ادامه داستان....
#مصطفی_فرمانده_شجاع
#دستگیری_خان
🌅صبح با سر و صدای بچه ها از خواب پریدم. پرسیدم: چی شده!؟ بچه ها گفتند: حاج آقا ردانی نیست! 🙄
گفتم: یعنی چی!؟ کجا رفته!؟
گفتند: از نیمه شب تا حالا خبری از او نیست. شاید آدم های خان او را برده باشند! شاید.... خیلی ترسیدم. 😳😶😶😶
نماز صبح را خواندیم. با خودم گفتم: نباید شب را می ماندیم. اینجا امنیت نداشت. اما حالا چه کنیم؟! 🤔
هنوز هوا روشن نشده بود. با رفقا از خانه بیرون آمدیم. پشت سرمان نگاه کردیم. 😬
دو نفر از دامنه ی کوه پایین می آمدند. یک نفر یقه ی دیگری را گرفته بود و با سرعت می آمد. با تعجب به آن ها نگاه کردیم! 🤔
وقتی به پایین رسیدند اظطراب و ترس ما برطرف شد! باور کردنش مشکل بود. مصطفی دستان خان را بسته بود. یقه ی او را گرفته بود و با خودش به پایین می آورد!
همه ی بچه های سپاه فهمیدند 💪
که مصطفی فقط یک #روحانی و مبلغ نیست. او پای کار که برسد یک #فرمانده شجاع نظامی است.♥️
داستان ادامه دارد.....
#گمنام_چون_مصطفی
@gomnam_chon_mostafa