 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
گلزار شهدا 🇮🇷
📸 گوشه‌ای از فعالیت‌های حاج #احمد_متوسلیان در یک نگاه👆 🔰آخرین سخنرانی حاج احمد متوسلیان⇲⇲ 🔹ما ثابت
آخرين نفري که از عمليات برمي‌گشت احمد بود. يک کلاه خود سرش بود، افتاد ته دره. حالا آن طرف دموکرات‌ها بودند و آتششان هم سنگين. تا نرفت کلاه خود را برنداشت،برنگشت. گفتيم: «اگر شهيد مي‌شدي…؟» گفت: «اين بيت المال بود.» 🌹🌹🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🤲ﺩﻋﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺯﻭﺩ ﻣﺴﺘﺠﺎﺏ ﺷﺪ... 🌷قرار بود یک اتوبوس از بچه های مخابرات را ببریم مشهد. شهید حاج محمد ابراهیمی با وسواس و گزینشی ۳۹ نفر را انتخاب کرد. شب حرکت بود که خبر دادن اتوبوس ۴۱ صندلی دارد. حاج محمد گفت یکیش احمد باشه! نماز صبح رفتیم نمازخانه پادگان. بعد نماز منتظر شدیم تا سلام های احمد تمام بشه. خواست بره، حاج محمد بهش گفت:احمد میای امروز بریم مشهد؟ احمد بلافاصله نشست و به سجده رفت. چند دقیقه ای اشک می ریخت. بلند شد و گفت: نمی دونستم آقا یک بار هم بهش بگی، انقدر زود جواب می ده، چرا نیام! گفتم احمد چی شد؟ گفت هر روز رو به آقا می گفتم: اطلبنا من جوارک، امروز گفتم آقا اطلبنا من قبرک! چند دقیقه نشد، طلبید! 🌹🌷🌹 : http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹ماجرای جالب خادمی حاج قاسم برای حرم امام رضا(ع) از زبان آیت الله رئیسی ✍"گاهی حاج قاسم، آقای نصرالله و افراد دیگر به مشهد می‌آمدند، منتهی آمدنشان چندان آشکار نبود، من و چند نفر دیگر می‌دانستیم که ایشان آمده‌اند. گاهی آشکار می‌آمد که به خاطر ارادت مردم نمی‌توانست در حرم زیارت کند. در برخی مواقع هم از قسمت مخصوص مشرف می‎شد که بتواند راحت‌تر زیارت کند. البته دوست داشت علنی و بین مردم به زیارت برود. به ما هم می‌گفت من می‌روم پایین زیارت کنم. وقتی می‌رفت مردم دورش جمع می‌شدند و می‌گفت نتوانستم درست زیارت کنم. باید دوباره به اینجا بیایم و زیارت کنم. یک بار که ایشان به بارگاه حضرت رضا مشرف شد همزمان با غبارروبی بود. چون همیشه در منطقه بود جوری برنامه را تنظیم کردیم که ایشان بتواند در غبارروبی شرکت کند. غبارروبی مراسم بسیار با معنویتی است. همه دلشان می‌خواهد در آن شرکت کنند. قبل از تولیت بنده و در طول سال‎های بعد از انقلاب اسلامی همیشه این‌طور بوده که فقط علما می‌توانستند داخل ضریح مطهر حضور پیدا کنند. روزی که ایشان آمده بود بعد از اینکه مراسم غبارروبی تمام شد، حال ارتباط با حضرت رضا پیدا کرد و اشک می‌ریخت. غبارروبی که تمام شد به ذهنم آمد ما و آقایانی که از علما هستند و افراد دیگر همگی خادمان امام رضا هستیم. ما به زائرین حضرت و دستگاه و بارگاه علی بن موسی‌الرضا خدمت می‌کنیم، اما آقایی که اینجا ایستاده است و برای امام رضا اشک می‌ریزد به حرم اهل‌بیت خدمت کرده است، نه فقط در مشهد بلکه در منطقه. ایشان به حرم حضرت زینب و اعتاب مقدسه خدمت کرده است. ایشان خادم واقعی حضرت رضااست. در آن زمان به ذهنم رسید برای اولین بار این رسم را که همیشه علما داخل ضریح می‌آیند با حجت و فلسفه نقض کنم. به دوستان گفتم به حاج ق‌اسم بگویید داخل ضریح مطهر بیاید، حال معنوی عجیبی داشت. از جاهایی که ایشان از حضرت رضا طلب و آرزوی شهادت کرد همان جا بود، چون خیلی از یاران و نیروهای تحت امرش رفته بودند. ما فضاهایی را که او با آنها مواجه بود ندیده بودیم. شاید بهترین حاجتی که می‌خواست از حضرت رضا بگیرد همین بود. به ما و سایر دوستان هم همین را می‌گفت. ✅کانال ﮔﻠﺰاﺭ ﺷﻬﺪا : http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
هدایت شده از لبیک یا حسین (ع)
🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت 🔻ادامه راه سی ونهم... 🌿می دانی حاجی جان! یک قسمت‌ از ترکش هایت بماند پای حساب کوچه های مدینه! درجبهه بسیجی هایت پشت لباسشان می نوشتند: می روم تا انتقام سیلی زهرا بگیرم! درد پهلو و کمرت ، باشد به نیابت از مادر! یک قسمت از ترکش هایت بماند پای روضه ارباب تشنه لبت اباعبدلله(ع) ، پای روضه غریب مادر ، حسین: دستان قطع شده ات ، بدن تکه تکه شده ات ، سر جدا شده ات؛ همه اش پای قاسم ، علی اکبر ، علی اصغر (ع) ! درد ترکش هایت آرزوی خودت بود؛ دردی که اماممان ، حجت ابن الحسن (ارواحنا له الفداه) از حال مردمان می کشد. از قلّت خوبان و کثرت دشمنان! از دین داری بال پشه ای مسلمانان از گناهان مردمانش ! و خوب عاقبتی است برای یاران خالص و صادق ایشان👌🏻 یا لیتنی کنت معکم... هنیئاً لک حاج قاسم ! 📚منبع: کتاب "حاج قاسم" http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
شهادت یعنی :🦋✨ متفاوت بھ آخر برسیم !🎈 وگرنھ مرگ پایان همھ قصھ هاست🌱 • 🍃🌸🍃 🌷 اﻟﻬﻲ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻧﺼﻴﺒﻤﺎﻥ ﺑﺸﻮﺩ 🤲 🌹🌷🌷🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
2.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطره عجیب و شنیدنی سید جواد هاشمی از حاج قاسم سلیمانی از دست ندید...🔺 🍃🌸🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
آن لحظہ کہ جان مےرود از دستْ،حسین دیدار تو آخرین امید استْ، «حسین» تا همّـت عشـــق است چرا منّت مرگ؟! باید بہ «شہیدان» تو پیوست 🌺🌹🌹🌺 ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪا ﻣﻨﻮﺭ ﺑﺎﺩ 🌷🌹🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb