🎈💕 #داســتـان_آمـوزنـده 💕🎈
خواهری که تازه عروسی کرده بود به نمازشوهرخودش خیلی اهمیت میداد
وهرروز اورابرای نمازصبح بیدارمی کرد تابه مسجدبرود..
یکی از روزها کمی دیرتر بیدار شد و شوهرش را بلافاصله بیدار کرد تا هر چه زودتر به مسجد برود و نمازرابه جماعت بخواند..
شوهر که به مسجد رسید جماعت اول تمام شده بود با جماعت دوم
نمازش را تمام کرد...
بعد از نماز،امام مسجد سراسیمه پیش او رفت و گفت:
تو شوهر فلانی نیستی؟
حسابی تعجب کرد...
اسم خانومش را از کجا گرفته بود.؟!!
با تعجب تمام گفت بله خودم هستم...
اما تو اسم خانم من را ازکجا فهمیدی؟
امام گفت به الله قسم که من امروز درخواب دیدم که همه اهل مسجد که نماز فجر را با ما با جماعت اول میخوانند،در بهشت باهم هستیم.
.ویک زن هم همراه ما بود...
من درباره اش پرسیدم...به من گفته شد این فلان زن همسر فلانی هست...!
مرد خوشحال وبا شور وشوق فراوان به خانه اش رفت تا این مژده و خبر خوش رابه همسر مومنه ودلسوزش برساند..
.
وقتی به خانه رسید همسرعزیزش را درحالی یافت که درحال سجده است...
و روح پاکش به آسمانها عروج کرده است...
الله اکبر
چه خاتمه زیبایی
نصیب زنی اون هم دراین دوران شده ...
کسیکه به نمازخودش که هیچ ،
بلکه به نماز جماعت شوهرش هم اهمیت زیادی میداده...
ای کسیکه باخیال راحت صبحها خواب خوش را رابرنمازت ترجیح می دهی
و گمان میکنی با اینکارت استراحت و آرامش بیشتری راحاصل میکنی .. و غافلی ازاینکه فردا درقبرت آرامشی نخواهی داشت ...
وغافلی از اینکه راحتی و آرامش دلهایی که سحرگاههان دربارگاه ملکوتی علام الغیوب ایستاده اند، را حدی وحدودی نیست.
وقتی تو هر وقت خواستی میخوابی وهر وقت خواستی ازخواب بیدار میشوی بدون درنظر گرفتن نمازهایت دروقت خودش، .
🍃💓بدان ! که همیشه دردایره غمها واندوههای ناتمام قرارمیگیری...💓🍃
-🔻- #گمنام_313-🔻- به ما بپيونيد👇
╔═ ⚘════⚘ ═╗
🌷 @gomnam313
╚═ ⚘════⚘ ═╝
❀↜انتشار با درج #لینک مجاز است.
🎈 #داستان_آموزنده 🎈
دو مرد در کنار دریاچه ای مشغول ماهیگیری بودند.
یکی از آنها ماهیگیر با تجربه و ماهری بود اما دیگری ماهیگیری نمی دانست.
هر بار که مرد با تجربه یک ماهی بزرگ می گرفت، آنرا در ظرف یخی که در کنار دستش بود می انداخت
تا ماهی ها تازه بمانند
اما دیگری به محض گرفتن یک ماهی بزرگ آنرا به دریا پرتاب می کرد
ماهیگیر با تجربه از اینکه می دید آن مرد چگونه ماهی را از دست می دهد بسیار متعجب بود .
لذا پس از مدتی از او پرسید چرا ماهی هاي به این بزرگی را به دریا پرت می کنی ؟
مرد جواب داد:
آخر تابه من کوچک است!
گاهی ما نیز همانند همان مرد شانس های بزرگ شغل های بزرگ رویاهای بزرگ
و فرصت های بزرگی را که خداوند به ما ارزانی می دارد را قبول نمی کنیم
چون ایمانمان کم است
با اعتماد به نفس کامل از آنچه خداوند بر سر
راهت قرار می دهد استفاده کن
به یاد داشته باش:
به خدایت نگو که چقدر مشکلاتت بزرگ است، به مشکلاتت بگو که چقدر خدایت بزرگ است .
🔻- #گمنام_313-🔻- به ما بپيونيد👇
╔═ ⚘════⚘ ═╗
🌷 @gomnam313
╚═ ⚘════⚘ ═╝
🌸🍃 #داستان_آموزنده
پیر مرد تهی دست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می گذراند و با سائلی برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم می کرد. از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقان مقداری گندم در دامن لباس اش ریخت و پیرمرد گوشه های آن را به هم گره زد و در...
همان حالی که به خانه بر می گشت با پروردگار از مشکلات خود سخن می گفت و برای گشایش آنها فرج می طلبید و تکرار می کرد: ای گشاینده گره های ناگشوده عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای. پیر مرد در حالی که این دعا را با خود زمزمه می کرد و می رفت، یکباره یک گره از گره های دامنش گشوده شد و گندم ها به زمین ریخت او به شدت ناراحت شد و رو به خدا کرد و گفت:
🍃من تو را کی گفتم ای یار عزیز
🍃کاین گره بگشای و گندم را بریز
🍃آن گره را چون نیارستی گشود
🍃این گره بگشوندنت دیگر چه بود
پیر مرد نشست تا گندم های به زمین ریخته را جمع کند ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی همیانی از زر ریخته است. پس متوجه فضل و رحمت خداوندی شد و متواضعانه به سجده افتاد و از خدا طلب بخشش نمود.
تو مبین اندر درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاح راه 🌸مولانا🌸
🔻- #گمنام_313-🔻- ادامه مطالب 👇
╔═ ⚘════⚘ ═╗
🌷 @gomnam313
╚═ ⚘════⚘ ═╝