#کتاب_سلام_بر_ابراهیم
#ابوجعفر (قسمت اول)
...یکدفعه یک جیپ عراقی از پشت تپه به سمت ما آمد.
آنقدر نزدیک بود که فرصتی برای تصمیم گیری باقی نگذاشت ؛
بچه ها سریع سنگر گرفتند و به سمت جیپ شلیک کردند .
بعد از لحظاتی به سمت خودرو عراقی حرکت کردیم .
یک افسر عالی رتبه عراقی و راننده او کشته شده بودند.
فقط بیسیم چی آن ها مجروح روی زمین افتاده بود .
گلوله به پای بیسیم چی عراقی خورده بود و مرتب آه و ناله می کرد.
یکی از بچه ها اسلحه اش را مسلح کرد و به سمت بیسیم چی رفت.
جوان عراقی مرتب می گفت الامان الامان .
ابراهیم ناخودآگاه فریاد زد :
می خوای چکار کنی ؟!........
ادامه دارد.......
-🔻- #گمنام_313-🔻-
╔═ ⚘════⚘ ═╗
🌷 @gomnam313
╚═ ⚘════⚘ ═╝
❀↜انتشار با درج #لینک مجاز است.
🌷گــــمــــنامــــ۳۱۳ــــ🌷
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم #ابوجعفر (قسمت اول) ...یکدفعه یک جیپ عراقی از پشت تپه به سمت ما آمد. آنقدر
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم
#ابوجعفر (قسمت دوم)
ابراهیم ناخوداگاه داد زد:
می خوای چیکار کنی؟!
گفت:
میخوام راحتش کنم.
ابراهیم جواب داد:
رفیق، تا وقتی تیراندازی می کردیم او دشمن ما بود،
اما حالا که اومدیم بالای سرش ،او اسیر ماست!
بعد هم به سمت بیسیم چی عراقی آمد
واو را از زمین بلند کرد و روی کولش گذاشت و حرکت کرد.
همه با تعجب به رفتار ابراهیم نگاه می کردیم.
یکی گفت:
آقا ابرام، معلومه چی کار می کنی؟!
از اینجا تا مواضع خودی سیزده کیلومتر باید توی کوه راه بریم .
ابراهیم هم برگشت و گفت:
این بدن قوی رو خدا برای همین روزها گذاشته! بعد به سمت کوه راه افتاد.
ادامه دارد.......
-🔻- #گمنام_313-🔻-
╔═ ⚘════⚘ ═╗
🌷 @gomnam313
╚═ ⚘════⚘ ═╝
❀↜انتشار با درج #لینک مجاز است.