ادامه داستان....
#عروسی
#شام_عروسی
مصطفی همینطور می خندید😄 و با همه شوخی میکرد. یک باره نگاهش به من افتاد. فهمید که من ناراحتم☹️. جلو آمد و با تعجب گفت : دادا، چی شده؟⁉️
گفتم : هیچی، چیزی نیست.
دوباره پرسید : پس چرا گرفته ای⁉️
دستش را گرفتم و از خانه رفتیم بیرون. گفتم: ما حدود ۲۵۰ نفر را دعوت کردیم. شام هم به همین میزان تهیه کردیم.
بعد با ناراحتی ادامه دادم : اما هر کی رو که فکر نمی کردیم اومده! تازه خیلی ها بی دعوت اومدن! 🥺
الان از زنان هم پرسیدم. کلاً چهارصد نفر مهمون داریم! الان هم باید شام بدیم. چی کار کنیم؟
مصطفی مکثی کرد😳و گفت : این که مشکل نداره، بیا اینجا!!....
داستان ادامه دارد...
♦️♦️♦️♦️♦️
#گمنام_چون_مصطفی
@gomnam_chon_mostafa